همچنین (مِن) در (من النبیین) بیانیه نیست بلکه برای تبعیض است در این صورت معنی این می شود آنها بعضی از انبیاء هستند که صفت اول (انعم الله علیهم) است صفت دوم بعضی از ذریه آدم و صفت سوم آنهایی که با نوح همراه بودند صفت سوم ذریه ابراهیم و یعقوب (اسرائیل) هستند.
پس وقتی که (مِن) در (من النبیین) را برای تبعیض باشد اولئک اشاره به انبیاء علیهم السلام است.
مرحوم علامه در ذیل این آیه می فرماید :خداوند متعال انبیاء علیهم السلام را در این آیه به چهار قسم تقسیم کرده است . قسم اول ذریه حضرت آدم علیه السلام قسم دوم کسانی که همراه حضرت نوح علیه السلام بودند قسم سوم ،ذریه حضرت ابراهیم علیه السلام قسم چهارم ذریه حضرت یعقوب علیه السلام است.در حالی که همه ذریه حضرت آدم علیه السلام هستند و دیگر احتیاجی به ذکر بقیه نیست در جواب می فرماید:ذکر این چهار نفر و بیان اینکه ذریه از این انبیا علیهم السلام ،شاید به خاطر اینکه بفرماید:خداوند متعال در دوره های مختلف راه سعادت و برکت نبوت را از انسان قطع نکرده بلکه همیشه و در دوره های مختلف این نعمت خدادادی شامل حال انسان می شد)[۲۷۷]
ولی می توان وجه دیگری برای علت بیان این انبیا و ذریه آنها گفت .به این صورت که انبیاء علیه السلام از بیوتات خاص هستند از ذریه آدم هستند البته نه همه ی کسانی که از ذریه آدم علیه السلام هستند بلکه کسانی که با نوح در سفینه بودند سپس نه همه ی کسانی که با نوح بودند بلکه آن کسانی که از ذریه ابراهیم علیه السلام و سپس بعد از آن از ذریه حضرت یعقوب علیه السلام است که ذریه حضرت یعقوب معروف به آل عمران هستند این تقسیم بندی در آیات دیگر با تعابیر متفاوت آمده است در مورد حضرت موسی علیه السلام فرمود: ذُرِّیَّهَ مَنْ حَمَلْنا مَعَ نُوحٍ إِنَّهُ کانَ عَبْداً شَکُوراً)[۲۷۸] در مورد حضرت نوح و ابراهیم علیهم السلام می فرماید : وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا نُوحاً وَ إِبْراهیمَ وَ جَعَلْنا فی ذُرِّیَّتِهِمَا النُّبُوَّهَ وَ الْکِتابَ فَمِنْهُمْ مُهْتَدٍ وَ کَثیرٌ مِنْهُمْ فاسِقُونَ)[۲۷۹] مرحوم علامه می فرماید ضمیر (فمنهم) و (فمنهم) للذریه)[۲۸۰] خداوند متعال در این آیه به صراحت بیان می کند که ما در ذریّه این دو پیامبر نبوت و کتاب را قرار دادیم بعضی هدایت شدند و بعضی از دین خارج شدند یعنی دین دار بودند و از دین خارج شدند .کلمه فاسقون از فسق به معنای خارج شدن است.
پس همه ی ذریه نوح و ذریه ابراهیم هدایت یافته نبودند همان طوری که ذریه آدم همه شان هدایت یافته نبودند بلکه مانند قابیل که از ذریه آدم علیه السلام بوده ودین پدر را داشت ولی از دین خارج شد و اگر بعضی از ذراری انبیا هدایت یافتند و صاحب نبوت و کتاب بودند یعنی این علم الهی که در انبیاء علیه السلام است از کانال خاصی عبور می کند . کسانی که لیاقت دارند و از انبیا علیهم السلام تبعیت می کنند. و کسانی که فاسق و ضال و مضل بودند. لیس نافیه شامل حال او می شود (لیس من اهلک )پس مراد ما از ذریه انبیا کسانی هستند که در بیوت انبیاء بودند و اهل انبیاء علیهم السلام بودند.ذریه حضرت نوح انبیای پس از نوح علیه السلام بودند تا می رسد به حضرت ابراهیم علیه السلام که فرمود: وَ إِنَّ مِنْ شیعَتِهِ لَإِبْراهیمَ)[۲۸۱] مرحوم علامه درباره حضرت نوح علیه السلام می فرماید :و هو علیه السلام أبو الانبیاء المذکورین فی القرآن ماعدا آدم و ادریس)[۲۸۲]
سپس در مورد حضرت ابراهیم علیه السلام می فرماید : وَ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ وَ جَعَلْنا فی ذُرِّیَّتِهِ النُّبُوَّهَ وَ الْکِتابَ وَ آتَیْناهُ أَجْرَهُ فِی الدُّنْیا وَ إِنَّهُ فِی الْآخِرَهِ لَمِنَ الصَّالِحینَ)[۲۸۳] سپس می فرماید منظور از جعل نبوت و کتاب در ذریه حضرت ابراهیم از طریق اسحاق و یعقوب علیهما السلام است تا انبیا همچون داوود، سلیمان، ایوب،یوسف، موسی و هارون علیهم السلام است.فرمود : وَ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ کُلاًّ هَدَیْنا وَ نُوحاً هَدَیْنا مِنْ قَبْلُ وَ مِنْ ذُرِّیَّتِهِ داوُدَ وَ سُلَیْمانَ وَ أَیُّوبَ وَ یُوسُفَ وَ مُوسى وَ هارُونَ وَ کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنینَ)[۲۸۴] پس معلوم شد ذراری انبیاء علیهم السلام انبیاء و بیوتات و اهل انبیاء است به عنوان مثال حضرت یعقوب که پسران زیادی داشت (أحد عشر کوکبا) یازده پسر داشت ذریه یعقوب به معنای قرآنی نیستند بلکه یوسف ذریه یعقوب است البته در اصطلاح قرآن
