- نتیجه « ۴» در تناقض با مقدمه « ۱» است.
۶ . نظریه انسجام صدق باطل است. ( از ۲ و ۵ ، ب.خ )
این اشکال فرض گرفته است که در نظریه مطابقت ما صدق مقدمه «۱» را همواره داریم؛ چرا که باور با واقعیت اگر مطابق بود، این مطابقت همیشگی میباشد؛ اما به خاطر گسست باور با واقعیت در نظریه انسجام، یک باور گاهی می تواند منسجم با سایر باورها باشد و گاهی نباشد؛ چرا که پیوندی تجربی با واقعیت نیست که وجود آن سبب نفسی بودنِ صدق و دوام آن گردد؛ از این رو این نظریه نمیتواند مقدمهی اول ما را برآورده کند و لذا استدلال ما برقرار میگردد و نظریه انسجام صدق باطل می شود.
۱-۲-۳٫ پاسخ بلانشارد
قبل از اینکه پاسخ بلانشارد به این اشکال را عرض کنم، برای فهم پاسخ ایشان باید خواننده را به این نکته متفطن سازم که از این رو که بلانشارد قائل به ایدهآلیسم است؛ نظرشان این است که یک حکم جزئی تنها هنگامی صادق است که در انسجام با واقعیت کلی باشد که علاوه بر یگانگی، سازگار ترین و جامع ترین نظام منسجم میباشد: یعنی یک عضو از نظامِ منسجمِ احکام در چنین واقعیت ایدئالی باشد.
حال ایشان میگوید این اشکال اصلاً بر ما وارد نیست؛ چرا که مراد ما از معیار بودن انسجام برای صدق[۱۷۳]، معیار نهایی و درست است؛ اما ما در عمل به خاطر دانش محدودمان از آن معیار، نمیتوانیم همیشه استفاده کنیم و همین ضعف معرفت بشری منجر به این می شود که ما گاهی دست از نظریهای بر داریم و به نظریه دیگری قائل شویم (میتوانیم برای تأکید سخن بلانشارد اتفاقاتی که در تاریخ علوم نجوم و فیزیک افتاده را به عنوان شاهد بر مدعایشان بیاوریم) اما با این حال، ما آنچه را که در نظام باورهایمان با توجه به معرفت کنونی خویش صادق میپنداریم، معیار نهایی تلقی میکنیم. ممکن است باوری در زمانی با نظامی از باورهای ما در انسجام و از این رو صادق باشد؛ اما در زمانی دیگر این انسجام را نداشته باشد و از این رو کاذب باشد. اما عملاً ما کاملاً موجه هستیم که در زمان مقدم آن را صادق تلقی کنیم و در زمان لاحق آن باور را کاذب بپنداریم. اما این سخن ما هیچ مشکلی را ایجاد نمیکند؛ چرا که ما نمیگوییم که خود صدق تغییر می کند: آنچه ما میگوییم این است که هرچند صدقی که با معیار نهایی سنجیده شود، تغییر ناپذیر است، اما معرفت ما از آن صدق تغییر می کند که میان این دو بسیار فرق است. نظام معرفتی که اکنون داریم - به عنوان مثال با نظام معرفتی که در زمان قرون وسطی و یا حتی آنچه اواسط قرن پیش داشتیم- تغییر کرده است؛ اما ما از معیارهای متغیر خویش استفاده میکنیم و در نتیجه، نتایج متغیر هم به دست میآوریم. اما این نتایج تغییر پذیر، در معرفت ما، این گونه هستند، به تعبیر دیگر در صدق آنچنانکه آن در معرفت ما آشکار می شود، این گونه هستند، نه اینکه نفس صدق تغیر کند. پس میان خود صدق فی نفسه که متغیر است و درجات ظهور مختلف این صدق، تفاوت میباشد. توجه به همین تفاوت سبب می شود که اشکال شما پیش نیاید. (Blanshard, 2001, pp 103-122 &113-114) پس ما مقدمه اول و سوم را پذیرفتیم اما نظریه انسجام را با آن در تنافی نمیبینیم. ایشان مقدمه دوم مستشکل را هم قبول دارد اما سایر باورها را به نحوی تفسیر می کند که نتیجه مستشکل از آن، عقیم شود؛ چون مراد وی انسجام با همه باورها و کل واقعیت است و آن هیچ وقت تغییر نمیکند و گاهی کاذب و گاهی صادق نمیگردد. پس اگر مراد از انسجام در مقدمه دوم انسجام با باورهای فرد خاصی بود، این نتیجه درست بود اما بلانشارد قائل به این نیست.
