برخلاف ادعاهایی که در دهه های اخیر رواج یافته است، نباید گسترش تروریسم در میان مسلمانان را ناشی از آموزه های اسلامی دانست. علاوه بر دلائل دیگری که در فصول آینده مورد بررسی قرار خواهد گرفت؛ این نکته در اینجا قابل ذکر است که افراطیون و پیروان بنیادگرای سایر ادیان نیز از قافله ترور عقب نبوده اند. تروریسم مسیحی شاخهای از تروریسم مذهبی است که از سوی پیروان مذهب مسیحیت صورت میگیرد. این تروریسم اساساً ریشه در باور و تفسیر این افراد از آیین مسیحیت و آموزههای انجیل دارد. این شکل از تروریسم زاده یک اعتقاد راسخ سیاسی است به این معنی که فرد تروریست اقدام خود را یک وظیفه دینی میداند. «برخی از تروریستان مسیحی آشکارا متون دینی و کلام انجیل را در توجیه عمل خود به کار میبرند. این در حالی است که از دیدگاه دیگران ممکن است دین تنها یک عامل محرک باشد برای ایجاد و تشدید خصومت و خشونت در بین گروههایی که از نظر مذهبی-نژادی باهم تفاوت دارند. ماک یورگنزمایر استاد جامعه شناسی و مدرس مطالعات دینی در دانشگاه کالیفرنیا در سانتا باربارا میگوید، بهتر است به یاد داشته باشیم که آیین مسیحیت باوجود اصولی که در مورد صلح و مودت ترویج میکند مانند هر سنت دیگری همواره یک سوی خشن هم دارد. تاریخ این دین و سنتهای آن به روشنی گذشتهای خونین را نشان میدهد درست به همان صورت که در اسلام و سیکیسم دیده میشود. درگیری های خشونت آمیز به وضوح در عهد عتیق و عهد جدید به تصویر کشیده شوده است. این تاریخ و این تصویری که متون دینی مسیحیت به ما ارائه میدهد مبنای توجیه خشونت های گروههای مسیحی امروزی قرار میگیرد.»[۴۵] تروریسم یهودی ، نوعی تروریسم مذهبی است که در آن انگیزهها و اهداف ریشه در یا متاثر از تعابیر یهودی داشته باشد. «بریت هاکانایم (از بین رفته) - گروه زیرزمینی تندروی اسرائیلی بود که از سال ۱۹۵۰ تا ۱۹۵۳ با هدف تحمیل کردن قوانین دین یهودیت در کشور و ایجاد کشوری هالاکیک فعالیت میکرد. ادن ناتان-زادا سرباز ارتش اسرائیل و تروریست یهودی افراطی بود که در سال ۲۰۰۵ به روی اعراب تبعه اسرائیل در اتوبوسی در شهر شفاعمرو با مسلسل آتش گشود و باعث مرگ ۴ تن از جمله دو خواهر حدود ۲۰ ساله و زخمی شدن ۲۲ نفر شد. نخست وزیر اسرائیل، آریل شارون، از حرکت او انتقاد کرد و کار او را «یک حرکت سرزنشکننده بوسیله یک تروریست یهودی خونخوار» خواند. باروخ گلدشتاین پزشک و تروریست یهودی افراطی، متولد آمریکا و تبعه اسرائیل بود که در سال ۱۹۹۴ به روی نمازگزاران فلسطینی در مسجد ابراهیم شهر الخلیل با مسلسل آتش گشود و باعث مرگ ۲۹ تن و زخمی شدن ۱۵۰ فلسطینی شد.»[۴۶]
گفتار سوم – انگیزه ها و اهداف اقتصادی
علاوه بر عملیات تروریستی ناشی از انگیزه های اقتصادی مستقیم که در رقابتهای اقتصادی بزرگ جهانی رخ می دهد؛ باید توجه داشت که ریشه بسیاری از انگیزه های دیگر و مشوق بسیاری از اعضاء گروه های تروریستی، مشکلات اقتصادی است. فاصله اقتصادی زیاد بین کشورهای مختلف، تضاد طبقاتی در حوزه داخلی، فشار شدید فقر و بیکاری و نتایج حاصل از این مسائل تاثیرات مستقیم و غیر مستقیم بسیاری بر گسترش تروریسم در جهان دارند. برخی از ترور جهت ایجاد نا هنجاری در کشوری خاص و در نتیجه آن رکود اقتصادی در یک یا چند کشور استفاده مینمایند.
