چو خورشیدش از چهره میتافت نور
بوستان،ص ۴۹
ابنالجوزی از بزرگترین منتقدان این گروه به ویژه احمد غزّالی است و پس از نقل دفاعیات آنها، به خصوص احمد غزّالی، میگوید: «از این هذیانهایی که این نادان گفته عجب دارم. اگر ابلیس فریفتهی عشق الهی است، پس نباید مردم را تحریض به گناه میکرد. شگفتا پخش این سخنان هرزه در بغداد که دارالعلم است مرا به دهشت انداخته است.»[۳۴۱]
در جایی دیگر میگوید: «در شگفتم از این ترفند خنک و دروغ ناپسند، که چگونه این سخنان در دارالسلام(بغداد) جاری است و از آن به سکوت میگذرند؟ اگر این سخن را بر دهاتیها نقل کنند انکار کنند، عجیب است! نسبت به ابلیس تعصّب ورزیدن و ادعای اینکه او موحد است…»[۳۴۲]
ـ پیشینه ادب صوفیه دربارهی ابلیس
دفاعیات از ابلیس نخستین بار توسط حلاج آغاز شد و آنچه در ودرههای بعد در آثار گروهی از صوفیه ایران، چون احمد غزالی، عینالقضاه، میبدی، سنایی، عطار، مولوی، روزبهان بقلی در بزرگداشت ابلیس و توجیه عصیان و اضلال او دیده میشود، غالباً تکرار و تأکید یا بسط و تفصیل، و یا توضیح و تفسیر همین نکات و نکات دیگری است که از حلاج آورده شد. ابوالقاسم گرگانی(ق۵) و سپس عینالقضاه، احمد غزالی و میبدی، ابلیس را مهمتر مهجوران نامیدند. از مجموع این مطالب چنین برمیآید که مسألهی عصیان ابلیس و کوشش در تبرئهی او از سدهی ۴ ق. / ۱۰م. و مقارن روزگار حلاج تا دو سه قرن به صورت یک جریان فکری خاص و درمیان عرفای ایران مطرح بوده، و همچنانکه گروهی را به خود جذب و جلب میکرده، گروهی را نیز به مخالفت برمیانگیخته است. حتی روزبهان بقلی، عارف بنام سدهی ۷ ق./ ۱۳م. که خود شارح طواسین حلاج و شطحیات اوست، در موارد بسیار به سخنان حلاج و آنچه او از زبان ابلیس میگوید، خرده میگیرد. این جریان در آثار عینالقضاه به اوج خود رسید، و در شعر صوفیانه فارسی، خصوصاً در منظومههای عطار و مثنوی مولوی و غزلیّات او با بیان شاعرانه درآمیخت و رنگ و جلای ذوقی و عارفانه به خود گرفت.
امّا اینکه چرا این گونه تفکر درباره ابلیس در ایران میان گروهی از صوفیه و عرفای ایرانی رشد و بسط مییابد نکتهای است که شایسته توجّه و تأمّل بیشتری است. در میان مردمی که سابقه ذهنی دیرینه با جهان شناسی و جهان بینی ثنوی داشتند، و در اعماق اندیشه آنان رسوباتی از عقاید مبتنی بر مقابله و مخاصمه دو اصل قدیم نور و ظلمت و خیر و شر باقی مانده بود، ابلیس به آسانی میتوانست جای اهریمن را بگیرد و به موجودی مطلقاً «ضد خدا»، مستقل و جدا از اراده و قدرت او، دشمن سرسخت و خودمختار او و خالق و فاعل همه شرور، مبدل شود؛ امّا در افکار و اقوال این گروه از متفکران صوفیه (چنانکه در حکمت اشراق) دوگانگی نور و ظلمت به یگانگی نور الهی تبدیل میشود. در اینجا ابلیس مظهر صفات قهر و جلال الهی است؛ محکوم سرّ قَدَر و حکمت ازلی است؛ موحدی است که عصیانش برای گریز از شرک است؛ عاشقی است که از فرط عشق و غیرت نافرمانی میکند؛ بنده ای است که چون در امر، نیت و ارادهی دیگری میبیند، درد و بلای ذلت و حرمان و لعنت و ملامت را به جان میخرد، امّا با اینهمه از رحمت و عنایت پروردگار و از سابقه لطف ازل ناامید نیست، زیرا که رحمت الهی همه چیز را دربر میگیرد:…وَرَحمَتی وَسِعَت کلَّ شَیءٍ…[۳۴۳]
