۵-۱-۱-۱ نظر جناب صدرالمتألهین در مسأله ترس از مرگ
جناب صدرالحکماء و المتألهین به مسأله ترس از مرگ پرداخته است لیکن شوق به مرگ را به آن صورت که در مقام مقایسه با خوف باشد، مورد عنایت قرار نداده است. ایشان علت ترس از مرگ را در جایی (جلد هفتم اسفار) به سه مورد و در جای دیگر (مبدأ و معاد و جلد نهم اسفار) به دو مورد تقسیم می نمایند.
۵-۱-۱-۱-۱ بیان علل سه گانه خوف از مرگ
ایشان در جلد هفتم اسفار مطلب با طرح سوالی آغاز می نمایند، به این صورت که علت میل به بقا و کراهت از موت در حیوانات چیست؟ در ادامه برای پاسخ به این سوال سه علت را ذکر می نمایند:
یکم: باقی ابدی بودن علت العلل
حیات شبیه به جاودانگی و بقاست و مرگ شبیه نابودی و فناست، به جهت دیگر، بقا محبوب و در مقابل فنا مورد کراهت و ناپسند است. و این به این دلیل است که بقا قرین وجود و فنا قرین و همراه عدم است و البته وجود و عدم با یکدیگر رابطه تقابل دارند.
حال چون خداوند عز و جل علت موجودات است و خود باقی ابدی است، بنابراین، تمامی موجودات که معالیل خداوند هستند نیز علاقه مند به بقا می شوند، چون بقا صفت علت آن هاست و معلول، علت و صفاتش را دوست دارد و مشتاق اوست و خود را شبیه او می نماید.
به همین دلیل فلاسفه و حکماء گفته اند که ذات واجب الوجود، همان معشوق اول است که سائر مخلوقات و موجودات به او اشتیاق دارند.
دوم: درد و رنج ناشی از مرگ
ایشان به اختصار دلیل دوم ترس از مرگ را، کراهت از درد، رنج، تألم ناشی از مفارقت نفس از بدن می دانند. (البته در یک تقسیم بندی دیگر در علت غایی ترس از مرگ مفصلا این مورد را توضیح می دهند که مانیز بدان اشاره خواهیم کرد)[۵۶۶]
سوم: جهل به تجرد نفس
به عقیده صدرالمتألهین اکثر نفوس به اینکه وجوداتی غیر از جسم هستند، جاهل اند.[۵۶۷]
۵-۱-۱-۱-۲ تقسیم بندی دیگری بر علل ترس از مرگ
در یک تقسیم بندی دیگر جناب صدرالحکماء، به طور کلی علل ترس از مرگ را به دو دسته علت فاعلی و علت غایی تقسیم می کند. ایشان در کتاب مبدأ و معاد و همینطور در جلد نهم کتاب شریف اسفار این مطلب را توضیح می دهند.
ایشان می فرماید خداوند موجودات را بر حب بقا خلق کرد و این امر را در فطرت ایشان قرار داد، چرا که طبیعت وجود خیر محض و نور صرف است و بقاء آن هم خیر و نور است؛ از طرفی هرآنچه در این عالم موجود است غایتی دارد و به سوی امری در حرکت است.
پس بدان که حب به بقا و کراهت از مرگ برای نفوس ناشی از همین خلقت فطرت اوست، چراکه چطور ممکن است همه عالم و ماسوی الله به سوی خیر محض و بقاء ابد حرکت کنند، اما وجود نفس که اکمل و اعظم واشرف مخلوقات است، چنین نباشد.
و اما اینکه چطور ممکن است درحالیکه نفس به طور جبلی و فطری رو به سوی عالم بالا داشته و حب بقا دارد، از مرگ بهراسد و آن را امری کراهت آور بپندارد. علت این امر را جناب صدرا اینگونه بیان می کنند:
۵-۱-۱-۱-۲-۱ علت فاعلی:
«اولین نشئه از نشئات وجودی انسان، نشئه طبیعی است، و تا زمانی که به بدن تعلق دارد، نشئه دنیایی در نفس اثر دارد و احکام طبیعی بدن بر او جاری می شود. به همین دلیل هر آنچه بدن مادی و طبی اش را متألم کند مورد آزار و اذیت او نیز هست؛ و هر آنچه موجبات راحتی بدن را فراهم کند، برای نفس نیز مایه تلذذ است.