«تروریسم اقتصادی خارجی فعالیت خصمانه ای است که از طرف برخی نیروهای فعال بین المللی و موسسه ها و یا شرکت هایی که فعالیت اقتصادی دارند به منظور اِعمال فشار و تحمیل سیاست های مختلف علیه کشورها، حکومت ها، گروه ها و یا افراد انجام می گیرد. تروریسم اقتصادی جدای از اهداف سیاسی نیست؛ بنابراین ممانعت از صادرات و فعالیت سرمایه گذاری در خارج و یا تهدید به اجرای تحریم هایی که در مورد برخی از کشورها اِعمال می شود، از نمونه های تروریسم اقتصادی خارجی محسوب می شود. »[۴۷] قربانیان تروریسم اقتصادی فقط منحصر به کشورها، حکومت ها و جریان ها و احزاب سیاسی و ملی نمی شود، بلکه این عملیات موجب آسیب دیدن تعداد زیادی از افراد یک ملت می شود.تروریسم اقتصادی داخلی نیز شامل فشار و یا تهدید و ایجاد درگیری برخی از گروه ها و احزاب سیاسی و اقتصادی منطقه ای علیه افراد و فعالان اقتصادی حکومتی و غیر حکومتی می شود. همچنین از بین بردن فرصت های برابر اقتصادی بین افراد یک جامعه صورت های دیگری از تروریسم اقتصادی داخلی دانسته شده است.»[۴۸]
القاعده را همه با حملاتش به سفارتخانهها و نهادهای اقتصادی و نظامی میشناسند. اما اخیراً این گروه تروریستی مدعی شده حملات آن ها تنها منحصر بهاینگونه فعالیتهای تروریستی نمیشود و آنچه که امروز بهعنوان بحران اقتصادی گریبان همه کشورهای جهان را گرفته نیز بهخاطر تلاشهای فعالان آن ها در سالهای گذشته است و قصد دارند با ادامه این روش امریکا و غرب را از پای درآورند. «این ایده، ایده جدیدی برای اسامهبنلادن و حامیانش نیست. اولین بار سال ۲۰۰۲ بود که القاعده مدعی شد استراتژیاش را بر از پا درآوردن امریکا با توسل به نابودی اقتصادی نهاده است. چیزی که فقط در حد ادعا مطرح شد و حتی الآن نیز بسختی میتوان آن ها را پذیرفت. البته نباید از نظر دور داشت که بهزعم بسیاری از تحلیلگران اقتصادی یکی از دلایل بروز بحران اقتصادی جنگ عراق بوده است که شاید از این منظر است که بنلادن خود را عامل بحران اقتصادی جهان میخواند. او در سال ۲۰۰۴ هم در یک نوار ویدئویی گفته بود حمله ۱۱ سپتامبر در اصل یک حمله اقتصادی بوده است. آنطور که او مدعی شده القاعده ۵۰۰ هزار دالر برای این حمله هزینه کرد، اما در مقابل خسارتی که به امریکا وارد آمد ۵۰۰ میلیارد دلار برآورد شد. در همان سال ۲۰۰۴ یکی از سایت های وابسته به القاعده به نام المسکر البطر لیستی از اهداف اقتصادی را ارائه داد و نوشت: «این اهداف میتوانند ثبات اقتصادی را از بین برده و ما را به برنامههای مان نزدیک کنند.» یکی از برنامههایی که این مجله اینترنتی به عنوان هدف دوم تعیین کرده بود، این بود که غربیها را مجبور به ترک بازارهای داخلی کشورهای مسلمان کنند. بهاین ترتیب که: «… این تهاجم اقتصادی را میتوان با ضربه زدن به خط لولههای نفتی در عراق تکمیل کرد. زمانی که انتقال نفت عراق برای آن ها سخت شود، دست آن ها از ثروت مسلمانان کوتاه خواهد شد.»[۴۹]
نتیجه گیری فصل اول
تروریسم دارای انواع بسیار متنوع و متفاوتی است. از جمله می توان به تروریسم بین المللی و داخلی، تروریسم دولتی و غیردولتی، تروریسم تسلیحاتی، میکروبی، سایبر تروریسم و… اشاره کرد. هریک از این انواع نیز با اهداف و انگیزه های بسیار متنوعی صورت گرفته است. از جمله مهم ترین آنها می توان به اهداف سیاسی، جدایی طلبی و نژادپرستی، انگیزه های مذهبی و اهداف اقتصادی اشاره کرد. انواع و اهداف بسیار متنوع تروریسم و رواج آن در قرون و اعصار مختلف موجب پیچیدگی مفهوم آن شده است و اختلاف نظر بسیاری در رابطه با تروریسم و خصوصا تعیین مصادیق آن به وجود آورده است. با این وجود، می توان با جمع بندی نظرات مختلف، تروریسم را اینطور تعریف نمود: تروریسم رفتار مجرمانه و خشونت آمیز گروه های سازمان یافته و غیرمردمی است که برای دستیابی به اهداف بلند مدت خود به صورت ناگهانی و غیرقابل پیش بینی افراد غیرنظامی و بیگناه را قربانی می کنند.
تروریسم در دوران مدرن همواره وجود داشته است اما از پایان جنگ سرد، تروریسم بین المللی رشد قابل توجهی یافته است. بعد از جنگ جهانى اول، تروریسم دوباره در کشورهایى مانند آلمان و ملت هاى بالکان رخ نمود. هم فاشیست ها و هم کمونیست ها قبل از رسیدن به قدرت بیشتر به اعمال خشونت انبوه اعتقاد داشتند تا اقدامات تروریستى انفرادی. «جریان تروریسم در اواخر قرن نوزدهم بالا گرفت. شورشیان ایرلندی، انقلابیون سوسیالیست روسیه، و انواع گوناگون از هرج و مرج طلبان سراسر اروپا و شمال امریکا از جمله فعال ترین گروه ها بودند. اما گروه هاى سرى نیز فعالانه در خارج از اروپا – به عنوان مثال در مصر و همچنین در هند و چین – فعالانه مشغول به اقدامات تروریستى با هدف آزادسازى ملى بودند.»[۵۰] در حالی که به کارگیری ترور به عنوان سلاح در جنگ و سیاست، تاثیری انکار ناشدنی در سراسر تاریخ بشر داشته است. استفاده مدرن از آن به عصر روشنگری در اواخر قرن ۱۸ و به فرانسه برمی گردد. در این دوره بود که برای نخستین بار دولت فرانسه برای رسیدن به مقاصد سیاسی خود از ترور استفاده کرد. از آن زمان به بعد این واژه در گستره وسیعی در حوزه سیاست به کار رفته است. ازجمله تئوریهایی که موجب تغییرات انقلابی خشونت بار شدند، می توان به مارکسیسم وآنارشیسم اشاره کرد که هردو به مدینه فاضله معتقد بودند. آنارشیستها طرفدار آزادی بی حدومرز ومحو دولتها بودند و مارکسیستها درپی حکومت کارگران و برابری همه اقشار مردم بودند. در جنگ جهانى دوم و دو دهه پس از آن، تروریسم از حجم و وسعت کمتری برخوردار بود. شاید به همین دلیل باشد که از سر گیرى عملیات تروریستى در دهه ۱۹۷۰، و به طریق اولى ظهور تروریسم اسلامی، توسط بسیارى که تاریخ طولانى پیشین تروریسم را فراموش کرده بودند، به عنوان پدیده اى کاملا جدید و بدون سابقه تفسیر گردید.[۵۱]
