۱-۳-۱ گزارش سخنرانی هرمزد چهارم در روایت تئوفیلاکت
رخداد بعدی که در بیشتر منابع بازتاب پیدا کرده است به تخت نشاندن خسروپرویز، پسر هرمزد چهارم، است.[۱۵۲] تئوفیلاکت سیموکاتا پیش از آن مطالبی را نقل می کند که در سایر منابع وجود ندارد. بر طبق روایت تئوفیلاکت وقتی خسروپرویز از بازداشت هرمزد چهارم مطلع گشت؛ از ترس جان خود به آذربایجان گریخت، اما بندوی از وی خواست تا برای به تخت نشستن برگردد، و بنابراین هنگامیکه خسروپرویز یک ضمانت نامهی با حسن نیت را دریافت کرد به کاخ برگشت. روز بعد پیامی از هرمزد چهارم که در زندان بود رسید، با این مفهوم که وی مایل است به سود ملت ایران یک سخنرانی انجام دهد. وی درخواست داشت که ساتراپها، مقامات، اشخاص عالی مقام و تمام محافظان شاهی حضور یابند؛ زیرا قصدش یک صحبت کوتاه نبود. در نتیجه وقتی این موضوع به رهبران بربرها اعلام شد، یک گردهمایی در کاخ صورت گرفت، و هرمزد چهارم هم از زندان آزاد شد تا شاید بیانیهی او به انجامی برسد. پس از تشکیل این گردهمایی در کاخ، هرمزد چهارم در وسط ایستاد و شروع به سخنرانی کرد.[۱۵۳]
تنها منبعی که به وجود سخنرانی هرمزد چهارم اشاره می کند؛ تئوفیلاکت سیموکاتا است. پیگولوسکایا معتقد است گرچه هرمزد چهارم در زندان آزادیهایی داشته است، اما بعید به نظر می آید که او این امکان را داشنه است که در جمع بزرگان سخنرانی کند.[۱۵۴]
به عقیدهی نگارنده، به نظر چندان منطقی نمیرسد که اشراف و بزرگان مخالف هرمزد چهارم و به خصوص بندوی و بسطام به او این فرصت را بدهند که به سخنرانی بپردازد، زیرا ممکن بود که این سخنرانی در برخی تأثیرگذار باشد و نقشههای آنها را برهم بزند. موضوع دیگر این است که حتی اگر این سخنرانی صورت گرفته باشد، چگونه متن آن به دست تئوفیلاکت رسیده است؟ اگر فرض کنیم که دبیرانی در آن جلسه وجود داشتند که این صحبتها را مینوشتند باز هم این ابهام برطرف نمی شود، زیرا این ها جزو اسناد دربار ایران به حساب میآمد و رسیدن آنها به دست تئوفیلاکت بعید به نظر میرسد؛ مگر اینکه یکی از منابع او به عنوان سفیر به دربار ایران آمده باشد و به اسناد درباری دسترسی پیدا کرده و از آنها رونوشی برداشته باشد. احتمال دیگر این است که گزارش این سخنرانی به طور شفاهی به تئوفیلاکت رسیده باشد و او نیز با توجه به ذهنیتی که از شخصیتهای اصلی آن در ذهن داشته است، از خود سخنانی را افزوده و به آن شاخ و برگ داده باشد، زیرا در متن آن میتوان ردپای دیدگاهی رومی را یافت. به دلیل طولانی بودن متن این سخنرانی، آوردن تمام آن از حوصلهی این سطور خارج است، اما به طور خلاصه چند قسمت اصلی آن را برخواهم شمرد. ابتدا هرمزد چهارم به خاطر کاری که بزرگان با او کرده بودند به شماتت آنها می پردازد، و سپس از آنها میخواهد که بر علیه شورش بهرام چوبین سیاست واحدی را در پیش بگیرند و آن شورش را سرکوب کنند.[۱۵۵] در ادامه هرمزد چهارم از آنها میخواهد که به جای خسروپرویز پسر دیگرش را پادشاه کنند:
«بگذارید خسرو تاج را از سرش جدا کند. او دارای روحی سلطنتی نیست. او هوش یک رهبر را ندارد؛ ذهنش توانا نیست؛ هوی و هوسش غیر قابل کنترل است، خلق و خویش طبیعتاً تند است. او را نگاهی غیر انسانی فرا گرفته است؛ به تمرین دوراندیشی توجهی نمیکند. رفتارش با تکبر است؛ طبیعتاٌ خلق و خویش لذتگرا است. همه چیز وابسته به میلش است؛ برای آنچه به مصلحت است؛ صبر نمیکند. توصیهی خوب را گرامی نمیدارد، بخشندگی را رها کرده است. گرفتار حرص و آز است، یک جنگطلب متخاصم است که میلی به صلح ندارد».[۱۵۶]
همانگونه که مترجمان اثر او نیز اذعان دارند[۱۵۷] واضح است که در این قسمت، تئوفیلاکت نظر هرمزد چهارم را نسبت به خسروپرویز بیان نمیکند، بلکه بازتاب عقیدهی اشراف رومی را درباره او ارائه میدهد، که در جنگهای بسیاری از وی شکست خورده و سرزمینهایی بسیار را از دست داده بودند؛ خسروپرویز نیز بارها تقاضای صلحشان را رد نموده بود. پس طبیعی است که نفرت آنها از خسروپرویز بسیار در گزارشهایشان منعکس گردد، و بدین وسیله دیدگاه خود را از زبان هرمزد چهارم به سخن بیارایند، که البته در مورد خود هرمزد چهارم نیز همین روش را ارائه می دهند.
