با دروغگویی و ریا کاری نیامده ام تا بر اثر سرزنش بیگانگان و بد خواهان بروم و (از عشقتو چشم بپوشم)، بندگی و غلامی تو بر من واجب است، هر چند عزّت و احترام نداشته باشم. رزق : دورویی، ریا کاری، تزویر / ملامت : سرزنش / اکرام : احترام / عزّت و اکرام : مراعات نظیر، تناسب معنایی / بیت نهم : قسم به خداوند وقسم به وجود تو (ای معشوق)که از فرط عاشق بودن به تو و محبّت داشتن تو، دشمن داشتن و فکر و ترس از بد گویی و ناسزا برایم مهم نیست. سراپای تو : اضافه تخصیصی / کز دوستی ات : که از فرط دوست داشتن تو / اندیشه : کنایه از بیم و ترس / دوستی و دشمن : تضاد، مراعات نظیر /
بیت دهم :
تو را (ای معشو ق)دوست دارم، خواه به من لطف و مهربانی کنی خواه نکنی، به چشمان تو (ای معشوق)قسم یاد می کنم، که از تو توقع نیکی و بخشش ندارم. انعام : نیکی و بخشش / به دو چشم تو : به چشمان تو سوگند / چشم : جناس تکرار /
بیت یازدهم :
سعدی کسی که بگوید دل دارم و دل آرام ندارم، انسان نیست، جانوری است نتراشیده و نخراشیده. نا متناسب : نتراشیده و نخراشیده / دل و دلارام : مراعات نظیر، تناسب معنایی /
وزن غزل :
این غزل بر وزن فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فع لن و در بحر رمل مثمن اصلم سرده شده است.
قافیه :
کلمات قافیه در این غزل عبارتند از : (آرامم، ایّامم، اندامم، دامم، شامم، اقوامم، اسلامم، عامم، اکرامم، دشنامم، انعامم، دلارامم)و کلمۀ ردیف فعل (نیست)می باشد .
ویژگی سبکی غزل :
بیتهای پی در پی معنی هم و در واقع دنباله روی یکدیگر آورده شده اند، کلمات عربی بسیاری در آن استعمال شده است، از ترکیبات مرکب و کلمات مخفف هم استفاده شده است. آرایه های معنوی و لفظی هم که بافت کلمات منتخب سعدی را تشکیل شده است و مخصوص قرن هفتم و دورۀ سبکی عراقی است.
۴-۱-۴۲٫
هزار جهد بکردم که سّر عشق بپوشم نبود بر سر آتش میّسرم که نجوشم
به هوش بودم از اوّل که دل به کس نسپارم شمایل تو بدیدم نه صبر ماند و نه هوشم
حکایتی ز دهانت به گوش جان من آمد دگر نصیحت مردم حکایت است به گوشم
مگر تو روی بپوشیّ و فتنه باز نشانی که من قرار ندارم که دیده از تو بپوشم
من رمیده دل آن بِه که در سماع نیایَم که که گر به پای درآیم به در بَرَند به دوشم
بیا به صُلح من امروز و در کنار من امشب که دیده خواب نکرده ست از انتظار تو دوشم
مرا به هیچ بدادیّ و من هنوز بَر آنَم که از وجود تو مویی به عالمی نفروشم
به زخم خورده شکایت کنم ز درد جراحت که تندرست ملامت کند چو من بخروشم
مرا مگوی سعدی طریق عشق رها کُن سخن چه فایده گفتن چو پند می ننیوشم
به راه بادیه رفتن بِه از نشستن باطل وگر مراد نیابم به قَدرِ وُسع بکوشم
درون مایه اصلی غزل :
دربارۀ غزلی از این دست انگشت نما چه باید گفت ؟ شاید حمل بر احساساتی شدن به جای نقد و تحلیل بشود اگر بپرسم : غزل از این ناب تر، خوشتر، خوش آهنگ تر، یکدست تر و نیز یکپارچه تر از نظر تعادل و توازن میان محتوی وتمامی عناصر شکلی چه می تواند باشد ؟ می ترسم کریستالی که سعدی با فوت و فن بی مانند و رازوارۀ خود در کورۀ شور و شوق ساخته تاب کمترین تلنگر تجزیه و تحلیل را نیاورد و فرو بریزد. من هم چنین کاری نمی کنم. فقط خوانندگان کمتر آشنا به عوالم غزل سعدی را فرا می خوانم به توّجه بیشتر به چند مورد زیر : نگاهی به کلماتی از این دست با هاله های معنایی یا طیف تداعی ها در اطراف هر کلام : سرّ، آتش، هوش، نماندن هوش، جوشیدن، حکایت، گوش جان، رمیده دل، سماع، زخم خورده، جراحت، بادیه، مراد ؛ به تأمل در فضای عجیب شعر که خود پارادکسی از هوش و حیرانی است به منطق شاعرانۀ سعدی که مثل شعرش هم سهل است و هم ممتنع، یعنی در عین سادگی برای اهل درون سخت بُرنده و اقناع کننده است : روی آتش مگر می توان نجوشید ؟ به هوش بودم که عاشق نشوم ولی وقتی شمایل تو را دیدم دیگر هوشی نبود که جلوی چیزی را بگیرد. در مقابل این ها چه می توان گفت ؟ (به واژۀ «شمایل» و نقش آن در جوار دیگر کلمات و جایگزین ناپذیری آن هم بنگرند.)نیز بیت مشهور ودرخشان «مرا به هیچ بدادی . . .» را ببینند که به گمان بنده اگر آن را بر کتیبۀ کتاب وفا و اخلاص بنویسند، کتاب را ختم خواهد کرد ؛ «راه بادیه» را در کنار «مراد» (کعبۀ مراد که درون بادیه است) بگذارند و در ضمن با «وسع» (که تداعی وسعت بادیه را هم دارد)بسنجند، و نیز بر همین جنبۀ پارادوکسیِ «به راه بادیه رفتن» تأمل کنند، یعنی دو مفهوم عکس آن و سرگردانی و سرگشتگی در بادیه ای قفر و برهوت، که همین منظور شاعر است، چرا که می گوید حتی رفتن و سرگردان شدن در آن بهتر از فرو ماندن بیهوده در خویش است؛ و بالاخره به قافیه هایی آنچنان گوش نواز که نمی گذارند نبود چیزی به نام ردیف احساس شود، ضمن این که قافیه به تناسب محتوای شعر خودش، گوش، هوش، جوش، نیوش دارد، و وزنی از بحر مضارع «مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلاتن» که با توجّه به کلیت محتوی و فضای شعر، بسیار بهتر از زحاف مشهور تر آن در پارسی یعنی «مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن» است زیرا وقتی از مفاعلن به فعلاتن و مجدداً به مفاعلن و بر همان قیاس حرکت می کند درست مثل حرکت آرام و بدون وقفۀ بدن به چپ وراست در حال شنیدن شعر یاترانه ای خوش است یا پهلو به پهلو شدن ملایم کشتی بر امواج، و این حالت از اوّل تا آخر شعر بدون انقطاع پدید می آید، در حالی که زحاف یاد شده (مثل این که گفته شود : هزار جهد بکردم که سِّر دل بپوشم) هرگز ای خاصیت را ندارد زیرا در رکن «فَعلُن» باز می ایستد. به هر روی : به یاد داشته باشید که همۀ این ها تازه جنبه هایی است سطحی و توضیح پذیر از کلیّت و تمامیتی بیان ناکردنی از این مجموعه یا همنوازیِ سّر و سرود. و امّا در مورد نشانه، بیت «من رمیده دل» را به دلیل وجود «سماع» به عنوان اصطلاحی عرفانی می توان شاخصه ای عارفانه انگاشت، لیکن همچنان که در بیان ویژگی های غزل های دستۀ حاضر گفته شد، این غزل ها از آنجا که کلّیّت حال و فضا و لحن آنها خود عارفانه و برانگیزندۀ آمال و تأملاتی از این معنی است، برای نشان دادن این گونه هویّت خود و تمایز یافتن از اشعار غیر عارفانه، چندان نیازی به این نشانه ها ندارند. به راستی آیا اگر مضمون سماع عرفانی در این غزل نمی بود، شمیم سرشارِ شهود عارفانه از شعر استشمام نمی شد ؟ (حمیدیان، ۱۳۸۳ : ۱۲۸ – ۱۲۶).
بافت معنایی و آرایه های ادبی :
بیت اول :
خیلی زیاد تلاش کردم تا راز عشق را در سینه پنهان کُنم (امّا فایده ای نداشت)مانند دیگی که آن را روی آتش گذاشته باشند و بی اختیار می جوشد، من هم می جوشیدم و می خروشیدم و رازم برمَلا می شد. هزار . . . : قید مقدار، مفهوم خیلی، فراوان را دارد / جَهد : تلاش و کوشش / نبود . . . میّسرم : برای من ممکن نشد / نپوشم و نجوشم : سجع متوازن
بیت دوم :
در ابتدا هوشیار بودم و مواظب بودم که عاشق کسی نشوم، (امّا وقتی)چهرۀ تو ای معشوق را دیدم، نتوانستم تحمّل کنم و عقلم زایل گشت . هوش : جناس تکرار، منظور عقل است / دل به کس نسپارم : کنایه از عاشق نشوم است. / هوشم : «م» ضمیر متمم فعل است، به معنای «برای من» /
بیت سوم :
سخنانی از دهان «تو ای معشوق» به گوش دل من رسیده پس از آن پند و اندرز مردم برای من مثل باد هوا، بی معنی و بیهوده است. / حکایت و حکایتی : جناس تام / گوش و گوشم : جناس تام / نصیحتِ مردم : اضافه توصیفی / دهان، گوش، جان : مراعات نظیر، تناسب معنایی / گوشِ جانِ من : اضافه تخصیصی، تتابع اضافات /