تروریسم معاصر از جهات مهمى با تروریسمى که در قرن نوزدهم و پیش از آن انجام مى شد تفاوت دارد. «تروریسم سنتى قانون شرف مخصوص خود را داشت : هدف آن ، پادشاهان، فرماندهان نظامی،وزرا و سایر شخصیت هاى حکومتى رده بالا بودند اما اگر خطر کشته شدن زن یا بچه هاى هدف در یک حمله وجود داشت، تروریست ها از حمله کردن، خوددارى مى کردند. امروزه تروریسم کور و بدون تبعیض، تبدیل به قانون متداول شده است. شمار بسیار اندکى از سیاستمداران یا مسئولین طراز اول مورد تهاجم قرار گرفته اند اما بسیارى از انسان هاى کاملا بیگناه، کشته شده اند.»[۵۲] در دهه های ۶۰ و۷۰ قرن ۲۰ اعمال تروریستی در اروپا وقاره های دیگر گسترش فوق العاده ای یافته و گروههایی که تروریسم را به مثابه یک استراتژی در مبارزات سیاسی- اجتماعی پذیرفته اند، پدید آمدند. این گروه ها از یکسو اشکال و روش های جدید تروریسم مانند آدم ربایی، گروگانگیری، بمب گذاری در مجامع عمومی، هواپیما ربایی را به کار می بردند و از سوی دیگر به تروریسم جنبه بین المللی دادند. رشد و توسعه انگیزه های دینی و مذهبی را شاید بتوان مهم ترین ویژگی تروریسم معاصر دانست. گرایش اسلام گرایان افراطی به مبارزات خشونت آمیز و تروریستی علیه غیر مسلمانان و خصوصا قطبهای اقتصادی و سیاسی جهان،در چند دهه اخیر نشانگر تغییر و تحولات خاصی در مناسبات مردم و دولتها است.
ازجمله عوامل مهم این تحول می توان به این موارد اشاره کرد: وضعیت متمایز سیاست بین المللی و تفاوت درتوازن قدرت میان ملتها درسراسرجهان؛ ازجمله در خاورمیانه. تروریسم از طرفی با نتایج جنگهایی که درجریان است و جنگهای چند دهه گذشته مرتبط است و ازطرف دیگر با روابط شرق و غرب خصوصا آمریکا. این مساله که آمریکا تنها ابرقدرت باقیمانده در عرصه جهان است نیز بر افزایش تروریسم موثر بوده است. عامل قابل توجه دیگر در افزایش تروریسم بعداز پایان جنگ سرد این است که اصولا تروریسم، تروریسم می آفریند و استفاده اولیه برخی از گروه ها از تروریسم، موجب رواج این روش بین سایرین شده است. همچنین شهرنشینی وتمرکز جمعیت را ازنظر آثار مورفولوژیکی آن می توان یکی از موجبات پیدایش و گسترش تروریسم درجامعه دانست. در جامعه های بیابانگرد و قبیله ای پدیده ای به نام ترور شناخته شده نبوده است چراکه ترور جنبه سیاسی یا ایدئولوژیک دارد وسیاست و ایدئولوژی از ویژگیهای زندگی اجتماعی و دولت است که همه از نتایج شهرنشینی هستند.
در دهه های اخیر به خصوص بعداز اشغال افغانستان و عراق توسط آمریکا، گروه های تروریستی ابعاد ایدئولوژیکی بیشتری یافته اند و علاوه بر انگیزه ها و اهداف ذکر شده، درپی گسترش ایدئولوژی خود وهمراه کردن تعداد بیشتری از افراد یا حتی اقوام و ملتها با خود هستند.«این گروه ها در سراسر دنیا به صورت علنی و غیرعلنی به تبلیغ می پردازند و عضوگیری می کنند، افرادی از سراسر دنیا به اردوگاههای آنها می روند تا دوره های جنگ خیابانی، ساختن بمب و عملیات تروریستی و انتحاری را بگذرانند و آموزش ببینند. این دانش آموختگان آموزشگاههای تروریستی که می توان از آنها به عنوان نسل سوم تروریسم یاد کرد، هنگامی که پس از طی این دوره ها به کشور خود بازمی گردند وبا دیگر همکاران خود به همکاری می پردازند، خطر حملات تروریستی را افزایش می دهند.»[۵۳]
فصل دوم – فقر و تروریسم
پیامبر اکرم(ص): فقر به آن نزدیک است که به کفر انجامد.[۵۴]
امام علی(ع) : فقر در کنار کفر است .[۵۵]
مقدمه فصل دوم
بعد از تبیین ماهیت تروریسم در فصل اول، در این فصل برآنیم تا با گذر از سطح بررسیها، به یکی از لایه های عمیق و زیرین پدیده تروریسم بپردازیم. یادآوری این نکته ضروری است که تروریسم مساله ای بسیار پیچیده و دارای ابعاد گسترده ای است. ریشه های سیاسی، ایدئولوژیک، مذهبی و ملی و اقتصادی برخی از ابعاد آن را تشکیل می دهند. برای شناخت دقیق از تروریسم باید تمامی این عوامل بررسی شوند و نگاه تک بعدی به مساله باعث خواهد شد تا در شناخت آن و در نتیجه در انتخاب راهکار صحیح برای کنترل و مبارزه با آن دچار خطا شویم. بنابراین تاکید این پژوهش بر ریشه های اقتصادی به هیچ وجه به معنای انکار یا نادیده گرفتن سایر عوامل نیست. با رویکرد ساختاری به تروریسم و در بررسی اقتصادی، یکی از موثرترین عوامل بر رشد وتوسعه تروریسم، فقر و محرومیت و آثار فردی و اجتماعی ناشی از آن است.تعاریف متعددی از فقر ارئه شده است که در ادامه به این تعاریف خواهیم پرداخت. به طور خلاصه فقر اقتصادی به معنای احساس کمبود نسبی یا شدید منابع و امکانات مادی برای دستیابی به اهداف و عینیت بخشیدن به قابلیتهای فردی است. افرادی که در چنین موقعیتی قرار بگیرند، دچار آسیبهای جسمی و روانی مختلفی می شود و بسته به شرایظ مختلف که ذیلا مورد بررسی قرار می گیرد، به این محرومیتها واکنش نشان می دهد.