.مرحوم علامه همین مطلب را در ذیل آیه سوره آل عمران می فرماید :در قول خداوند( بعضُها من بعضٍ) دلالت است بر این فرض که ابتداء و انتهای هر بعض از ذریه به آن بعض منتهی می شود و لازمه این است که همه ی اعضا به صورت با هم متشابه هشتند و هیچ فرقی نه در اوصاف و نه در حالات دارند.)[۲۸۵] سپس می فرماید: چون در آیه مبارکه سخن از اصطفاء است. پس در صفات فضیلت باهم برابرند که به خاطر آن برسایر بندگان برگزیده شدند. پس اولاً اصطفاء به ذریه سرایت کرده است.ثانیاً این سرایت بخاطر تشابه در فضائل است.ثالثاً خداوند متعال سمیع و علیم است (یسمع أقوالهم و یعلم ما فی قلوبهم ) رابعاً:کار خداوند متعال بر اساس علم و حکمت است )[۲۸۶]
سپس علامه در بحث روایی تاکید می کند که اصطفاء به خاطر اتصال سلسله انبیاء علیهم السلام به یکدیگر است.ایشان بعد از نقل حدیث امام محمد باقر علیه السلام که راوی که فرمود : انه تلا هذه الایه فقال : نحن منهم و نحن بقیه تلک العتره) یعنی امام این آیه را تلاوت فرمودند سپس فرمود ما بقیه همان عترت هستیم می فرماید: از این حدیث برداشت می شود که امام از این آیه استفاده کرده است (ذریه بعضها من بعض) به این صورت که این ذریه عترت محفوظ شده از حضرت آدم تا حضرت نوح تا آل ابراهیم تا آل عمران و از این آیه مشخص می شود که ذکر کردن آدم و نوح در کنار آل ابراهیم و آل عمران به جهت اتصال این سلسله در برگزیده شدن است [۲۸۷]) پس این اتصال ذریه نزد علامه مسلم است و وجه ذکر حضرت آدم و نوح و ابراهیم و ال عمران همین است که ایشان فرمودند .
نمونه ی بارز این اتصال سلسله و جعل کتاب و نبوت در ذریه افراد مبعوث ، سلسله امامان دوازده گانه شیعه است . به عبارت دیگر ائمه معصومین علیه السلام ذریه ی که( بعضها من بعض) است و امامت در افراد خاص و نزد بیوتات خاص بود و مانعی ندارد که از فرزندان آنها کسی امام نشود یا خلاف مسیر اهل بیت باشد .
پس این اصل مسلّم است که اگر صفتی برای نبی از انبیاء ذکر می شود برای باقی انبیاء علیهم السلام ثابت است . گرچه اختصاصاتی در روش تربیت و منهج تادیب وجود دارد ولی خطوط کلی و اصول حاکم بر همه افراد انبیاء صادق است . البته رسل و انبیاء علیهم السلام درجاتی دارند فرمود : تِلْکَ الرُّسُلُ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلى بَعْض)[۲۸۸] و در مورد انبیاء علیهم السلام فرمود : لَقَدْ فَضَّلْنا بَعْضَ النَّبِیِّینَ عَلى بَعْض [۲۸۹] ) ولی همه انبیاء علیهم السلام در عصمت از خطا و خطئیه هیچ فرقی ندارند چون رُسُلاً مُبَشِّرینَ وَ مُنْذِرینَ لِئَلاَّ یَکُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّهٌ بَعْدَ الرُّسُلِ وَ کانَ اللَّهُ عَزیزاً حَکیماً) [۲۹۰] و وقتی حجت برای خدا است و بر مردم تمام است که مردم با اصناف گوناگون ، خواص و عوام هیچ بهانه ای برای شرک و ظلم و گناهان بصورت اعم ندارند پس قرآن به این حقیقت گویا است که تمام انبیاء و رسل بر مردم حجت هستند و زمانی حجت هستند که معصوم باشند نظیر این آیه اتباع از رسل است که بیان می کند وَ أَنْذِرِ النَّاسَ یَوْمَ یَأْتیهِمُ الْعَذابُ فَیَقُولُ الَّذینَ ظَلَمُوا رَبَّنا أَخِّرْنا إِلى أَجَلٍ قَریبٍ نُجِبْ دَعْوَتَکَ وَ نَتَّبِعِ الرُّسُلَ أَ وَ لَمْ تَکُونُوا أَقْسَمْتُمْ مِنْ قَبْلُ ما لَکُمْ مِنْ زَوالٍ) [۲۹۱] وقتی در دنیا خداوند متعال به وسیله انبیاء خود حجت را بر مردم تمام کرد در روز قیامت خطاکاران اقرار می کنند که ما آمده ایم در هر صورت از انبیاءتبعیت کنیم و تبعیت کامل زمانی محقق می شود که شخص یقین کند که شخص متبوع مصون از خطا و خطئیه و قول او لازم الاتباع است و این برای خطاکاران در قیامت ثابت می شود.