بنابراین، ترس انسان از مرگ بجهت نابودی بدن مادی اوست و به همبن دلیل شدت کراهت از مرگ در نفوس متفاوت از یکدیگر می باشد و این امر به میزان وابستگی نفس به بدن طبیعی بسته است، به طوری که به هر میزان که نفس تعلقات دنیویه اش کم شده باشد به همان میان کراهتش از موت کم می شود. همچنان که کسی که عمر خویش را کرده و به مرگ طبیعی از دنیا می رود دیگر کراهتی از مرگ ندارد.
۵-۱-۱-۱-۲-۲ علت غایی:
صدرالمتألهین مسأله ترس و کراهت نسبت به مرگ را امری ضروری برای محافظت از حیات بدن مادی و طبیعی می داند و متذکر می شود که بدن برای نفس به منزله مرکب است و او را برای سفر به سوی امر آخرتش یاری می رساند، به همین جهت، برای اینکه نفس بتواند به حد کمال خود برسد و همه مراتب علمی و عملی را به سوی استکمالش طی نماید، باید از این بدن طبیعی، صیانت کند. بنابراین خدای تعالی به وسیله ایجاد حالت درد و ألم و رنج در نفوس و همچنین کراهت نسبت به هرآنچه حیات بدن را خطر می اندازد، بدن طبیعی را از هرگونه بلا و آفات وارده محافظت نموده است. چراکه ابدان مادی از خود شعور و درک و البته قدرتی نیز بر دفع ضرر ندارند.
پس اگر این ألم و درد و رنج و حالت کراهت از مرگ و نابودی در نفوس نسبت به ابدان نباشد، نفوس بی هیچ توجهی مرکب خویش را به دست نابودی می سپردند؛ قبل از اینکه أجلشان برسد و کمال برزخیه خود را کسب کرده باشند. و این با مصلحت و حکمت خدای متعال منافات دارد.» [۵۶۸]
۵-۱-۱-۲ نظر حضرت امام (رحمه الله علیه) در مسأله علل خوف از مرگ
ایشان با بیان اینکه مردم در کراهت داشتن از مرگ و ترس از آن بسیار مختلف هستند و مبادی کراهت آن ها مختلف است، به بیان این مسأله می پردازند.
۵-۱-۱-۲-۱ علاقه و وابستگی به دنیا
«مَثَل ما در این دنیا، مثل درختى است که ریشه به زمین بند نموده؛ هر چه نورس باشد، زودتر و سهل تر ریشه آن بیرون آید. و فى المثل اگر درخت احساس درد و سختى مىکرد، هر چه ریشه آن کمتر و سستتر بود، درد و سختى کمتر بود. نونهالى را که تازه پنجه به زمین بند کرده، با زور کمى تمام ریشهاش بىزحمت و فشار بیرون آید، ولى چون سالها بر آن گذشت، و ریشههاى آن در اعماق زمین فرو رفت، و ریشههاى اصلى و فرعى آن در باطن ارض پنجه افکند و محکم شد، در بیرون آوردن آن محتاج به تیشه و تبر شوند تا ریشههاى او را قطع کنند و درهم شکنند. اکنون اگر درخت، احساس درد مىکرد در این کندن، بین این دو چقدر فرق بود!
ریشه حبّ دنیا و نفس- که به منزله ریشه اصلى است- و فروع آنها از حرص و طمع و حبّ زن و فرزند و مال و جاه و امثال آن تا در نفس، نورس و نو نهال است، اگر انسان را بخواهند از آنها جدا کنند و ببرند، زحمتى ندارد؛ نه فشار عمّال موت و ملائکه اللَّه را لازم دارد و نه فشار بر روح و روان انسانى واقع شود.
و اگر خداى نخواسته ریشههاى آن در عالم طبیعت و دنیا محکم شد و پهن گردید و بسط پیدا کرد، بسط آن چون بسط ریشه درخت نیست، بلکه در تمام عالم طبیعت ریشه مىدواند.