واکنش افراد به فقر متغیری است که به قابلیتهایی که آنها در خود احساس می کنند اما بر بروز دادن آنها با محرومیت مواجه می شوند و نیز به اینکه سایر افراد در جامعه تا چه حد از امکانات لازم برخوردارند وابستگی دارد. هرچه قابلیتهای بالقوه فرد و نابرابری در توزیع امکانات بیشتر باشد، احساس فقر عمیق تر و واکنش به آن شدیدتر خواهدبود. در چنین شرایطی فردی که به دلیل فقر در جامعه مورد تحقیر قرار می گیرد، ابتدائا به انزوا روآورده و بعد به سمت گروه های شبیه به خودش گرایش می یابد. علاوه بر این نوعی احساس کینه و عداوت به صورت ناخودآگاه در این افراد به وجود می آید و این تصور ذهنی برایشان ایجاد می شود که “دیگران” باعث و بانی شرایط نامساعد آنها هستند. اینگونه احساسات میل به ابراز خشونت و انجام رفتارهای ضداجتماعی را در آنها افزایش می دهد. تداوم فقر و نابرابری برای مدتهای طولانی در جوامع موجب تغییر فرهنگ مناطق فقیرنشین شده و ارزشهای جامعه بزرگتر را در این جوامع به ضد ارزش تبدیل کرده و به جای آن رفتارهای خاصی مانند خشونت طلبی و فرافکنی و… بمثابه ارزشهای اصلی تلقی شده و از نسلی به نسل دیگر منتقل می شوند.
گسترش فزاینده تروریسم در کشورهایی مانند افغانستان وعراق و… نیز از این منظر قابل بررسی است. اینگونه کشورها برای دهه های متمادی گرفتار فقر و نابرابری شدید و نابسامانیهای اجتماعی بوده و هستند. از اینرو فرهنگ فرافکنی و دشمن ستیزی و انجام رفتارهای خشونت بار در میان بسیاری از گروه های این جوامع شایع شده است. به دلیل سابقه استعمار و استبداد در این کشورها، معمولا این دولتها و نیز کشورهای توسعه یافته و قدرتمند هستند که به نماد بیرونی برای “دشمن درون” این افراد تبدیل شده اند. افراد این جوامع که دیگران را مسئول ناکامیها و سرخوردگیهای خود فرض می کنند در پی مبارزه با دیگران برمی آیند. اما به دلیل ضعف اقتصادی و فنی و علمی به هیچ وجه توان مقابله مستقیم با حکومتها و کشورهای ابرقدرت را ندارند؛ بنابراین به روش های تروریستی و جنگ نامتقارن متوسل می شوند. در این فصل به تحلیل این روند خواهیم پرداخت. در انتهای فصل نیز جهت روشن تر شدن مباحث، تعداد محدودی از نقشه ها و آمار مربوط به اوضاع اقتصادی جهان و فقر و محرومیت کشورهای جهان سوم ضمیمه شده است.
مبحث اول – ماهیت فقر
گفتار اول – تعریف فقر
فقر پدیده ای است که باتوجه به نیازهای حداقلی انسان تعیین می شود. «از دیدگاه بانک توسعه آسیا، فقر عبارت است از محرومیت از دارایی ها و فرصت هایی که فرد مستحق آنها می باشد. اتکینسون فقر را به عنوان عدم دسترسی به امکانات معیشتی تلقی می کند که طبق آن کل هزینه ها یا مصرف کالاهای خاصی توسط فرد از یک حد معین کمتر می باشد. در گزارش توسعه جهانی بانک جهانی (مبارزه با فقر ۲۰۰۲ – ۲۰۰۱) فقر چیزی فراتر از عدم تکافوی درآمد یا توسعه انسانی پایین است، فقر همان آسیب پذیری، فقدان قدرت و ابراز عقیده می باشد.»[۵۶] با توجه به تعاریف فوق می توان ویژگی های فقیر بودن را این گونه برشمرد: نداشتن سرپناه و خوراک و پوشاک مناسب، بیمار بودن و درمان نشدن، بیسوادی یا کم سوادی، نداشتن درآمد کافی ، هراس از آینده و… فقر یک استعداد بالقوه در جوامع بشری است که در اثر عوامل ایجاد کننده یا تقویت کنندهاش بسرعت بروز میکند و سطوح پائین جامعه را دربرمی گیرد و خلاصی از آن بسیارمشکل است. فقر نشانه بارز توسعه نیافتگی اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی است که ثبات سیاسی و همبستگی اجتماعی و سلامت روانی را در اقشار مبتلا به خطرمی اندازد، موجب افزایش میزان مرگ ومیر بالاخص در نوزادان ومادران وکاهش متوسط طول عمر،کاهش کارآیی نیروی انسانی و کاهش بهره وری میشود. برای تعیین وضعیت فقر، از خط فقر استفاده می کنند. خط فقر به معنای حداقل درآمدی است که یک فرد برای تامین نیازهای اولیه خود آن هم در سطح بسیار پایین به آن نیازمند است. تا سال ۲۰۰۰ خط فقر مطلق در جهان، درآمدی معادل روزانه ۱ تا ۲۵/۱ دلار بوده است، در دهه اخیر این میزان به ۲دلار افزایش یافته است.[۵۷]
در تعریف فقر معمولاً بین فقر مطلق و فقر نسبی تفاوت قائل می شوند . «دو تعریف عمده از فقر وجود دارد : نخست تعریف معیشتی از فقر و دیگری فقر به مثابه محرومیت نسبی ، تعریف اخیر محرومیت را در معنای کلی تری ارزیابی نموده که در مقایسه با تعریف نخست بخش وسیع تری از انسان هارا دربر می گیرد… هزینه مواد خوراکی به منزله هزینه اساسی برای معیشت و زیست در نظر گرفته شده است که هرگاه این مقدار به هزینه های مربوط به پوشاک ضروری و سوخت برای گرما اضافه شود ، رقمی را می سازد که به خانوارهایی که زیر این رقم قرار گیرند ، می توان گفت در فقر(مطلق) قرار دارند… فقر به مثابه روندی است که افراد طی آن با محروم شدن از جریان زندگی به آن دچار می شوند و این روند بی آنکه جلب نظر کند رخ می دهد (فقر نسبی)» [۵۸]