۲-۲-۳٫ پاسخ واکر
واکر در پاسخ میگوید به یک معنا این اشکال درست است؛ چرا که این نظریه صدق را مبتنی بر نظام منسجم باورها میسازد. این نظریه میپذیرد که مردمان دیگر و جوامع مختلف ممکن است که با نظامهای گوناگون باور سرو کار داشته باشند و بر طبق آن عمل کنند که همین نظامهایِ مختلفِ باورشان صدق را برایشان معین می کند. انسجام گرایان باید معتقد بشوند به اینکه عملاً برایشان محال میباشد که بر طرق اندیشهی آنان حکم خطا شود؛ چرا که باور آنان منسجم در نظام مجموعه باورهای ایشان است، اما با وجود این ما میدانیم طرق اندیشه آنان خطا است. اما با این حال در پاسخ میتوانیم بگوییم که صدق عبارت از صرف انسجام با هر نظامی از باورها نیست، بلکه مراد ما از صدق، انسجام با نظام خاصی از باور است و صرف اینکه یک نظامِ دیگری وجود داشته باشد که جامع و منسجم باشد دلیل بر صدق آن نظام نیست. (Walker, 2001, pp 130-131) پس از منظر ایشان، صدق، انسجام باور با نظام خاصی میباشد که آن لایتغیر است و آن باور دیمی و خیالی نیست و از این رو یک باور گاهی صادق و گاهی کاذب نمی باشد، باوری که حقیقتاً منسجم است، تنها یک باور است، از این رو مثل بلانشارد با قبول مقدمات، مقدمه دوم را به نحوی تفسیر می کند که اشکال ایشان وارد نگردد و لذا استدلال عقیم شود.
۳-۲-۳٫ پاسخ آلکوف
بیان خانم آلکوف[۱۷۴]، اندیشمند معاصر در مقاله جالب و خواندیاش، در پاسخ به نسبیت صدق را میتوان این گونه تقریر کرد که بگوییم از منظر ایشان صدق تا حدی نسبی است؛ از این رو که به نظر ایشان صدق مجموعه مشخصی را نشان میدهد که شامل نه فقط آنچه ما در یک زمان و مکان مشخص میبینیم ، بلکه شامل تفکر ما در هر لحظه، و ویژگیهای واقعیت می شود و نفس همین ویژگی، تغییر پذیری و نسبیت را به صدق میدهد. اما به نظر ایشان این نسبیت صدق لطمهای به ما نمیزند و سبب تناقض در باور ما در دو زمان مختلف نمیگردد و نیز نیاز نیست که به نظریه مطابقت متوسل شویم و بگوییم که تغییر در ویژگی آبژکتیو خارجی سبب این تغییر شده است بلکه ما در جواب میگوییم که همه چیز در صدق منوط به باور نیست بلکه باورهای ما به وسیله جنبه های ابژکتیو زندگی ما مثل سنتهای فرهنگی، نظامهای اجتماعی، رویدادهای زندگی روزمره ما و … معین و ایجاد میشوند و بالنسبه به خود آنها صادق اند: یعنی باورهای مختلف و به ظاهر متناقض چون اسیر سیاق های مختلف اند، با هم تنافی ندارند. میتوان گفت که نظامِ معرفتی ما، حاصل موقعیتهای تاریخی و سیاقی که ما در آن قرار داریم است و از این رو صدق، نسبت به افراد مختلف نسبی است؛ اما این ارتباط صدق به سیاق تاریخی، سبب می شود که محتواهای مختلفی به وجود بیاید که آن محتواها باور افراد میباشند، پس دو باوری که ظاهراً با هم متناقض اند، با یکدیگر متفاوت اند، لذا با هم دیگر هم سازگارند؛ چرا که باوری که گاهی صادق باشد و گاهی کاذب باشد، نداریم چون هر