تعداد قابل توجهی از آیات قرآن انبیاء را در عصمت مشترک می داند ولی قرآن نسبت به بعضی از انبیاءعلیهم السلام شرح این عصمت و شکل گیری علم لدنّی را با بیان جزئیات می پردازد در این بخش سعی داریم شخصیت تعدادی از انبیاء علیهم السلام را در قرآن و روایات بیان کنیم تا فضای شکل گیری این شاکله علمی بیش از پیش نمایان بشود و حیات طیبه آنها را در این بیوتات مبارک ملموس تر بشود.
۴-۱-۱-۳-۱- حضرت موسی علیه السلام:
بیان منزلت اللهی حضرت موسی علیه السلام
حضرت موسی علیه السلام از انبیاء اوالعزم است . خداوند متعال برخی از انبیاء را اولوالعزم می داند در آیه سوره احقاف وقتی خداوند متعال پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله را امر به صبر می کند می فرماید همانند که این پیامبران صبر کردند شما صبر کن فرمود : فَاصْبِرْ کَما صَبَرَ أُولُوا الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُل) [۲۹۲]
این عزم نسبت به عهد و پیمانی که خداوند متعال از انبیاء علیهم السلام می گیرد کما اینکه در مورد حضرت آدم علیه السلام قبل از اینکه به نبوت برسد خداوند فرمود : وَ لَقَدْ عَهِدْنا إِلى آدَمَ مِنْ قَبْلُ فَنَسِیَ وَ لَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً[۲۹۳] ولی حضرت موسی علیه السلام از جمله کسانی که میثاق غلیظ گرفته شده است در حالی که خداوند متعال عزم به این عهد را از حضرت موسی علیه السلام نفی نکرده است فرمود: وَ إِذْ أَخَذْنا مِنَ النَّبِیِّینَ میثاقَهُمْ وَ مِنْکَ وَ مِنْ نُوحٍ وَ إِبْراهیمَ وَ مُوسى وَ عیسَى ابْنِ مَرْیَمَ وَ أَخَذْنا مِنْهُمْ میثاقاً غَلیظاً [۲۹۴] ) مرحوم صدوق روایتی را از امام رضا علیه السلام ناظر به همین نقل می کند ، امام رضا علیه السلام فرمود: اولوالعزم نامیده شدند چون دارای شرائع و عزائم بودند به این صورت که هر نبی بعد از نوح علیه السلام بود طبق شریعت و کتاب نوح بود تا زمان حضرت ابراهیم خلیل الله علیه السلام و هر نبی بعد از ابراهیم علیه السلام طبق شریعت و منهاج ابراهیم بود تا زمان حضرت موسی علیه السلام و هر نبی بعد از موسی علیه السلام طبق منهاج و شریعت موسی علیه السلام بود تا زمان حضرت عیسی علیه السلام و همان طور هر نبی بعد از عیسی علیه السلام تابع او بود تا زمان پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله و این پنج تن اولوالعزم هستند که افضل انبیاء و رسل علیهم اسلام هستند و شریعت محمد صلی الله علیه و آله منسوخ نمی شود تا روز قیامت و هیچ نبی بعد پیامبر اسلام تا روز قیامت نیست فرمود: (انما سمّی اولوالعزم لانّهم کانوا اصحاب الشرائع و العزائم و ذلک انَّ کل نبی بعد نوح علیه السلام کان علی شریعته و منهاجه و تابعا لکتابه الی زمن ابراهیم الخلیل علیه السلام و کل نبی کان فی ایام ابراهیم و بعده کان علی شریعته و منهاجه و تابعا لکتابه الی زمن موسی علیه السلام و کل نبی کان فی زمن موسی و بعده کان علی شریعه موسی و منها جه و تابعا لکتابه الی ایام عیسی علیه السلام … الی زمن نبینا محمد صلی الله علیه وآله فهولاء الخمسه اولوالعزم فهم افضل الانبیاء و الرسل علیهم السلام و شریعه محمد صلی الله علیه وآله لا تنسخ الی یوم القیامه و لا نبی بعده الی یوم القیامه فمن ادّعی بعده نبوه أو اتی بعد القرآن بکتاب فدمه مباح لکل من سمع ذلک منه) [۲۹۵] مرحوم کلینی نظیر همین حدیث با مقداری تفاوت در باب (أن الائمه و رثوا علم النبی و جمیع الانبیاء و الاوصیا الذین من قبلهم)[۲۹۶] نقل کرده است .