در ادامه، تئوفیلاکت گزارش می کند که هرمزد چهارم پسر کوچکتر خود را برای مقام پادشاهی پیشنهاد کرد:
«امروز من با کلماتم پسر جوانترم را به عنوان شاه شما بر میگزینم، که سرشت خوبی دارد، برادر هم خون خسرو اما دارای ذاتی متفاوت با او».[۱۵۸]
سپس در روایت او هرمزد چهارم دوباره به خود برگشت و از پیروزیهایش در برابر ترکان و رومیان سخن گفت، اما بندوی خندهی بلندی سر داد و شروع به سخنرانی نمود، که به برخی از نکات اصلی آن اشاره خواهد شد.
در ابتدا بندوی رو به اشراف گفت:
«چگونه فردی که خود قدرتش را از دست داده و نتوانسته است امور خود را با مهارت اداره کند؛ دیگران را نصیحت می کند، و از کجا معلوم است که وی قصد فریب ما را نداشته باشد». سپس پیروزی بر ترکان را حاصل قدرت سربازان و فرماندهان ایرانی میداند نه تدبیر هرمزد چهارم. در مورد رومیان، صحبت هرمزد چهارم را چنین نقد می کند و به ستایش ارتش روم می پردازد:
«اما ایرانیان با حرف هایی که در عمل پیاده نشدهاند، متقاعد نخواهند شد، آیا آنها در مرز ما منتظر نیستند تا جنگ به راه بیاندازند و با حرکتی سریع ارتش ایران را قتل عام کنند؟ و به خاطر جنگ طلبی تو هیچ تأخیری ]در این اتفاق[ وجود نخواهد داشت».[۱۵۹]
در این قسمت نیز به وضوح دیدگاهی رومی درباره سپاه روم و جنگ طلبی هرمزد چهارم به دهان بندوی منسوب میگردد، اما از زبان تئوفیلاکت یا منابع او بیان میگردد.
سپس در روایت تئوفیلاکت، اعضای انجمن به هرمزد چهارم پوزخند زدند، و به وی توهین کردند. خشم آنها بسیار زیاد گشت؛ پسر کوچک هرمزد چهارم و همسر وی را در جلوی چشمانش به طرز فجیعی کشتند و چشمان خودش را میل کشیدند، زیرا شک داشتند که ممکن است مانند قباد فرار کند و باعث دردسر گردد.[۱۶۰]
۱-۳-۲ شاه شدن خسروپرویز در شاهنامهی فردوسی
به تخت نشستن خسروپرویز را شاهنامهی فردوسی به زیبایی به نظم میآراید. خسروپرویز به تخت زر نشست، و در حضور موبد این تخت را هدیهای از سمت یزدان برای خود خواند:
چو خسرو نشست از بر تخت زر به موبد چنین گفت کین تاج و تخت ز یزدان پذیرفتم این تخت نو |
برفتند هر کس که بودش گهر نیابد مگر مردم نیک بخت همین روشن و مایه ور بخت نو[۱۶۱] |
سپس خسروپرویز از داد و نیکی با مردم و مطیع بودن بر پادشاه سخن گفت، و هر کسی که صبحتهایش را شنید بر وی آفرین خواند. فردوسی از مهر خسروپرویز به پدرش هرمزد چهارم می گوید. در حالیکه درونش پر ز درد بود نزد پدر رفت، و زمانی دراز کنار او ماند، و خود را در بدبختی هرمزد چهارم بی گناه و مطیع فرمان او دانست:
بدو گفت کای شاه نابختیار تو دانی که گر بودمی پشت تو نگر تا چه فرمایی اکنون مرا گر ایدونک فرمان دهی، بر درت نجویم کلاه و نخواهم سپاه |
ز نوشین روان در جهان یادگار به سوزن نخستی سرانگشت تو غم آمد تورا دل پر ز خون مرا یکی بنده ام پاسبان سرت ببرم سر خویش در پیش شاه[۱۶۲] |