باوری را سیاق خاص آن تعیین کرده است که با باور دیگر متفاوت است؛ لذا ما ظاهراً میبینیم که یک باور دو وصف مختلف صدق و کذب را گرفته است اما در حقیقت هر کدام در جای خودشان صادق میباشند. (Alcoff, 2001, pp 159-182 ) پس ایشان سایر باورها در آن مجموعه مشخص در مقدمهی دوم را به نحوی تفسیرکرد که اشکال به آن وارد نشود و بنا بر توضیحاتی که داد، مقدمه سوم اشکال را رد کرد؛ چرا که از منظر ایشان اگر همه شرایط یک باور را ما لحاظ کنیم، انسجام آن باور با مجموعه، هیچ گاه در ظرف شرایط خود، تغییر پیدا نمیکند؛ لذا گاهی منسجم و گاهی غیر منسجم با باورهای دیگر نمی شود، بلکه چون شرایط تغییر کرد، موضوع نیز تغییر کرد و دیگر اتحاد موضوع نیست و مشکلی ندارد: درست مثل اینکه خود قائلان به نظریه مطابقت میگویند که وقتی مثلاً میگوییم آن سیب بر روی درخت، سبز است و زمانی دیگر میگوییم که آن سیب بر روی درخت سرخ است این دو گزاره تنافی با هم ندارد؛ چرا که هردوی اینها در ظرف زمانی خودشان با واقعیت مطابق بوده اند.
در پایان متذکر شوم که به نظر نگارنده میتوان اشکال نسبیت صدق را چنان تبیین کرد که مبتنی بر مشکل جدایی واقعیت با باور در نظریه های انسجام نباشد؛ چرا که میتوان باوری را فرض کرد که به هیچ روی مرتبط با واقعیت نبوده، ولی لازمهی اشکال مذکور برای آن صادق باشد بدین نحو که مثلاً گزارهای هندسی و یا ریاضیاتی محض در نظام هندسی و یا ریاضی خاصی باشد و از این رو که این باور منسجم با باورهای شناسا در زمان t1 است، بنا بر نظریه انسجام، صادق است اما در زمان t2 امکان دارد که نظام باورهای شناسا تغیر کند و مثلاً شناسا به یک دستگاه جدیدی از نظامهای هندسی که ناسازگار با نظام قبلی است برسد و از این رو ، این باور دیگر منسجم با باورهای دیگر شناسا نباشد و از این رو کاذب باشد. در این صورت میتوان گفت که بنابر نظریه انسجام، این گزاره، گاهی صادق است و گاهی کاذب است و لذا در این فرض نیز به نسبیت صدق دچار گشتیم. اما از آنجا که انسجام گرایان در پاسخی که داده بودند، این لازمه را مبتنی بر جدایی واقعیت با باور در نظریه های انسجام فرض کرده بودند و بر این اساس پاسخ به این اشکال داده بودند ما این اشکال را در بحث مشکل جدایی در صدق آوردیم و الا تقریر این اشکال از منظر ما مبتنی بر فرض جدایی واقعیت با باور نیست، هرچند که میتوان با توجه به آن این نسبیت را تقریر کرد.
۳-۳٫ اشکال امکان صدق نظامهای متعارض
اشکال دیگری که به خاطر مشکل جدایی بر نظریه انسجام وارد آمده است ، اشکالی است که میتوان آن را به این گونه تقریرکرد:
- اگر صرف انسجام باورها شرط کافی صدقشان باشد، باید هر مجموعه منسجمی از باورها صادق باشد.
- اما هر مجموعه منسجمی از باورها صادق نیست؛ چرا که برخی با یکدیگر متعارض اند و از این رو، محال است که همه آنها صادق باشند.
- پس صرف انسجام باورها، شرط کافی صدق باورها نیست.