این حدیث (حدیث عیون الاخبار) کتاب و شریعت را برای انبیاء اولوالعزم و حضرت موسی علیه السلام را ثابت میکند که ناظر به این آیه است فرمود : شَرَعَ لَکُمْ مِنَ الدِّینِ ما وَصَّى بِهِ نُوحاً وَ الَّذی أَوْحَیْنا إِلَیْکَ وَ ما وَصَّیْنا بِهِ إِبْراهیمَ وَ مُوسى وَ عیسى أَنْ أَقیمُوا الدِّینَ وَ لا تَتَفَرَّقُوا فیهِ کَبُرَ عَلَى الْمُشْرِکینَ ما تَدْعُوهُمْ إِلَیْهِ اللَّهُ یَجْتَبی إِلَیْهِ مَنْ یَشاءُ وَ یَهْدی إِلَیْهِ مَنْ یُنیبُ [۲۹۷] )
اما اینکه فرمود ما میثاق غلیظ از این انبیاء اولوالعزم اخذ کردیم یعنی ای پیامبر با یادآور که ما میثاق غلیظ از تو و از این انبیاء علیهم السلام اخذ کردیم چون (اذ) منصوب به (اذکر) مقدر است [۲۹۸]
و مراد از میثاق غلیظ عبودیت تام و اخلاص تام است مرحوم علامه می فرماید ممکن است . میثاق غلیظ ناظر به این آیه است إِنَّ هذِهِ أُمَّتُکُمْ أُمَّهً واحِدَهً وَ أَنَا رَبُّکُمْ فَاعْبُدُونِ [۲۹۹] )
گرچه بعضی مانند مرحوم طوسی در التبیان و مرحوم مجلسی در بحارالانوار فرمودند مراد بار رسالت و محافظت از خود و عصمت نسبت به نفس ولی همه اینها بر می گردد به پیمان (الست بربکم قالوا بلی) گرچه انبیاء علیهم السلام نسبت به همه مقدم ترند در قول بلی ولی دوباره از آنها میثاق گرفته شده است و از این پنج تن میثاق غلیظ نسبت به این پیمان عبودیت گرفته شده است .
همچنین وقتی خداوند متعال به بنی اسرائیل امر فرمود و از آنها عبودیت تام خواست فرمود
(وَ رَفَعْنا فَوْقَهُمُ الطُّورَ بِمیثاقِهِمْ وَ قُلْنا لَهُمُ ادْخُلُوا الْبابَ سُجَّداً وَ قُلْنا لَهُمْ لا تَعْدُوا فِی السَّبْتِ وَ أَخَذْنا مِنْهُمْ میثاقاً غَلیظاً [۳۰۰]) از آنها میثاق غلیظ اخذ فرمود .
گر چه این اخذ از آنها به عنوان اینکه نبی هستند تعبیر شده است (من النبیین) ولی این پنج تن را با اسم ذکر کرد تا بفرماید من از خود شما میثاق غلیظ می خواهم به جهتی که عبد من هستید. واین اخذ پیمان نسبت به عبودیت این انبیاء علیهم السلام همه شوؤن آنها را شامل می شود از بار رسالت تا تبلیغ کتاب و شریعت تا تقوای نفس و حفظ و صیانت آن .
