سفر ادامه دارد و در آستان صبحدم،
درخت های پسته، در کنار راه،
سکوت سبز خویش را به آب داده اند
و رُشد سالیانهی ستاک های تُرد را،
-پس از تحمّل عبوس یک درنگ قهوه ای -
به ابر و باد و آفتاب داده اند
سفر ادامه دارد و میان بُهت دشت ها
کبوتران وحشی، از میان حلقه های چاه،
نگاه های حیرت اند سوی آسمان ؛
که می روند و می روند و می روند،
فراتر از یقین، بدان سوی گمان
سفر ادامه دارد و
پیام عاشقانهی کویر ها به ابرها
سلام جاودانهی نسیم ها به تپه ها
تواضع لطیف و نرم درّه ها،
غرور پاک و برف پوش قلّه ها،
صفای گشت گلّه هابه دشت ها،
چرای سبز میش ها و قوچ ها و برّه ها،
سفر ادامه دارد و بهار، با تمام وسعتش،
مرا که مانده ام به شهر بند یک افق
به بی کرانه می برد
و من به شکر این صفا و
این ر هایی رها تر از خدا،
تمام بودِ خویش را
-که لحظه ایست از ترنّم غریب سیره ای-
نثار بی کرانی تومی کنم
زمان ادامه دارد و سفر تمام می شود
( آیینه ای برای صداها، از زبان برگ، عبور، صفحه ۱۵۷ )
در آغاز این شعر مطول توصیفاتی چون ” شب از کناره می رود “، ” گریوه ها و دشت های رهگذر"، تصاویری است که از مقابل دید شاعرِ درون ِترن ِدر حال حرکت می گذرد و شاعر حس حرکت را برای خود که برای شب و گریوه و دشت متصور است. ” روشنی ” استعاره از صبح است و با جملهی معترضهی ” آفریدگار هستی ” در توضیح برای روشنی، سپیده صبح را تولدی دیگر رقم می زند که ” گریوه و دشت ” را دوباره می آفریند.
سرشک در ادامهی سفر و از پشت پنجرهی ترن سلام عاشقانهی جویبار جاری و جوان روشنی بخش در کویر پیر را به کوه ها و دشت ها می رساند و پس از روانه کردن سلام می سراید:
لطافت هوای بامداد را
ز گیسوان دختری- که از میان پنجره،
فشانده موی نرم خویش را
به دوش باد-
روایتی رها و عاشقانه می کنم
این پاره از شعر تنها نمود عشق انسانی است، و در ادامه معاشقهی طبیعت است که شاعر تصویر می کند. دراین پاره شاعر لطافت هوای، بامداد را از فشانده شدن گیسوی دختری می داند که از میان پنجره موی گشودهی خویش را بر شانهی باد افکنده است و شاعر را راوی روایتی رها و عاشقانه کرده است. تشبیه ” هوای بامداد ” به ” گیسوی دختر ” در لطافت و نرمی، تشبیه ظریفی است که شاعر هنرمندانه به ترسیم رویایی آن پرداخته است.
و شاعر همچنان در پشت پنجرهی ترن مناظر اطراف را نظاره می کند و برای مخاطب توصیف می کند که درخت های پسته سکوت سبز خویش را به آب داده اند، جملهی معترضهی “- پس از تحمّل عبوس یک درنگ قهوه ای- ” استعاره است از زمستان که پوستهی تاک قهوه ای است و اکنون که بهار آمده ساقه های ترد سبز رشد خود را مدیون ابر و باد و آفتاب بهاری اند. و سپس تصویرها معاشقهی عناصر طبیعت است، اتصاف صفت ” بهت ” به ” دشت ” خود حسامیزی است، تشبیه ” کبوتران وحشی، در میان حلقه های چاه ” به چشمی که حیرت زده است و رو به آسمان می نگرد تصویر بی بدیل مخیلی است که با اوج گرفتن کبوتران براستی آدمی را از وادی یقین بدان سوی ورطهی گمان می برد. سپس رد و بدل شدن کلام عاشقانه میان کویرها وابرها، سلام دادن های جاودانهی ” نسیم ها به تپه ها “، ” تواضع لطیف و نرم درّه ها ” در مقابل “غرورپاک وبرف پوش قلّهها ” و مصفا شدن دشت ها به حضور گله و چرای آن ها تصاویر عاشقانهی شاعر طبیعت گرای ماست و در اختتام حدیث نفس می کند که:
سفر ادامه دارد و بهار، با تمام وسعتش،
مراکه مانده ام به شهر بند یک افق
به بی کرانه می برد
و اینجاست که بر سپاس از این همه صفا و رهایی در عالم طبیعت بر آمده و ” تمام بود خویش را ” به ” لحظه ای از ترنّم غریب سیره ای ” مانند می کند و خویشتن خویش را نثار بی کرانی بهار می کند تا در این آمیختگی با طبیعت و حل شدن در آن سفر را به پایان برد. از دیگر اشعار سرشک که مضامین آن معاشقهی طبیعت است شعر مطول ” شب بخیر ” در مجموعهی ” آیینه ای برای صدا هاست ” که در دفتر ” زبان برگ ” مقرر شده این شعر نیز مضامینی از عاشقانه های عناصر طبیعت است و چون تحلیل آن نیز مشابه تحلیلی است که در شعر بالا مذکور آمده از بررسی آن صرف نظر می کنیم؛ اما خواندن آن را به مخاطب صاحب نظر توصیه می کنیم. از این دست است شعر” خوشا پرنده ” در مجموعهی « هزارهی دوم آهوی کوهی » که در دفتر ” غزل برای گل آفتابگردان ” مقرر شده است و مرور این شعر نوی مخیل را نیز به خواننده محترم وامی نهیم. همچنین است دراین مجموعه شعر « غزل برای گل آفتابگردان» که با معنای بلند و عاشقانهی:
چه دعات گویم ای گل!
تویی آن دعای خورشید که مستجاب گشتی
شده اتّحادِ معشوق به عاشق از تو، رمزی
نگهی به خویشتن کن که خود آفتاب گشتی
تمام می شود و مخاطب را به یاد ابیات مشهوری چون:
« میان عاشق و معشوق هیچ حایل نیست
تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز»۱۷
یا
« میان عاشق و معشوق فرق بسیار است
فایل های پایان نامه درباره تصویر های شاعرانه سیمین بهبهانی و شفیعی کدکنی از ...