مستشکل برای تبیین اشکالش مثال میزند که ما نظامهای مختلفی از هندسه داریم که هر کدام از آنها به اندازه دیگری از انسجام درونی برخوردار هستند اما با این وجود، این نظامها با یکدیگر ناسازگارند و بیشک هر دوی آنها صادق نیستند. بسیاری از ریاضیدانان هستند که حتی هیچ کدام از آنها را صادق نمیپندارند، با این وجود، اگر ملاک صدق صرف انسجام باشد، ما ناچاراً باید گوییم که همگی اینها صادق میباشند یا رمانی را در نظر بگیرید: مثلاً سلسله رمانهای هری پاتر[۱۷۵] که بسیار دارای انسجام درونیاند، اگر صرف انسجام، منجر به صدق شود، الان این رمان باید به جای اینکه خیال پردازی باشد، واقعی باشد. بیان این ماهیت برای صدق منجر به این می شود که به صرف خوابهایی که تا حد کافی پایدار و منسجم اند، حکم به صدق دهیم. راه رفع این اشکال فقط به این است که واقعیت را با باور گره بزنیم که این کار با قبول نظریه انسجام صدق در تنافی میباشد؛ چرا که آن صدق را به صرف انسجام باورها میداند. (Blanshard, 2001, p 117) همچنانکه روشن است ایشان در مقدمهی اشکال خویش فرض کرده است که نظریه انسجام صدق دچار گسست باور با واقعیت است و از این نظر هر مجموعه منسجمی می تواند صادق باشد و لو اینکه آن پیوندی با واقعیت بیرونی نداشته باشد.
۱-۳-۳٫ پاسخ بلانشارد
بلانشارد در پاسخ به این اشکال میگوید که این اشکال نیز نظیر اشکالات دیگری که نابود کنندی این نظریه تلقی میشوند، توان ابطال این نظریه را، اگر ما پیش فرض گرفته باشیم که این نظر باطل است، دارا میباشند[۱۷۶] اما اگر ما بخواهیم همان گونه که مدافعان این نظریه آن را تقریر می کنند، به این نظریه نگاه کنیم و آن را ارائه کنیم بسیار بر ما مبرهن میباشد که یک چنین اشکالی ناشی از عدم فهم این نظریه است. این نظریه نمیگوید که هر نظامی صادق میباشد، بلکه این نظریه میگوید که تنها یک نظام صادق است و آن نظامی است که همه چیز واقعی و ممکن منسجم را در برمیگیرد. هیچ کس نمیگوید که صدق از هر نظامی منتج می شود ولو اینکه آن نظام اصلاً توجهی به تجربه نداشته باشد. (ibid) پس ایشان مقدمه اول اشکال را، قبول ندارد؛ چرا که صدق صرف انسجام با هر مجموعه ای نیست، بلکه عبارت است از مجموعه ای که با جهان خارجی پیوند داشته باشد.
۴-۳٫ اشکال عدم تبیین تجربه
یکی از اشکالات عمدهای که بر انسجام صدق مطرح شده است این میباشد که این نظریه تبیینی از تجربه ما از جهان خارج به دست نمیدهد، در حالی که بسیاری از معرفتهای ما به وسیله تجاربی که ما از عالم واقع با ادراکات حسی خویش کسب کردهایم، به دست می آید؛ مثلاً باور من اینکه یک فنجان روی میزم است به خاطر این است که من دارم آن را اینجا میبینم و در این باورم حتی امکان دارد صادق هم باشم ولو اینکه اصلاً توجهی نداشته باشم به اینکه آیا این باور، در نهایت با مجموعه ای از سایر باورهایم منسجم میباشد یا نه. اما با نظریه انسجام، از این باورهای تجربی نمی توان تبیینی ارائه کرد؛ چرا که صرفِ انسجام دلیل صدق باور در این نظریه میباشد و جایی برای لحاظ تجارب ادراکی در این نظریه وجود ندارد. (Walker, 2001, pp 129)
۱-۴-۳٫ پاسخ واکر
واکر در پاسخ به این اشکال میگوید که انسجام گرایان به مشکل خاصی در نظریه خویش راجع به این اشکال برخورد نمیکنند؛ چرا که ایشان میتوانند بگویند که ما تجارب برگرفته از عالم خارج، را تبیین میکنیم. انسجام گرایان تأکید بسیار زیادی بر اهمیت تجربه در ساختار معرفت ما از جهان خارج دارند: ایشان هیچ گاه تجربه ما از جهان خارج را رد نکرده اند بلکه آنچه ایشان منکر آن هستند و این تبیین از تجارب ادراکی را رد می کنند این میباشد که ما تبیینی ارائه بدهیم که منجر به این بشود که بگوییم تجارب تجربی ما، با آنچه که این تجربه از آن بر میخیزد، مطابقت دارد و این مطابقت به نحوی است که بگوییم ماهیت آن امر، مستقل از باور ما راجع به آن است؛ اما این که رد تجربه و نادیده انگاشتن آن نیست. در این سخنِ انسجام گرایان، بسیاری از فیلسوفانی که حتی قائل به نظریه انسجام گرایی نیستند، نیز همداستانِ با ما هستند و مانند انسجام گرایان میگویند اگرچه باورهای تجربی ما مبنا و پایهای برای معرفت ما میباشند، اما ساختار باورهای ما، خصلت و ویژگی تجربه را مشخص می کند.