همان طور که اولین کلام حضرت عیسی علیه السلام (انی عبدالله) است بعد (قالَ إِنِّی عَبْدُ اللَّهِ آتانِیَ الْکِتابَ وَ جَعَلَنی نَبِیًّا)[۳۰۱] است و هر چه شخص به مقام عند الله نزدیک تر می شود عبودیت بیشتری بر او لازم می آید پیامبر اسلام در معراج به مقام بلند عبد نائل شد فرمود سُبْحانَ الَّذی أَسْرى بِعَبْدِهِ لَیْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى الَّذی بارَکْنا حَوْلَهُ لِنُرِیَهُ مِنْ آیاتِنا إِنَّهُ هُوَ السَّمیعُ الْبَصیرُ [۳۰۲]) حضرت موسی علیه السلام چنان مورد قرب قرار گرفت که محناجی پروردگار عالم قرار گرفت فرمود : وَ نادَیْناهُ مِنْ جانِبِ الطُّورِ الْأَیْمَنِ وَ قَرَّبْناهُ نَجِیًّا[۳۰۳] ) چون قبلا مخلص بوده فرمود : وَ اذْکُرْ فِی الْکِتابِ مُوسى إِنَّهُ کانَ مُخْلَصاً وَ کانَ رَسُولاً نَبِیًّا)[۳۰۴] و این مقام چنان ذو در جات می شود که به مقام تکلیم الهی می رسد وَ کَلَّمَ اللَّهُ مُوسى تَکْلیماً)[۳۰۵] تا اینکه صاحب منزلت و ذو جاه عندالله می شود وَ کانَ عِنْدَ اللَّهِ وَجیهاً)[۳۰۶] و همان طور مابقی القاب مانند إحسان و صلاح و تفضیل و اجتباء و هدایت و إنعام که دلالت بر عظمت حضرت موسی علیه السلام نزد خدا است و دارای چنان نفس با عظمتی می شود که مدهوش تجلی خدا می شود وقتی که بنی اسرائیل در تجلی خدا بر کوه می میرند فرمود: فَلَمَّا تَجَلَّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَکًّا وَ خَرَّ مُوسى صَعِقاً فَلَمَّا أَفاقَ قالَ سُبْحانَکَ تُبْتُ إِلَیْکَ وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنینَ [۳۰۷]) در حالی که هفتاد نفر بنی اسرائیل بی هوش در معرض هلاکت بودند و حضرت موسی علیه السلام برای آنها از خدا طلب مغفرت می کند فرمود : وَ اخْتارَ مُوسى قَوْمَهُ سَبْعینَ رَجُلاً لِمیقاتِنا فَلَمَّا أَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَهُ قالَ رَبِّ لَوْ شِئْتَ أَهْلَکْتَهُمْ مِنْ قَبْلُ وَ إِیَّایَ أَ تُهْلِکُنا بِما فَعَلَ السُّفَهاءُ مِنَّا إِنْ هِیَ إِلاَّ فِتْنَتُکَ تُضِلُّ بِها مَنْ تَشاءُ وَ تَهْدی مَنْ تَشاءُ أَنْتَ وَلِیُّنا فَاغْفِرْ لَنا وَ ارْحَمْنا وَ أَنْتَ خَیْرُ الْغافِرینَ)[۳۰۸]
این مقام عرفانی و شهود ربانی نظیر قول پیامبر صلی الله علیه و آله است که فرمود : لی مع الله وقت لا یسعنی فیه ملک مقرب و لا نبی مرسل[۳۰۹]) بر هر جهت این طور مطالب، بزرگان از اهل معرفت که در این وادی زحمت ها کشیدند علماً و عملاً، اظهار عجز می کنند چه برسد به امثال ما که شمّه ای از آن را هم نداریم .
مرحوم امام خمینی در شرح دعای سحر می فرماید : وقتی سالک به حضرت الهیه رسید و با چشم بصیرت حضرت وحدانیت را دید و پروردگارش با اَسما و صفات بر او تجلی کرد و به اسماء و صفات توجه کرد به طوری که او را احاطه کردند … پس در این مقام نه سوال نه مسئول و نه سائلی می ماند بکله آنچه می ماند دهشت و اضطراب و مدهوشی ازدیدن جمال یا جلال محبوب به صورت ناگهان)[۳۱۰]
در این حال حضرت موسی علیه السلام صفات جلالیه بر او تجلی کردند (فلمّا تجلی ربّه للجبل جعله دکاً و خرّ موسی صعقاً ) از کلمه (ربّه) بر می آید که تجلی برای حضرت موسی علیه السلام بودند و حضرت از دیدن این تجلی مدهوش افتاد نه بی هوش بود . چون هوشیاری کامل از آن انبیاء علیهم السلام و هیچ چیزی باعث نمی شود که لجظه ای هوشیاری خود را از دست بدهند . ولی دیگران که با حضرت موسی همراه بودند آنها مردند شیخ طوسی می فرماید : و اکثرهم علی ان موسی لم یمت بالصاعقه کما مات من سأل الرؤیه[۳۱۱]
مرحوم سید حیدر آملی می فرماید : اینکه فرمود : خرّ موسی صعقاً) به اقتضاء حالت بشری و طبیعت انسانی حضرت موسی علیه السلام است و الّا حضرت موسی حالات تجرد و مناسبات متعدد ی با خداوند سبحان داشت و بهترین شاهد آن وقتی که فرمود : انس من جانب الطور نارا ) که در این صورت هیچ گونه تغییری برای حضرت رخ نداد و با خداوند متعال تکلم می فرمود[۳۱۲]