بند اول- فقر مطلق
فقر مطلق حالتی است که در آن نیازهای اساسی انسان تامین نشود. در این حالت سلامتی و تداوم حیات فرد به دلیل ناتوانی در تامین خوراک، مسکن، پوشاک و درمان به مخاطره می افتد. این میزان را معمولاً بر حسب شاخصی از میزان کالری مصرفی روزانه یا یک مرز درآمدی که بسیار پایین است مثلاً یک دلار درآمد در روز تعیین می کنند. این حد شدید از فقر به غیر از تعداد محدودی از کشورهای جنوب آفریقا[۵۹] در سایر نقاط جهان در سطح پایینی قرار دارد. از طرفی این مفهوم، تعریف بسیار مضیقی از فقر را دربر می گیرد. به همین دلیل درصد آن در اکثر موارد نسبت کمی از جمعیت را شامل می شود. اما تعداد فقرا و کسانی که تحت فشارهای ناشی از درآمد و سرمایه کم هستند؛ بسیار بیشتر از اینگونه ارقام است. «واقعیت آن است که مفهوم فقر مطلق دستاویزی برای طبقات فرادست و حاکم است تا در تحلیل ها و برنامه ریزی ها آن را به مفهوم کلی فقر تعمیم و ارقام نسبتاً کوچکی از پدیده فقر ارائه دهند. در واقع مفهوم فقر مطلق مربوط به جریان معمول زندگی اجتماعی نیست بلکه کسانی در این رده قرار می گیرند که کاملاً از چرخه حیات اجتماعی بیرون افتاده اند و در حالت مرگ تدریجی گرفتارند.» [۶۰] خط فقر مطلق نمی تواند نشانگر دقیقی از وضعیت و تعداد فقرا باشد. زیرا از طرفی در تعیین خط فقر قیمتها کمتر از قیمت واقعی در نظر گرفته می شود و از طرف دیگر آمار مربوط به افرادی که حداقل دستمزد تعیین شده را دریافت می دارند اما از سطح متوسط جامعه بسیار پایین ترند، در این نقشه ها و نمودارها لحاظ نمی شود. بنابراین برای پی بردن به آمار و سطح زندگی فقرا باید به شاخص های دیگری همچون توزیع درآمد، ضریب جینی، نرخ بیکاری و تورم توجه کرد.
در همین رابطه، طبق آمار سازمان ملل فقر مطلق در خاورمیانه و شمال افریقا از سال ۱۹۸۱ تا ۲۰۰۱ کاهش زیادی یافته است، اما نابرابری، بیکاری، رشد بیماری ایدز و مشکلات اجتماعی همچنان تهدیدهای بالقوه علیه تلاشهای توسعهای باقی ماندهاند. وضعیت اجتماعی جهان در سال ۲۰۰۵ که اخیرا از سوی سازمان ملل متحد انتشار یافته است، شمار مردمی که در این مناطق با درآمدی کمتر از یک دلار زندگی میکنند، از ۵ درصد در ۱۹۸۱ به ۲ درصد در سال ۲۰۰۱ و تعداد کسانی که با درآمدی کمتر از دو دلار در روز به سر میبرند، از ۲۹ درصد به ۲۳ درصد در همین دوره کاهش یافته است. بر اساس این گزارش، سطوح درآمد سرانه در خاورمیانه و شمال آفریقا به گونهای ثابت در مقایسه با میانگین درآمد سرانه در کشورهای ثروتمندتر عضو سازمان توسعه و همکاریهای اقتصادی در حال کاهش بوده است. در سالهای ۱۹۸۰ تا ۲۰۰۱ سطح درآمد در خاورمیانه و شمال آفریقا از ۷/۹ درصد به ۷/۶ درصد و میانگین درآمد سرانه در مقایسه با کشورهای عضو سازمان توسعه و همکاریهای اقتصادی کاهش نشان داده است. [۶۱]
بند دوم- فقر نسبی
فقر نسبی به حالتی گفته می شود که در آن نیازهای اولیه فرد تامین شده باشد لکن مانند سایر افراد برخوردار از امکانات رفاهی و معیشتی نباشد. به عبارتی گویاتر، فقر نسبی وضعیتی است که در آن سطح زندگی فرد پایین تر از متوسط سطح زندگی جامعه باشد. فقر نسبی از جامعه ای به جامعه دیگر و از دورانی به دوران دیگر می تواند متفاوت باشد. سطح پیشرفت تکنولوژیک و اقتصادی جوامع و وضعیت توزیع درآمد در جوامع در تعیین مفهوم فقر نسبی کاملاً تعیین کننده است. «بوث و راونتری که ازپیشگامان تعریف ومحاسبه خط فقردرقرن۱۹ در انگلستان می باشند درتعریف خود ازفقر بین فقرمطلق ونسبی تمایز قائل شده و فقرمطلق را برپایه حداقل معاش– حداقل نیازهای لازم برای حفظ زندگی– یعنی به عنوان ناتوانی درکسب حداقل استاندارد زندگی تعریف کردند.ازطرف دیگر فقرنسبی را که براساس داوریهای دیگران پایه ریزی شده به عنوان ناتوانی درکسب یک سطح معین ازاستانداردهای زندگی که درجامعه لازم ومطلوب می باشد، تعریف کردند.»[۶۲]
در بررسیهای علمی، آنچه بیشتر مورد توجه است مفهوم فقر نسبی است. زیرا در حالت فقر مطلق که ابتدایی ترین نیازهای فرد هم تامین نمی شود، انسان عاجز از هرگونه فعالیت اجتماعی بوده و تاثیری در معادلات سیاسی اجتماعی نخواهد داشت. ممولا، در جوامع و محیط هایی که فقر مطلق بیداد می کند وسائل ارتباط جمعی، امکانات تحصیلی و رفاهی نیز وجود ندارد و اکثریت قریب به اتفاق افراد هم در شرایط مشابهی به سر می برند. به همین دلیل “احساس فقر” در بین آنها بیدار نیست.
