(ال: ۱۴۰)
و در نتیجه عطّار میگوید:
تو باشیای پسر از بهر نانی
کنی زیر و زبر مال جهانی
ز مردان این چنین بنمای یک تن
شنید آوازه آن زن جهانی
که هست اندر فلان جایی فلانی
(ال: همان)
«فضیل عیّاض»نمونه دیگری از این زاهدان است که « گفت اگر همه دنیا به من دهند حلال و بیحساب ننگ دارم چنانکه شما از مردار ننگ دارید» (تذ: ۱۳۸). باز به لحاظ سیره عملی «نقل است که [داوود طایی] سرایی داشت عظیم و در آنجا خانه بسیار بود و تا آن ساعت در خانهای مقیم بود که خراب شدی پس در خانه دیگری شدی.گفتند چرا عمارت نکنی؟ گفت مرا با خدای عهدی است که دنیا را با آبادان نکنم» (تذ: ۲۹۰).
به موجب حکایتی از عطّار ذوالنّون مریدی داشت که صدهزار نفقه درویشان کرد و چون این نفقه تمام شد آن مرید ناراحت شد و آرزو کرد که کاش باز هم مقداری پول بود تا نفقه میکرد. ذوالنّون «دانست که وی به حقیقت کار نرسیده است که دنیا به نزد او خطیر است» (تذ: ۱۷۸). لذا چارهای اندیشید و با کرامتی که از خود ظاهر کرد مقداری داروی عطّاری را به یاقوت بدل کرد و به آن مرید داد. «وی توبه کرد وبیدار گشت و بیش این جهان را بر دل وی قدر نماند» (همان منبع). این حکایت برای بیان این مطلب است که زهّاد به دنیا بیاعتنا بوده اند.
امّا بیاعتنایی به دنیا مانع نمیشد که این بزرگان به نیازمندان کمک نکنند و یا اینکه یکسره به عبادت مشغول باشند. چنانچه معروف کرخی از داوود طایی نقل میکند که «هیچکس ندیدهام که دنیا را خوارتر داشت از داوود که جمله دنیا و اهل دنیا را در چشم او ذرّهای مقدار نبودی؛ اگر یکی را ازیشان بدیدی از ظلمت آن شکایت کردی؛ تا لاجرم از راه رسم چنان دور بود که گفت هرگاه که من پیراهن بشویم دل را متغیّر یابم. امّا فقرا را عظیم معتقد بودی و به چشم حرمت و مروّت نگریستی» (تذ: ۲۹۳) و یا عطّار از بایزید نقل میکند که «گفت مردی در راه پیشم آمد، گفت کجا میروی؟ گفتم به حج. گفت چه داری؟ گفتم دویست درم. گفت بیا به من بده که صاحب عیالم و هفت بار گرد من درگرد که حج تو این است.گفت چنان کردم و بازگشتم» (تذ: ۲۰۱) یعنی آباد کردن دنیای دیگران در مواردی خاص به عبادت و حج گذاردن رحجان و برتری داشته است.
گاهی نیز دنیاداری و دینداری با یکدیگر توامان بودهاند البته تنها یک نمونه از این موارد را در اقوال و آثار عطّار میتوان یافت، اوّلین عنوانی که عطّار برای معرفی کردن ابراهیم بن ادهم بکار برده «سلطان دنیا و دین» (تذ: ۱۴۳)است که با مطالعه زندگینامه او در مییابیم علاوه بر اینکه وی ابتدا پادشاه بلخ بوده، پس از رویگردانی از دنیا و به قول عطّار بعد از اینکه «جامه نجس دنیا بینداخت و خلعت فقر در پوشیده» (تذ: ۱۴۵) باز در عین درویشی، به طور کل نسبت به دنیا بیاعتنا نبوده است. چنانچه عطّار از او نقل میکند که «هر که با او صحبت خواستی داشت شرط بکردی، گفتی اوّل من خدمت کنم و بانگ نماز گویم و هر فتوحی باشد دنیایی، هر دو برابر باشیم…» (تذ: ۱۵۵) و یا عطّار در ضمن حکایات میگوید که ابراهیم طلب زر یا گوشت کرد و برایش فراهم شد (تذ: ۱۴۳).