ولی کسانی که از حالات تجردی انبیاء علیهم السلام دورند و نسبتهای ناروا به آن ذوات مطهره می دهند که اینها از مکتب اهل بیت طهارت جدا شدند و با عقل کوچک می خواهند چنین حالات را بیان کنند (وَ أَنَّى لَهُمُ التَّناوُشُ مِنْ مَکانٍ بَعیدٍ [۳۱۳]) چنین کسانی می گویند : سقط مغشیا علیه[۳۱۴]
اما روایات اهل بیت علیهم السلام که از طریق شاگردان مکتب حق، به ما رسیده انبیاء را از چنین نسبت ها منزه می کنند مرحوم صدوق در علل الشرائع نقل میکند وقتی که مأمون مجلسی را منعقد کرد و در آن مجلس بحث از عصمت انبیاء علیهم السلام شد فرمود : مامون از حضرت ابی الحسن رضا علیه السلام سوال کرد : یا بن رسول الله الیس من قولک : ان الانبیاء معصومون ؟ قال : بلی سپس مامون سوال کرد پس چگونه حضرت موسی علیه السلام از خدا در خواست رویت کرد ؟ آیا ممکن است که حضرت موسی نداند اینکه خدا از مبصرات نیست ؟ (کیف یجوز ان یکون کلیم الله ، موسی بن عمران ان لا یعلم انّ الله تعالی ذکره لا یجوز علیه الرویه حتی یسأله هذا السوال؟)
حضرت جواب داد : کلیم الله حضرت موسی عاِلم است که خداوند متعال منزه است که با چشم دیده بشود ولی خدا با حضرت موسی تکلم فرمود و برای مناجات او را نزدیک کرد سپس به نزد قومش بازگشت و فرمود که خدا با او سخن فرموده و او را مقرب درگاه کرده و با او مناجات کرده است . ولی بنی اسرائیل گفتند : (لن نومن لک حتی نسمع کلامه ، کما سمعته ) سپس هفتاد نفر را برگزید و به سوی طور سیناء آمد و آنها را در پای کوه متوقف کرد و حضرت موسی علیه السلام به طور رفت و از خدا خواست که با او صحبت کند و کلام خود را به گوش اسرائیلیان برساند . خداوند متعال با موسی سخن کرد و انها نیز کلام خدا را شنیدند و از تمام جهات شنیدند نه از جهت خاص. ولی بنی اسرائیل گفتند : لن نومن بانّ هذا الذی سمعناه کلام الله حتی نری الله جهره ) وقتی این حرف را به زبان راندند و استکبار و عتو کردند (بعث الله علیهم صاعقه ) پس به جهت ظلم خودشان مردند حضرت موسی به خدا عرض کرد : خداوندا به بنی اسرائیل چه بگویم وقتی که به من بگویند تو بنی اسرائیل را با خودت بردی و آنها را به هلاکت رساندی پس تو در مناجاتت با خدا دروغ می گفتی . سپس خداوند آنها را زنده کرد و همراه حضرت موسی فرستاد . حضرت موسی به آنها فرمود : یا قوم ان الله لا یری بالابصار ، ولا کیفیه له و انما یُعرف بآیاته و یعلم بأعلامه ولی باز بنی اسرائیل اصرار کردند که از خدا بخواه که او را جهرهً ببینیم . (فقال موسی : یا رب انک قد سمعت مقاله بنی اسرائیل و انت أعلم بصلاحهم . فأوحی الله الیه : یا موسی سِلنی ما سألوک فلن أواخِذُک بجهلهم فعند ذلک قال موسی : رب أرنی انظر الیک … فلمّا افاق قال سبحانک تبت الیک یقول: رجعت الی معرفتی بک عن جهل قومی و انا اول المومنین . قال المأمون : لله درک یا ابالحسن[۳۱۵]
در این حدیث چند نکته شایان ذکر است :
اول : از آیات قرآن این بر می آید که صاعقه بعد از اینکه، حضرت از خدا بصورت جهره طلب دیدن می کند (وَ لَمَّا جاءَ مُوسى لِمیقاتِنا وَ کَلَّمَهُ رَبُّهُ قالَ رَبِّ أَرِنی أَنْظُرْ إِلَیْکَ قالَ لَنْ تَرانی وَ لکِنِ انْظُرْ إِلَى الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَکانَهُ فَسَوْفَ تَرانی فَلَمَّا تَجَلَّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَکًّا وَ خَرَّ مُوسى صَعِقاً فَلَمَّا أَفاقَ قالَ سُبْحانَکَ تُبْتُ إِلَیْکَ وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنینَ) ولی در حدیث بعد از اینکه کلام خدا را شنیدند قبول نکردند و خواستار دیدن به چشم شدند می توان در جمع بین حدیث و قرآن بیان کرد ، وقتی کلام خدا را شنیدند این معجزه را رد کردند و این معجزه را هم قبول نکردند ، از حضرت حضرت موسی درخواست کردن که حضرت موسی را جهرهً ببینند و حضرت موسی هم به خدا عرض کرد و صاعقه بر آنهانازل شد .