بند سوم- احساس فقر
مفهوم فقر دارای یک جنبه ذهنی نیز هست که با مساله سطح توقع فرد و درک او از یک زندگی متناسب ارتباط پیدا می کند. سطح توقع ذهنی یا ارزیابی ذهنی از سطح رفاه نمی تواند بدون ارتباط تنگاتنگ با تحول زمینه های مادی جامعه مورد ارزیابی قرار گیرد. به همین دلیل در بررسی فقر و تاثیر آن بر جامعه، همواره فقر نسبی مد نظر قرار می گیرد. فشار ناشی از محرومیت وناامیدی تنها بخشی ازتراژدی زندگی فقیرانه است. بخش مهم تر ماجرا تقابل این محرومیتها با بهره مندی دیگران از زندگی مرفهی است که فاصله زیادی با زندگی آنها دارد.هر چند فاصله نسبی و متعادل در یک جامعه مشکل جدی به وجود نمی آورد اما اگر این فاصله زیاد گردد،تبعات ونمودهای دردناکی را درسطح جامعه خواهد داشت.این مشکل درصورتی پیچیده تر خواهدشد که معنای"نداری"درجامعه تغییرکرده واز فقدان امکانات ضروری زندگی،به فقدان هرآن چیزی که طبقه مرفه جامعه در اختیار دارند تبدیل گردد.
دو قطبی شدن جامعه و بوجود آمدن مناطق اعیان نشین و فقیر نشین در شهرها و عدم توجه به مناطق فقیر نشین و خرابی ناشی ازآنها بی نظمی های اجتماعی شدیدی میان طبقات محروم بوجود می آورد، که بر رفتار برخی جوانان جنوب شهرها ( مناطق فقیر نشین )اثرات منفی داشته وآنان را به ناچار در ورطه فساد و جرم و جنایت و بزهکاری می اندازد.نبود عدالت اجتماعی وتبعیض در وضع واجرای قانون علیه طبقات فقیر نشین،ایجاد عقده ها وفشارهای روانی می کند وآنها رابه قانون شکنی می کشاند.[۶۳] نیاز به افتخار به خود و موفقیت و به طور کلی عزت نفس و احترام از نیازهای اساسی روانی آدمی است. به طور معمول حد متعادلی از نابرابری ها در جامعه توسط افراد تحمل و نسبتاً طبیعی انگاشته می شود البته به شرطی که افراد فرصت کسب جایگاه و احترام در یک عرصه و نیز برخی شرایط مادی نسبتاً حداقلی را به دست آورده باشند، در غیر این صورت فرد به شدت مستعد احساس حقارت و نفرت شدید در برابر افراد موفق و ثروتمند است.
در سال های اخیر تفکر درباره فقر دچار تحولات شگرفی شده است. «پروفسور آمارتیا سن از جمله اولین کسانی بود که به این نحوه تفکر درباره فقر و تحلیل ها، اندازه گیری ها و سیاست های مرتبط با آن انتقاد کرد. وی در ابتدا با انتشار مقاله معروف خود به نام «کالاها و قابلیت ها» که بعدها به صورت کتاب منتشر شد استدلال کرد، از آنجا که نیازهای انسان ها متفاوت است صرف داشتن یا نداشتن کالا (که از داشتن یا نداشتن درآمد ناشی می شود) در ارزیابی مزیت و موقعیت افراد نسبت به یکدیگر کافی نیست و افراد با داشتن کالاهای یکسان ممکن است مطلوبیت و رضایت یکسانی نداشته باشند. مدخل بحث سن به موضوع فقر از نظر ارزش کالاها برای افراد، به این نکته اشاره می کند که صرف داشتن درآمد الزاماً قادر به رفع نیازهای افراد نخواهد بود، زیرا فرد از کمبودهای دیگری رنج می برد که از جنس درآمد نیست. دوچرخه برای کسی که دوچرخه سواری بلد نیست و کتاب برای فرد بی سواد مطلوبیت و کارکردی به همراه ندارد.»[۶۴] مفهوم “فقر قابلیتی” از همین استدلال متولد می شود، بدین معنی که اگر قابلیت های فردی وجود نداشته باشد، نمی توان به کمک درآمد به سطح رضایت موردنظر دست یافت. ضعف قابلیت های انسانی موجب می شود که همیشه درآمد به کارکرد مناسب تبدیل نشود. بنا به این استدلال فقیر کسی نیست که درآمد ندارد یا درآمد او اندک است بلکه فقیر کسی است که توانایی خروج از وضعیت فقر را ندارد و فقر به معنی محرومیت از قابلیت است نه محرومیت از درآمد. قابلیت هایی چون سواد، آموزش و مهارت های فردی، سلامتی و فضای باز سیاسی در خروج از فقر نقش محوری دارند.