بیت چهارم :
برای اینکه آشوب خاموش شود و آن را فرو نشانی، باید چهرۀ خود را پنهان کنی و حجاب بگیری (در حجاب بروی)، زیرا من نمی توانم صبر کنم و از تو چشم بپوشم و نگاهم را درویش کنم (تو را تماشا نکنم). بپوشی و بپوشم :جناس تام / روی بپوشی : به معنای از حجاب بگیری / دیده بپوشم : کنایه از نگاه نکردن است / قرار ندارم : کنایه از آشفته و بی صبرم / باز نشانی : فرو نشانی، خاموش کنی، بر طرف کنی /
بیت پنجم :
من «عاشق» پریشانی دل، بهتر است که به رقص و پایکوبی نپردازم، که اگر با پای خود به مجلس / سماع بیایم، در اثر وجد و شور و حال از هوش خواهم رفت و باید مرا به دوش بگیرند و از مجلس بیرون ببرند. رمیده دل : کنایه از پریشان دل، شوریده دل / سماع : در لغت به معنی «شنیدن» است. در اصطلاح صوفیه به معنای «آواز خوش و آهنگ دل انگیز و به طور کلّی خوانندگی و نوازندگی و رقص و پایکوبی و نیز مُطلق موسیقی» به کار رفته است)برگ نیسی، ۱۳۸۰ : ۶۴۱). به پای در آیم : با پای خود وارد شوم / به دَر بَرَند به دوشم : یعنی مرا روی دوش خود گذاشته و از در «مجلس» بیرون می برند. /
بیت ششم :
(ای معشوق) بیا و امشب با من آشتی کن، و در آغوش من باش امشب، زیرا دیشب چشم من از انتظار تو به خواب نرفت. امروز، دوشم، امشب : مراعات نظیر، تناسب معنایی، قید زمان / من : جناس تکرار / دیده خواب نکرده ست : قید حالت / بیا به صلح من : بیا و با من آشتی کن. /
بیت هفتم :
مرا (ای معشوق)به هیچ فروختی (رها کردی)امّا من هنوز مصمّم هستم که یک موی تو را به دنیا نفروشم. مویی از وجود تو : کنایه از ذرّه ای از تو / مرا به هیچ بدادی : مرا در برابر چیز بی ارزش عوض کردی و رها کردی. از وجود تو مویی به عالم ی نفروشم : کنایه از اینکه ذرّه ای از تو با تمام دنیا عوض نمی کنم (ارزش
ذرّه ای از تو برایم از همۀ هستی بالاتر و بیشتر است.)
بیت هشتم :
گله و شکایت خود را پیش کسی می گویم که (مانند من عاشق باشد)یا دردش مانند من (درد عشق) باشد، و از درد و زجر زخم و ظلمی که بهم شده است می گویم زیرا شخصی که عاشق نباشد (اگر مرا ببیند و شکایات مرا بشنود)مرا سرزنش می کند وقتی که من فریاد بکشم. زخم و درد و جراحت : مراعات نظیر، تناسب معنایی / شکایت و ملامت و بخروشم : مراعات نظیر تندرست : کنایه از کسی که به درد عشق مبتلا نشده باشد. / چو : وقتی /
بیت نهم :
به من نگو که ای سعدی راه عشق را کنار بگذار (از رفتن به راه عشق صرفه نظر کن)، نصیحت تو برای من فایده ای ندارد زیرا نصیحت تو را گوش نمی کنم. مگوی، سخن، گفتن، پند، می ننیوشم : مراعت نظیر /
می ننیوشم : از مصدر نیوشیدن، نمی نیوشم، گوش نمی کنم، نمی پذیرم. / طریق عشق : اضافه اقترانی، راه عشق / رها کن : چشم پوشی کن، صرفه نظر کن /
بیت دهم :
رفتن به بیابان بهتر از بی خود و بیکار نشستن است. حتّی اگر به آرزوی خود نرسم (چه باک)به اندازۀ توان خود تلاش می کنم. نشستن باطل : کنایه از تلاش نکردن و نکوشیدن است. / قَدر : اندازه، قید مقدار / وُسع: توانایی، بضاعت / نشستن باطل و بکوشم : تضاد /
وزن غزل :
این غزل بروزن مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلاتن و در بحر مضارع مثمن مقبوض مخبون سروده شده است و از وزنهای دوری است .
قافیه :
کلمات قافیه در این غزل عبارتند از : (بپوشم، نجوشم، هوشم، گوشم، بپوشم، دوشم، نفروشم، بخروشم، ننیوشم، بکوشم)
ویژگی سبکی غزل :
در این غزل می توان آثار و خصوصیات سبکی ادبی دورۀ عراقی و قرن هفتم را مشاهده کرد، کلمات عربیبسیاری استعمال شده و اصطلاحات ادبی و کیانی و ترکیب های زیبایی دربافت غزل دیده می شود که درظاهر نمی توان به مفهوم آن پی برد و باید نظر اهل ادب را جویا شد تا به معنی و تفسیر درستی دست پیدا کرد.