آخرین نمونه «عبدالله مبارک» است که «یک سال حج کردی و یک سال غزو و یک سال تجارت کردی و منفعت خویش بر اصحاب تفرقه کردی و درویشان را خرما دادی و استخوان خرما بشمردی هر که بیشتر خوردی به هر استخوانی درمیبداد» (تذ: ۲۴۴).
امّا با مطالعه آثار عطّار بخصوص تذکره الاولیاء به نمونه افرادی بر میخوریم که پیش از آنکه به کسوت درویشی و زهد در بیایند دنیا دار و گهگاه دنیا دوست بودهاند ولی در اثر واقعهای و یا حرفی که از کسی شنیده اند، دنیا بر دل آنها سرد و بیمقدار شده است در اینجا جهت جلوگیری از اطناب کلام به نام برخی از آنها اشاره میکنیم: حسن بصری که ابتدا تاجر مروارید بود (تذ: ۷۶)، مالک دینار که مال بسیار داشت و دنیا دوست بود (تذ: ۹۳)، حبیب عجمیکه در ابتدا ربا خوار بود و مال فراوان داشت (تذ: ۱۰۳)، شقیق بلخی که او نیز تاجر بود (تذ: ۲۶۳)، داوود طایی که در اثر شنیدن سخنی دنیا بر دلش سرد شد (تذ: ۲۸۹)، احمد حرب که لقب او پیش از سرد شدن دنیا بر دلش احمد بازرگان بود (تذ: ۷۱)، سری سقطی که در اثر دعای یکی از بزرگان از دنیا دوری گزید (تذ:۷۷) و نمونه آخری یک بانوی بزرگوار «فاطمه» عیال «احمد خضرویه » است که از دختران امیر بلخ بود امّا «به ترک شغل دنیا بگفت و به حکم عزلت با احمد بیارامید» (تذ: ۳۶۸).
با اینکه نمونههای فراوانی از بیارزش بودن دنیا در سیرت ائمّه و متصوّفین در آثار عطّار وجود دارد امّا وی به مسأله دنیا طلبی مسلمانان نیز اشاراتی دارد و تصریح میکند که این روش مسلمین به گونهای یک عامل ضدّ تبلیغی علیه دین اسلام است از جمله حسن بصری همسایهای داشت جهودی به نام «شمعون» که چون احمد او را به دین اسلام دعوت کرد، وی: «گفت مرا سه چیز از اسلام باز میدارد: یکی آنکه شما دنیا مینکوهید و شب و روز دنیا میطلبید، دوم آنکه میگویید که مرگ حق است و هیچ ساختگی مرگ نمیکنید، سوم آنکه میگویید دیدار حق دیدنی است و امروز همه آن میکنید که خلاف رضای اوست» (تذ: ۸۴). همچنین در طی حکایتی از رابعه نقل میکند که یکی از بزرگان بصره به دیدارش آمد در حالی که دنیا را سخت مینکوهید رابعه گفت تو دنیا را بسیار دوست داری چون اگر دوست نداشتی این مقدار یادش نمیکردی (تذ: ۱۲۷).
شیخ به مناسبت حکایت بهلول که با چوب بر گور مردگان زد، میگوید که چون از بهلول علّت کارش را سوال کردند، گفت: اینان مردمیدروغگوی بودند، دعوی ملک و مال میکردند این میگفت سرای و دکان من، آن میگفت باغ و زر من، بیخبر از آنکه مالک حقیقی خداست و این ملک و مال به دست ما عاریّت است:
مگر بهلول چوبی داشت بر دست
که بر هر گور میزد تا که بشکست
بدو گفتند؛ «کای مرد پر آشوب
چرا این گورها را میزنی چوب؟»
چنین گفت او که «این قومی که رفتند
دروغ بیعدد گفتند و خفتند