دوم : در این حدیث به صراحت امام بیان می کند که درخواست دیدن جهرهً، درخواست حضرت موسی نیست. بلکه آن جاهلان و حس گرایان هستند که بین علم تجربی و تجریدی فرقی قائل نیستند. مرحوم علامه وقتی کیفیت عملکرد قوه باصره را می فرماید می افزاید: آنچه از تعالیم قرآن یاد می گیریم اینکه خداوند متعال (لیس کمثله شیء ) است پس شبیه مبصرات نیست که بتوان با این چشم ظاهری او را دید و بالاولی حضرت موسی که یکی از پیامبران اولی العزم است چنین درخواستی به مقام رفیع او و جایگاه خطیر او لایق نیست (و لا أنّ موسی ذاک النبی العظیم احد الخمسه اولی العزم و ساده الانبیاء علیه السلام ممن یلیق بمقامه الرفیع و موقفه الخطیر ان یجهل ذلک[۳۱۶]
البته مرحوم علامه در باب سوال رویت و نفی آن از طرف خدای متعال بیانی دیگر دارد که در آخر بحث به آن می پردازیم .
سوم : این حدیث فکر حس گرایانه ی بنی اسرائیل را به خوبی نشان می دهد گرچه قول آنها که از حضرت موسی طلب رویت کردند برای اثبات این مدعی کافی است . فرمود : یَسْئَلُکَ أَهْلُ الْکِتابِ أَنْ تُنَزِّلَ عَلَیْهِمْ کِتاباً مِنَ السَّماءِ فَقَدْ سَأَلُوا مُوسى أَکْبَرَ مِنْ ذلِکَ فَقالُوا أَرِنَا اللَّهَ جَهْرَهً فَأَخَذَتْهُمُ الصَّاعِقَهُ بِظُلْمِهِم [۳۱۷]) ولی اینکه کسی کلام خدا را بشنود و باز اعتقاد و یقین پیدا نکند دلالت بر استکبار و عتو آنها دارد
چهارم : در آخر حدیث وقتی امام این آیه را تلاوت می فرماید :( قال سبحانک تبت الیک) می فرماید :( رجعت الی معرفتی بک عن جهل قومی ) این کلام بسیار دقیق و قابل تامل است اول اینکه توبه را به معنای رجوع تفسیر می کند نه درخواست آمرزش از گناه ثانیاً فرمود رجوع کردم به معرفت خودم نسبت به تو از جهل قومی که دارم یعنی حضرت موسی علیه السلام معرفت کامل داشت و این قوم او بودند که جاهل هستند .
این بیان نورانی کجا و آن تعبیری که اجتهاد و خطا را برای حضرت موسی جائز می داند. فخر رازی در تفسیر خود می نویسد وقتی حضرت موسی همراه با قوم خود به سوی میقات آمد خداوند متعال از او سوال کرد : ما أعجلک عن قومک یا موسی[۳۱۸] ) این سوال برای چه بوده است سپس در جواب می نویسد : ممکن است نصّی در این باره نداشت و از سوی خود اجتهاد کرد ولی در اجتهاد خود خطا کرد که خداوند با او با این لحن عتاب آمیز سخن گفت ( والجواب لعله علیه السلام ما وجد نصا فی ذلک الا انه باجتهاده تقدم فأخطأ فی ذلک الاجتهاد فاستوجب العتاب[۳۱۹]
ولی اجمالاً می توان اینگونه پاسخ داد : وقتی حضرت موسی علیه السلام این حالت را از قوم خود دید که اصرار می کردند (ارنا الله جهره) خداوند متعال به او وحی کرد (طبق روایت) که ای موسی کلام بنی اسرائیل را بگو. ثانیاً حضرت موسی علیه السلام به شناعت این کلام کاملا آگاه بود و به قول علامه طباطبایی (کان سریع الغضب فی الله) به همین جهت با سرعت خود را به میقات گاه رساند که (عجلت الیک رب لترضی) آری کسانی که در حضیره قدس مقربند و دائما و در هر حال مودب هستند چون همیشه خود را در محضر حق می بینند این سخنان جاهلان بر آنها سخت است .
بیان علامه در مورد (ربّ ارنی انظر الیک)
مرحوم علامه بعد از تبیین علم ضروری که عبارت از بدیهیات و اولیات عقلی و نظیر اینها. به تشریح علم حضوری که در علوم عقلی (منطق و فلسفه) تعریف شده است می پردازد .