بنا بر نظریه انسجام صدق، ما باورهای بسیاری داریم که محتوای تجربی دارند اما این باورها نظیر سایر باورهای ما صدقشان تنها به انسجام آنها با نظام باورهایمان است و این باورهای تجربی فقط به جامعیت نظام باورهای ما میانجامند. (ibid, pp 129-130) انسجام گرایان قائل اند که حقایق علی درست، در نظام منسجم کشف می شود؛ یعنی اگر محتوای ادارکی که ادراک کردهایم با نظام باورهای ما در انسجام بود ما آن را صادق تلقی میکنیم و این نقش اصلی تجربه در نظریه انسجام است.
۲-۴-۳٫ بیان جانسون
موافقان نظریه انسجام میتوانند، سخن واکر را با بیان دقیق تر جانسون [۱۷۷]تکمیل کنند و بگویند که صدق این باور تجربی نیز به دلیل انسجام آن با سایر باورهای شناسا است؛ چرا که برداشتهای ما از واقعیات، انباشته از نظریات است و از این رو انباشته از انسجام / عدم انسجام با باورهای ما درباره این واقعیات تجربی است. اینکه مثلاً میگوییم فنجان روی میزم است، حتی معنای آن، علاوه بر صدق و کذب آن، تنها به وسیله بافت و متن سایر باورهایمان معلوم می شود. حتی امور جزئی هم در پرتو باورهای دیگر معنا پیدا می کنند و به وسیله یک نظام وسیع فهم میشوند. ما هیچ امری را جدای از باورهای دیگرمان نمیفهمیم. ما حتی راه گریزی از وابسته گیهای زمینهای خویش نداریم، حتی نفسِ همین فنجان را، به عنوان اینکه این، یک فنجان است در پرتو باورهای دیگرمان فهم میکنیم و باورهای متعددی را پیش فرض گرفتهایم تا اینکه میگوییم داریم فنجانی را روی میزم میبینم؛ باورهایی همچون باور به اینکه عالم خارجی است، باور به اینکه من بیدارم و در توهم این را نمیبینم و باور به اینکه هیپنوتیزم نشدم و… . صدق و کذب هیچ گزارهای، حتی داده های حسی اتمی، به تنهایی امکان پذیر نیست و آنها تنها در پرتو شبکه ای از باور صدق وکذب شان را به دست میآورند؛ (Johnson, 1992, pp 30-31) در نهایت هیچ راهی وجود ندارد که در پرتوی آن راه، بتوانیم خود را از دایره وابستهگیهای باوری و زمینهای که داریم رها کنیم و به نفس واقعیت برسیم. پس صدق این باور تجربی به خاطر انسجام با سایر باورهای شناسا است.
۵-۳٫ اشکالِ صدقِ یک باور در دو نظام متعارض
بلانشارد این اشکال را بر نظریه انسجام صدق بیان کرده [۱۷۸] و سپس پاسخ داده است. میتوانیم این اشکال را بدین صورت تقریر کنیم:
- هر باورِ واقعی[۱۷۹]در یک نظام صادق است.
- صدق یک باور در نظریه انسجام، منوط به انسجامِ آن باور با باورهای دیگر است.