درخت هر چه بزرگ شود، چند مترى بیشتر از زمین را فرا نگیرد و ریشه ندواند، ولى درخت حبّ دنیا به تمام پهنا در عالم طبیعت- در ظاهر و باطن- ریشه افکند و تمام عالم را در تحت حیازت بیرون آورده، و لهذا از بُن کندن این درخت را، به سلامت ممکن نیست.[۵۶۹]
بدان که انسان چون ولیده همین عالم طبیعت است و مادر او همین دنیاست و اولاد این آب و خاک است، حب این دنیا در قلبش از اول نشو و نما مغروس است، و هر چه بزرگتر شود، این محبت در دل او نمو مىکند. و به واسطه این قواى شهویه و آلات التذاذیه که خداوند به او مرحمت فرموده براى حفظ شخص و نوع، محبت او روز افزون شود و دلبستگى او رو به ازدیاد گذارد.
و چون این عالم را محل التذاذات و تعیشات خود مىپندارد و مردن را اسباب انقطاع از آنها مىداند، و اگر به حسب برهان حکما یا اخبار انبیا، صلوات اللّه علیهم، عقیدهمند به عالم آخرت شده باشد و به کیفیات و حیات و کمالات آن، قلبش باز از آن بیخبر است و قبول ننموده، چه رسد به آنکه به مقام اطمینان رسیده باشد، لهذا حبش به این عالم خیلى زیاد مىشود. و به همین میزان، انقطاع از این محبوب، سبب ألم و دلکندن از این مادر موجب اندوه خواهد بود.» [۵۷۰]
۵-۱-۱-۲-۲ حب بقا و تنفر از فنا
«کراهت ما از مردن و خوف ما ناقصان از آن، براى این است که انسان به حسب فطرت خدا داد و جبلّت اصلى، حبّ بقا و حیات دارد [و] متنفر است از فنا و ممات. و این متعلق است به بقاى مطلق و حیات دائمى سرمدى، یعنى، بقایى که در آن فنا نباشد و حیاتى که در آن زوال نباشد. و چون در فطرت انسان این حبّ است و آن تنفر، آنچه را که تشخیص بقادر آن داد و آن عالمى را که عالم حیات دانست، حبّ و عشق به آن پیدا مىکند، و از عالم مقابل آن متنفر مىشود.
به عبارت دیگر چون فطرتا انسان حب بقاء دارد و از فنا و زوال متنفر و گریزان است، و مردن را فنا گمان مىکند، گر چه عقلش هم تصدیق کند که این عالم دار فنا و گذرگاه است و آن عالم باقى و سرمدى است، ولى عمده ورود در قلب است، بلکه مرتبه کمال آن اطمینان است، چنانچه حضرت إبراهیم خلیل الرحمن، علیه السلام، از حق تعالى مرتبه اطمینان را طلب کرد و به او مرحمت گردید.[۵۷۱]
چون ما ایمان به عالم آخرت نداریم و قلوب ما مطمئن به حیات ازلى و بقاى سرمدى آن عالم نمىباشد، از این جهت علاقمند به این عالم و گریزان از موت هستیم به حسب آن فطرت و جبلّت. و البته ادراک و تصدیق عقلى غیر از ایمان و طمأنینه قلبى است. ماها ادراک عقلى یا تصدیق تعبدى داریم به اینکه موت- که عبارت از انتقال از نشئه نازله مظلمه ملکیه است به عالم دیگر که عالم حیات دایمى نورانى و نشئه باقیه عالیه ملکوتیه است- حقّ است، اما قلوب ما از این معرفت حظى ندارد و دلهاى ما از آن بیخبر است.
بلکه قلوب ما اخلاد به ارض طبیعت و نشئه ملکیه دارد و حیات را عبارت از همین حیات نازل حیوانى ملکى مىداند، و براى عالم دیگر که عالم آخرت و دار حیوان است حیات و بقایى قائل نیست. از این جهت، رکون و اعتماد به این عالم داریم و از آن عالم فرارى و خائف و متنفر هستیم. این همه بدبختی هاى ما براى نقص ایمان و عدم اطمینان است. اگر آن طورى که به زندگانى دنیا و عیش آن اطمینان داریم و مؤمن به حیات و بقاى این عالم هستیم، به قدر عشر آن به عالم آخرت و حیات جاویدان ابدى ایمان داشتیم، بیشتر دل ما متعلق به آن بود و علاقمند به آن بودیم و قدرى در صدد اصلاح راه آن و تعمیر آن بر مىآمدیم، ولى افسوس که سرچشمه ایمان ما آب ندارد و بنیان یقین ما بر آب است، ناچار خوف ما از مرگ از فنا و زوال است. و علاج قطعى منحصر آن وارد کردن ایمان است در قلب به فکر و ذکر نافع و علم و عمل صالح.