گفتار دوم – آثار و نتایج فقر
فقر از دیدگاه های مختلفی نگریسته شده و با رویکردهای متنوعی مورد بررسی قرار گرفته است. در هر یک از این مطالعات هم ابعاد گوناگونی از فقر مورد تحلیل قرار گرفته و آثار متفاوتی که از فقر ناشی می شود، مورد تاکید قرارگرفته است.
در این گفتار ابتدا مختصراً نظریه های مهم و موثر در بررسی فقر ارائه گشته و سپس آثار مختلفی که فقر و محرومیت اقتصادی بر روی افراد و شخصیت آنها و نیز آثاری که فقر بر فرهنگ جوامع می گذارد، مورد بررسی قرارگرفته است.
بند اول- نظریه های مربوط به تحلیل فقر
در میان جامعه شناسان سه مفهوم و تبیین از فقر وجود دارد : یک دسته معروف به چشم انداز فرهنگی ، دسته دوم معروف به چشم انداز موقعیتی و دسته سوم معروف به چشم انداز ربطی است[۶۵] که در ذیل هر یک را توضیح می دهیم .
۱-۱) نظریه فرهنگی؛ در این دیدگاه اعتقاد بر این است که الگوهای رفتاری و ارزشی طبقه پایین به گونه ای است که با جامعه و فرهنگ غالب متفاوت است . این الگوها ، خرده فرهنگ پایگاه اقتصادی ، اجتماعی فقیر محسوب می شود که از طریق اجتماعی شدن انتقال می یابد . در خصوص بیماریهای روانی در این دیدگاه اعتقاد بر این است که شواهد زیادی بیانگر رابطه فقر و بیماری روانی به خصوص اسکیزو فرنیا به گونه مثبت است . همچنین با توجه به رابطه مثبت درآمد و موقعیت شغلی و وضعیت تحصیلی ، طبقه فقیر بجهت عدم رغبت به افزایش تحصیلی بجهت پیروی از الگوی رفتاری و ارزشی خاص در وضعیت پست باقی می ماند . ونرخ زاد و ولد در آنها زیاد است و بجهت الگوی متفاوت جامعه پذیری طبقات پایین ، رابطه فرزند ـ والدین نیز متفاوت است . به طور خلاصه می توان گفت که فرهنگ گرایان ، فقرا را به عنوان قشری که برای خود از یک الگوی خاص رفتاری و ارزشی پیروی می کنند ، معرفی می نمایند و راه حل کاهش یا از بین بردن فقر را آموزش فقرا در جهت تغییر ارزشها و رفتارهایشان مطرح می نمایند . به جامعه شناسان فرهنگ گرا انتقاداتی وارد نموده اند ازجمله اینکه گفته اند فرهنگ گرایان به تغییر نگرش ها و ارزشهای فقرا تاکید دارند نه به تغییر فرصتها . همچنین آنها تفاوتهای رفتاری افراد را براساس ارزشها و هنجارهای آنها تشخیص می دهند . در صورتی که تمام تفاوتهای رفتاری به تفاوت ارزشها بر نمی گردد .
برخی الگوی رفتاری خاص طبقه فقیر را سبب ساز انحراف دانسته اند. از دید این گروه طبقه پایین، الگوی رفتاری و ارزشی خاصی را از خود بروز می دهد که خصلتاً با جامعه و فرهنگ غالب، متفاوت است. شخص فقیر به این دلیل دست به انحراف می زند که الگوی رفتاری ای که نسل به نسل به او منتقل شده است، او را این چنین بار آورده است. از این رو، این دیدگاه، پیشنهاد می کند که برای زدودن فقر و انحراف، باید نگرش فقر را تغییر داد.[۶۶]
۱-۲) نظریه موقعیتی[۶۷]
در این دیدگاه ، عامل فقر در نیروهای خارج از فرد جستجو می شود . عدم برخورداری از شغل خوب ، درآمد مناسب ، حمایتهای دولت ، خدمات عمومی و همچنین مورد تبعیض واقع شدن علت فقر مطرح می شود . در واقع فقر موقعیتی است که ساخت اجتماعی غالب به فقیر تحمیل می نماید و به دنبال خود الگوهای رفتاری فقیر را به عنوان نتیجه طبیعی بهمراه دارد. در این دیدگاه برای حل مشکل فقر باید موقعیت فقرا را از طریق اصلاح ساخت اجتماعی محدود کننده تغییر داد . در واقع این دیدگاه نسبت به دیدگاه فرهنگی، طیف وسیع تری از عوامل را مد نظر قرار داده است. ساختار اجتماعی علاوه بر مسائل فرهنگی، شامل مسائل سیاسی و اقتصادی، دینی و ایدئولوژیک، می شود.
۱-۳) نظریه ربطی [۶۸]
این چشم انداز بر پایه درک موقعیت فقیر در چارچوب ساخت اجتماعی ، نگرشها و اعمال غیر فقیر نسبت به فقیر و تأثیرات این نگرشها و کنش ها بر فقرا استوار است. در این دیدگاه فقر نه یک امر درونی محسوب شده است آنچنانکه فرهنگ گرایان می گویند و نه یک امر بیرونی است آنچنانکه موقعیت گرایان مطرح کرده اند بلکه در این دیدگاه فقر یک مقوله ربطی است و یک خرده فرهنگ وابسته است و برای درک فقر باید هم به کنش درونی و هم به کنش متقابل و بیرونی فقیر یا غیر فقیر توجه نمود .