- یک باور ِواقعی ممکن است با دو نظام متعارض، به یک اندازه منسجم باشد.
- یک باور می تواند در دو نظام متعارض صادق باشد ( از ۲ و ۳ ).
- نتیجه « ۴» با فرض « ۱» در تعارض است.
- پس انسجام گرایی باطل است ( از ۲ و ۵ ، ب.خ ).
بلانشارد در تبیین این اشکال میگوید که یک امر حقیقی و واقعی نمیتواند بیشتر از یک نظام را بپذیرد. میگوید شما یک فرد که یک قتل را مرتکب شده است در نظر بگیرید. دو نظریه در مورد اینکه جنایت و جرم چه بوده است، وجود دارد که هر دوی این نظریه ها به اندازه هم کامل و جامع هستند و هر دو با واقعیاتی که ما میشناسیم سازگار هستند؛ اما خود این دو نظریه با هم متعارض اند. الان دو نظام سازگار داریم که با هم متعارض اند. نظریه صدق انسجام به ما میگوید که الان باید هر دوی اینها صادق باشند درحالی که این محال است و یکی از اینها صادق است و تنها راه برای حل این مشکل این است که صدق باور را با واقعیت خارجی به عنوان شرط صدق آن باور گره بزنیم تا در پرتوی آن بتوانیم بگوییم آن سناریویی که در عالم واقع رخ داده است، صادق است. درحالی که انسجام گرا نمیتواند چنین سخنی را بگوید و خودش هم به دلیل مشکل گسست باور با واقعیت نمیتواند این اشکال را حل کند.
۱-۵-۳٫ پاسخ بلانشارد
پاسخ بلانشارد این است که چنین احتمالی هرچند ممکن است، اما کاملاً غیر محتمل است. در مورد مثال قاتل، هر شاهد و مدرک تازهای ما را به یک سنخ فرضیه های موجود نزدیک می کند و این امر تا آنجا ادامه پیدا می کند که این اتفاق که ما در صورت آشکار شدن همه واقعیات مربوط به آن حادثه خود را در نهایت مردد با دو نظریه متعارض در مورد ارتکاب قتلِ ایشان ببینیم، منتفی میگردد. اگر در این مورد که با واقعیات اندکی مرتبط میباشد، غیر محتمل باشد که ما با دو نظام متعارض، مواجه شویم، در مورد واقعیات بسیار نامحدود به طریق اولی این اتفاق، غیر محتمل است.
اما بلانشارد میگوید که پاسخ به صرف عدم احتمال این امر، کافی نیست؛ چرا که اگر امکان منطقی این امر وجود داشته باشد که چنین اتفاقی در ماهیت نهایی صدق ما روی دهد، نظریه صدق ما رد می شود. ما باید نشان دهیم که این اتفاق علاوه بر اینکه غیر محتمل میباشد، محال هم است.[۱۸۰] ایشان میگوید که اتفاقاً محال هم است؛ چرا که فرض میکنیم که دو نظام وجود دارد که هر دوی آنها همه واقعیات شناخته شده یا قابل شناخت را در نظر گرفته، اما از حیث ساختار درونی متفاوت اند. اکنون اگر نظام اول بر طبق ساختار A پی ریزی شده باشد و نظام دوم بر طبق ساختار B، ایجاد شده باشد، پس آن واقعیاتی که نظام اول دارد غیر از آن واقعیاتی است که نظام دوم دارد و آن واقعیاتی که نظام دوم دارد غیر از واقعیاتی می شود که نظام اول دارد. پس این دو نظام بر خلاف فرض که گفتیم هر آنچه هر دو شامل آن هستند یکی است، این چنین نشد: به بیان دیگر، اگر دو نظام نه در محتوا و نه در ساختار، غیر هم نباشند، آنها دو نظام نیستند بلکه یک نظام میباشند[۱۸۱]. لذا اگر آنها واقعیاتشان یکی است و باز مختلف هستند، باید در ساختار متمایز باشند. پس باید ایشان این را قبول کنند که در یک واقعیت متمایز از هم هستند و آن این واقعیت است که یکی از آنها ساختار خاصی را دارد که دیگری فاقد آن میباشد؛ از این رو اینکه دو نظام باشند مثل هم، که یکی ممکن باشد و دیگری واقعی، درحالی که متعارض با یکدیگر باشند، فرض محالی است.