پس چون قلوب یا ایمان به آخرت ندارند، مثل قلوب ما گر چه تصدیق عقلى داریم، یا اطمینان ندارند، حب بقاء در این عالم را دارند و از مرگ و خروج از این نشئه گریزاناند. و اگر قلوب مطلع شوند که این عالم دنیا پستترین عوالم است و دار فنا و زوال و تصرم و تغیر است و عالم هلاک و نقص است، و عوالم دیگر که بعد از موت است هر یک باقى و ابدى و دار کمال و ثبات و حیات و بهجت و سرور است، فطرتا حب آن عالم را پیدا مىکنند و از این عالم گریزان گردند.»[۵۷۲]
۵-۱-۱-۲-۳ عدم اعتقاد به معاد و حیات برتر
«آنها که اعتقاد به معاد ندارد تنها به فکر آبادی دنیای خویشند، از این جهت میل ندارند از محل آبادان معمور به جاى خراب منتقل شوند، و این نیز از نقص ایمان و نقصان اطمینان است، و الا با ایمان کامل ممکن نیست اشتغال به امور دنیّه دنیویه و غفلت از تعمیر آخرت.
این وحشتها و کراهت و خوفها براى نادرستى اعمال و کج رفتارى و مخالفت با مولاست، و الا اگر مثلا حساب ما درست بود و خود ما قیام به محاسبه خود کرده [بودیم] وحشت از حساب نداشتیم، زیرا که آنجا حساب عادلانه و محاسب عادل است، پس ترس ما از حساب از بدحسابى خود ما است و از دغل بودن و دزدى، [نه] از محاسبه است.»[۵۷۳]
«ایشان در این رابطه با اشاره به روایتی می فرمایند اگر یک راهى راه حق شد، انسان نباید از شهادت (مرگ) بترسد. حضرت على بن الحسین به پدر بزرگوارشان عرض مىکنند که ما به حق نیستیم؟ مىفرماید چرا، ما به حقیم. مىفرماید پس، از مردن نمىترسیم: «لا نُبَالِى بِالمَوتِ»؛ کسى باید از مردن بترسد که خیال کند که بعد از مردن خبرى نیست، همهاش همین است.
اینکه عقیدهاش این است که زندگى همین زندگانى حیوانى است و دیگر چیز دیگرى نیست، خوب، باید این چند روزى که هستش حفظش کند، و بترسد از اینکه از این دنیا برود؛ اما مسلمین، کسانى که اعتقاد به قرآن دارند، اعتقاد به اسلام دارند و براى عالم دیگرى موجودیت بالاترى قائل هستند و این زندگى اینجا را یک زندگى حیوانى مىدانند، زندگى انسانى در یک عالم دیگرى، بالاتر از اینجاست، این دیگر ترسى ندارد، خوفى ندارد. انسان از این محل به یک محل دیگرى منتقل مىشود که بهتر از اینجاست؛ بنابراین، این معنایى که در صدر اسلام هم بوده است، که اصحاب پیغمبر … استقبال شهادت مىکردند، براى شهادت از هم پیشى مىگرفتند، اصحاب حضرت امیر، حضرت سید الشهداء از شهادت استقبال مىکردند، پیشى مىگرفتند، این روى همین ایمان راسخ به این بوده است.[۵۷۴]
«منطق ما این است که از خدا هستیم و به سوى خدا مىرویم. ما که از خدا هستیم و همه چیز ما از خداست، در راه خدا داریم [عمرمان را] صرف مىکنیم و باکى نداریم و این طور نیست که گمان کنیم که از اینجا که رفتیم، دیگر خبرى نیست. آنها باید بترسند که قیامت را هم در همین جا خیال مىکنند که هست، بعثت را هم در همین جا خیال مىکنند و آن را بعثت امت مىدانند، نه بعثت انبیا و قیامت را هم منکر هستند. آنها باید بترسند که مرگ حیوانى را بر مرگ انسانى ترجیح مىدهند.»[۵۷۵]
۵-۱-۱-۳ ترس از مرگ در قرآن
راهنمای ﻧﮕﺎرش ﻣﻘﺎﻟﻪ ﭘﮋوهشی درباره احتضار و حقیقت مرگ در اندیشه امام خمینی و ...