در حالی که در آیات متعدد قرآنی، ابلیس، دشمن درجه اول انسانیت معرفی شده و اینگونه تأویلها از غلوّ صوفیانه است و به هیچ روی برنمیتابد. عطّار هم مانند بسیاری از اشراقیون ایرانی از بنمایههای تفکّر باستانی و هند و ایرانی به ارث دارد. علی نقی منزوی در این خصوص مینویسد: «عطّار مانند دیگر فلاسفه هند و ایرانی، خدا را در همین عالم، بلکه عین جهان میشمارد. مفهومهای نبوّت (به معنی اسرائیلی آن) وساطت، شفاعت، هدایت، اضلال، استدراج، مکر خفی و جلی، که در ظاهر نصوص مقدّس دیده میشود باید همگی تفسیر و تأویل شود.»[۳۴۴]
تو برون شو از میان کان ذات فرد
بی رسولیِّ تو داند گفت و کرد
مصیبت نامه،ص۳۱۳
ـ دفاعیههای عطّار از ابلیس
برای کسی که نخستین بار در آثار عطار تأمل میکند هیچ مطلب یا موضوعی به اندازه دفاعیههای عطار پر رنگ نمی بیند. در تذکرهالاولیاء از لحظههای اضطراب آخر عمر شبلی سخن میراند که از او پرسیدند علت اضطراب شما چیست؟ «گفت: از ابلیسم رشک میآید و آتش غیرت جانم میسوزد، که من اینجا نشسته، او چیزی از آن خود به کس دیگر دهد: وَ اِنَّ علیک لعنتی إلی یوم الدین(ص/۷۸). آن اضافت لعنت به ابلیس نمیتوانم دید. میخواهم که مرا بُود که اگر لعنت است نه آخر که از آن اوست؟ و نه در اضافت اوست؟ آن ملعون خود قدر آن چه داند؟ چرا عزیزان را ارزانی نداشت تا قدم بر تارک عرش نهادندی؟ جوهری داند قدر جوهر.»(تذکرهالاولیاء، ص۵۵۵)
در بیان عطار صراحت لهجه از این طرفداری زیاد است؛ اگر به حکایات و تصاویری که از زبان ابلیس آفریده است دقت کنیم موضوع روشنتر میشود. عطار در مقالهی هشتم الهینامه، وقتی پسر از پدر میخواهد راز سحر و جادویی را بر او آشکار کند، میگوید:
پدر گنج سخن را کرد در باز
پسر را گفت: ای دانندهی راز
و پدر هفت حکایت کوتاه و بزرگ در ستایش و تأیید ابلیس و رسم وفاداری به عشق الهی و… را برای فرزند یادآوری میکند که اغلب آن روایات سرچشمهی اسرائیلی و جعلی دارد. حتی بعضی از روایات مانند حکایت بچهی ابلیس با آدم و حوا، تنها در «نوادرالاصول» حکیم ترمذی (قرن سوم) دیده شده است.[۳۴۵] که ترمذی خود داستان را یکی از مشهورترین راویان اسرائیلیات یعنی وهب بن منبّه نقل میکند: (ص۵۷۹) که از کرامت انسانی و شخصیت قرآنی آدم و به ویژه حوا میکاهد و زن ستیزی و فرهنگ ایرانی و اسلامی را آشکارتر میکند.
عطّار، ابتدا «حکایت بچّه ابلیس با آدم و حوا» را نقل میکند(در بحث اسرائیلیات آدم و حوا نقل و بررسی شده است) که حکیم ترمذی روایت کرده و با این بیت آغاز میشود:
حکیم ترمذی کرد این حکایت
ز حال آدم و حوّا روایت
عطار داستان را در ۴۵ بیت میسراید و نتیجه میگیرد که شیطان در درون آدمی هست و رهزن ماست و آدم(ع) هم به خاطر یک دانه گندم اشکها ریخت و ابلیس که مردود درگاه است، چه اشکها میریزد و چه کارهایی میکند:
ببین کابلیس را در لعن و در رشک