ایشان سوال حضرت موسی برای رویت را به معنای علم حضوری می داند می فرماید : (سوال منه علیه السلام للرویه بمعنی العلم الضروری) چون خداوند متعال به حضرت موسی از طریق آیات مخصوصه خود به او علمی خاص عطا کرده است . علاوه بر آن او را به رسالت خود برگزید و با او دائما تکلم می کند سپس می فرماید : این رویت که مورد سوال واقع شده است دیدن با حدقه چشم نیست چون حضرت موسی بزگوارتر است که چنین چیزی بخواهد در حالی که این گونه رویت ممتنع است.
سپس علامه می فرماید : (لن ترانی) درست است که (لن) نفی ابد است ولی این در مورد دار دنیا است نظیر آیه (قالَ إِنَّکَ لَنْ تَسْتَطیعَ مَعِیَ صَبْراً [۳۲۰]) چرا این نفی دار دنیا را شامل می شود ؟ چون انسان دائما در دنیا مشغول است به حوائج دنیوی خود از قبیل تدبیر معیشت و دفع حوائج جسمانی نظیر خوراک و نوشاک و پوشاک درحالی که انقطاع به تمام معنی به سوی حق نمی شود مگر اینکه از همه چیز حتی از بدن و توابع آن منقطع بشود.
و اگر هم این نفی شامل دنیا وآخرت باشد آیه (وجوهٌ یومئذٍ ناضره الی ربها ناظره) قید است برای این نفی ابد است[۳۲۱]
پس حضرت موسی علیه السلام نه بی هوش شد و نه مانند قومش مُرد بلکه ایشان معجزاتی هولناک تر از اندکاک جبل دید مانند تبدیل عصا به ثعبان مبین (مار بزرگ) غرق فروعنیان و نظیر این گونه موارد باعث نشد دهشت و خوف او را فرا بگیرد ثانیاً حضرت یقین داشت که در حریم امن الهی است (سَلامٌ عَلى مُوسى وَ هارُونَ[۳۲۲]) یعنی موسی و هارون از همه خطرات به سلامت هستند ولی این صعقه به جهت سوال حضرت موسی که در حال تجرد این سوال برای او متمثل شد و آیات جلال خداوند سبحان را دید . در دعا معصوم می فرماید : (واجعلنی ممن لا حظته فصعق لجلالک[۳۲۳]) وقتی ملاحظه خدا به سوی عبد می شود عبد به صعقه می افتد .
مخلَص بودن موسی قبل از نبوت
حضرت موسی علیه السلام طبق این آیه مخلَص هستند فرمود : وَ اذْکُرْ فِی الْکِتابِ مُوسى إِنَّهُ کانَ مُخْلَصاً وَ کانَ رَسُولاً نَبِیًّا [۳۲۴]) حقیقت اخلاص تبریّ جستن از هر چه که غیر خداست[۳۲۵] و معلوم است که مخلَص به فتح لام اسم مفعول است یعنی اخلاص شده از غیر خدا. پس کسانی که این آیه را به معنای (اخلص نفسه لعباده الله) گرفتند صحیح نیست چون این معنای اسم فاعل است و مرحله ای قبل از مرحله مخلَص است . یعنی شخص اول خود را مخلِص (به کسر لام) می کند سپس خداوند متعال او را مخلَص می کند . مرحوم علامه می فرماید :مخلَصین آن کسانی هستند که خداوند متعال آنها را برای خود خالص گردانیده است پس هیچ مشترک با خدا در آنها نیست مانند تسویل شیطان یا تزیین نفس یا هر دعوت کننده ای غیر از خدا.[۳۲۶] و در ذیل این آیه می فرماید : هوأعلی مقامات العبودیه[۳۲۷]
پس مقام مخلَص، مقام عبد به تمام معنای کلمه است چنین شخصی که خداوند سبحان او را از غیر خود پاک کرده است و از هر تمایلی و هر اراده ای که غیر خدا باشد خلاصی یافته و به سوی او منقطع گردیده است .
بدیهی است که شخص در قدم اول با توفیق خدا در صراط مستقیم حرکت می کند ولی در اول سعی میکند که خود را از قیود رها سازد و به ریسمان الهی چنگ بزند و از خداوند متعال بخواهد که کمال الانقطاع به او مرحمت کند در این صورت و با حکمت الهی شخص مخلَص درگاه می شود پس حضرت موسی علیه السلام در تمام عمر از اوائل حیات طیبه اش در مسیر اخلاص بود تا به مقام مخلَص رسید .
نکته قابل توجه در آیه این است که اول صفت مخلَص را ذکر می کند سپس رسالت و نبوت را بیان می کند شاید به جهت اهمیت این مطلب است چون اخلاصِ برای خدا، تا مقامِ خالصِ شده برایِ خدا، تمام شئون و حیثیات وجودی مخصوص به خود را در پی دارد و اخلاص در مقام علت است برای مابقی مقامات همچون رسالت و نبوت و عصمت پس باید حیثیت اخلاص مورد کاوش قرار بگیرد .
پروژه های پژوهشی در مورد بررسی علم و عصمت در تفاسیر شیعه- فایل ۷