پس حاصل پاسخ ایشان این شد که مقدمه سوم مقبول ما نیست؛ چرا که چنین احتمالی بنا بر نظریه ما امکان ندارد، لذا استدلال عقیم است. حال بلانشارد میگوید ممکن است مستشکل اشکال خود را به سطح پایینتری تنزل بدهد و بگوید که درباره واقعیات تا آنجا که ما میشناسیم ممکن است نظامهای مختلف وجود داشته باشند.
در جواب این هم بلانشارد میگوید که نظر ما با این فرض مشکلی ندارد؛ زیرا لازمهی حرف شما این نیست که اگر همه واقعیات شناخته بشوند، دیگر نظام بدیلی وجود دارد بلکه آنچه آن نشان میدهد این است که بنا بر واقعیاتی که اکنون در دسترس ما هستند و ما آنها را میشناسیم، ما موجه نیستیم که یکی از این دو نظام را انتخاب کنیم، اما این دقیقاً همان چیزی است که ما بنا بر نظرمان قائلیم و با علوم تجربی ما هم این سازگار میباشد. چنین تعلیقِ حکمی دقیقاً همان است که عملِ علمی برخوردار است و دانشمندان بر همین اساس معتقد اند تا زمانی که دو فرضیه رقیب به نحو مساوی در باب یک واقعیت وجود دارد، هیچ کدام از آن دو، بر دیگری ترجیج ندارند اما به محض اینکه روشن بشود که یک فرضیه از این دو، درست است، ما آن وقت موجه هستیم که آن را انتخاب کنیم. (Blanshard, 2001, pp 117-119) ما صدق را به انسجام با باورهای ناقص نمیدانیم: یعنی مجموعه منسجم در مقدمه دوم استدلال را طوری در نظریه صدق خویش بیان میکنیم که با آن تفسیر نمی توان به انسجام با دو نظام متعارض رسید و استدلال بر ضد انسجام گرایی را برقرار کرد.
۶-۳٫ اشکال امکان عدم تمیّز بین خواب و بیداری
قبل از اینکه این اشکال را که بلانشارد بیان و نقد نموده است، تقریر کنیم باید فرضی را که در پرتو آن این اشکال هویدا شده است را تبیین کنیم تا به نفس استدلال برسیم. این اشکال با این فرض ممکن ایراد می شود که میگوید فرض کنید ما از ساعت دوازده نیمه شب تا دوازده ظهر هر روز در خوابیم و اینکه خوابهای ما نیز، به همان اندازه شفاف و منظم میباشد که زندگی روزمره ما چنین است، به علاوه این را هم فرض کنیم که در این حالت، هر شب وقتی ما از دوباره شروع به خوابیدن میکنیم دقیقاً از همان لحظه که خواب ما در روز قبل قطع شده بود، خواب دیدن ما ادامه پیدا می کند. با این حساب، آیا تفاوتی بین خواب و بیداری وجود دارد؟آیا معنایی دارد که بگوییم که یک جهان واقعی است و دیگری غیر واقعی و خواب است و در یکی ادراکات و باورهای ما صادق هستند، اما در دیگری توهم محض میباشند؟ لذا همین عدم قدرت تشخیص و انتخاب ما در یک چنین فرض بحرانی، دلیل بر این میباشد که صدق، صرفِ انسجام باورها نیست و به چیز دیگری چون پیوند آن با واقعیت تجربی، نیاز داریم. این استدلال را میتوان به نحو ذیل تقریر کرد:
- هر نظریه صدقی شروط لازم و کافی صدق هر گزارهای را بیان می کند.
- بنا به نظریه انسجام صدق ، صدق هر نظریهای به انسجام آن با نظام باورها است.
- صدق یک نظام در مثال مذکور برای من به انسجام آن با باورهای من است.
- در مثال مذکور ما با دو نظام کاملاً منسجم مواجه میشویم.
- نظریه انسجام صدق نمیتواند بگوید کدام یک از این دو نظام صادق و دیگری کاذب است.( از ۲، ۳ و ۴ ).