بند دوم - واکنشهای افراد در برابر فقر[۶۹]
انسان ها به واسطه تفاوت ها و پیچیدگی هایی که دارند در برخورد با مسائل و مشکلات رفتارهای متفاوتی را از خود نشان می دهند بنا بر این می توان گفت که انسان ها به هیچ عنوان در هیچ یک از کنش ها و واکنش های اجتماعی به طور عموم برابر و یکسان نمی باشند . فقر به عنوان پدیده ای که از نابرابری های نامتجانس در بین انسان ها ناشی شده است ، همواره با واکنش های متفاوتی از سوی انسان ها روبرو بوده است ، هرچند رویکرد تمام این واکنش ها به طور یکسان در جهت مبارزه با این پدیده بوده باشد . واکنش های انسان ها در برابر فقر بسیار متفاوت است ولی می توان آنها را به نوعی دسته بندی نمود . از زمانی که نابرابری ها بین انسان ها به طور وضوح درک می گردد ، انسان ها ناخودآگاه دست به حالت هایی برای مقابله با آن می زنند ، حالت هایی که از مشکلات فردی شروع شده و در صورت عدم کنترل به تدریج به مشکلات اجتماعی منجر می گردند . این روند مراحلی را دارد که در ادامه پیرامون آن بحث می گردد .
۲-۱) درک ابتدایی فقر و نابرابری؛ در مرحله اول انسان پس از درک نابرابری ممکن است با نوع ابتدایی بی تعادلی روانی مواجه گردد ، مثلاً با مشکلات ساده ، پرخاش گرانه برخورد نموده و یا بی جهت با دیگران به خشونت پرداخته ویا به نوعی فراری از جامعه شده و با خود درگیر شود و بسیاری از حالات دیگر . این در شرایطی است که نابرابری درک شده ولی هنوز برای فرد به طور کامل حلاجی نشده است . اگر دو کودک دوقلو را از طبقه فقیر (فقر اقتصادی) یک جامعه در نظر بگیریم ، چنانچه یکی از آنان در بین فرزندان افراد غنی جامعه تحصیل را شروع کرده و دیگری در بین فرزندان افراد هم طبقه خود به جامعه کوچک مدرسه وارد شود ، حالت پرخاش گری ویا خشونت و یا حالات دیگری از بی تعادلی روانی (در شرایط ابتدائی آن) در کودک اول طی مدت کوتاهی بروز می نماید ولی کودک دوم اگر تفاوت هایی را در محیط خود نداشته باشد ممکن است به این حالات دچار نشود . از نظر علم روانشناسی ثابت شده است که ، کودکانی که در گروه های غیر هم طبقه خود رشد می کنند دچار نوعی از بی تعادلی روانی می شوند . حتی اگر کودکی که از یک خانواده با طبقه اجتماعی بالا است در بین فرزندان طبقه فرودست جامعه رشد کند به دلیل کمبودهای ناشی از ارزش های حاکم بر آن جامعه که برایش ایجاد می شود همان رفتار را از خود نشان می دهد که در مثال قبل گفته شد ، و این نشان از همان فقری است که در آن جامعه برای این فرد بوجود آمده است .
مسلماً پس از عبور از مرحله ابتدایی بی تعادلی روانی نوبت به اعتراض و به دنبال آن جستجوی چرایی فقر می رسد .انسان می خواهد بداند که چرا باید این اندازه نابرابری بین افراد وجود داشته باشد ؟ چرا باید این نابرابری ها شامل حال او شود ؟ چگونه می تواند از این نابرابری ها خلاص شده و هم تراز افراد دیگر گردد ؟ چگونه می تواند با نا برابری ها مبارزه کند ؟ و هزاران چرا و چگونه دیگر . بسیاری از انسان ها در پی روند درک فقر و نابرابری به رویکرد مبارزه منفی گرایش پیدا می کنند یعنی با مخالفت های علنی و در برخی موارد غیر منطقی با همنوعان مقابل خود ، اعتراض خود را به شکاف ایجاد شده بیان می نمایند . این گونه اعتراضات در اکثر مواقع با برخوردهای متقابل روبرو شده و سرکوب می گردد .
البته نباید شرایط و عکس العمل های مربوط به مرحله درک ابتدائی نابرابری را به موارد محدود یاد شده ختم نمود و مسلماً این عکس العمل ها بسیار فراتر از این نمونه ها خواهند بود که روانشناسان ، بیشتر بدان خواهند پرداخت .
۲-۲) مشکلات روحی و روانی ناشی از فقر؛ مرحله دوم ، مرحله ای است که انسان از حالت بی تعادلی روانی به حالت ناراحتی روانی پای می گذارد . عقده خود کم بینی باعث بروز افسردگی در افراد شده و به تدریج آنها را از جامعه ای که در آن هستند دور کرده و به انزوا می کشاند . انزوا از شایع ترین رفتارهایی است که در این مرحله از درک فقر و نابرابری به عنوان سیستمی امنیتی به کمک فرد می آید . افکار پریشان در خصوص عدم برابری با همنوعان باعث می شود که فرد به سمت جامعه ای کشانده شود که بتواند با اعضای آن تا حدودی برابری کند . این امر باعث می گردد ، افرادی که تا اندازه ای هم سطح وی بوده و یا روحیات او را درک می کنند و یا نشان می دهند که با او هم دردند و قادر به درک وی هستند را به هم صحبتی و هم فکری گرفته تا با مصاحبت آنان بتوانند تخلیه روانی نمایند . این مرحله ؛ مرحله ای است که فرد از روش های عادی و متداول شاد شدن و شاد زیستن به مرور زمان فاصله گرفته و بیشتر به تفریحات ناسالم و سادیسم و مازوخیسم گرایش می یابد. در این زمان فرد نیازمند آن است که این مسیر را با کمک عوامل ثانوی به تحریک وا دارد .
پروژه های پژوهشی دانشگاه ها درباره ریشه های اقتصادی تروریسم با تاکید بر تروریسم ...