او خداوند را شکر میگوید که شاعر درباری و اهل مدح سلاطین نیست. عطار از این که زبان به مدح هر جاهلی، نمیگشاید و زبان و دهان خود را به طعام سلاطین زورگو و ستمگر نگشوده، راضی و خشنود است.
شکر ایــــــزد را که درباری نیــم بستــه هـــــر نـــاسـزاواری نیم
من ز کس بر دل کجا بندی نهــم نام هــر دون را خــداونـدی نهم
نه طعام هیچ ظــــــالم خوردهام نـه کتــابی را تخلــص کــردهام
( عطار، ۱۳۸۷ : ۴۲۰)
عطّار، همّت بزرگ خود را می ستاید که باساختن به فقر و قناعت راضی نمی شود، شأن و مقدار خود را با مدح دیگران و ستودن آنان برای درمی و نانی هزینه کند. او در این باره میگوید:
همت عالیم ممدوحم بس است قوت جسم و قوت روحم بس است
( همان: ۳۱۳)
سنایی در طریق التحقیق، صنعت شعرو شاعری راکاری عبث و بیهوده توصیف میکند و گام نهادن در این طریقه را رفتن به راه خطا میانگارد. او توصیف معشوق مجازی را برنمیتابد و معتقد است چنین کاری هرزهگویی است:
ای سنایی زجسم و جان بگسل! هر چه آن غیر اوست زان بگسل!
صنعت شعر و شاعـــری بگـذار دست از گفت و گوی هرزه بـدار
بیش از این در ره مجاز مپــوی صفت زلف و خط و خال مگوی
( سنایی، ۱۳۸۱ : ۱۶)
سنایی با نفس خود که به شعر و شاعری گرایش دارد، به مجادله و ستیز برمیخیزد و مصّرانه از او میخواهد که گرد این صنعت نگردد زیرا این حرفه را زاده حرص و طمع میداند و با قناعت به ستیز با آن بر میخیزد:
خط در این علم و این صناعتکش پای در دامـــــــــــن قناعت کش
ازپی هــــر خسیس مدح مــگوی وز در هــــــر بخیـــل صله مجوی
دست در رشتــه حقــــــایق زن پای بــــــر صحبت خــــلایق زن
( همان: ۱۶)
سنایی پرداختن به امور مجازی مانند مدح سلاطین و توصیف معشوق دنیوی و عشق ورزیدن به او را گمراهی در شعر توصیف میکند و معتقد است شاعر باید آرمانگرا باشد و وقت خود را بیهوده در توصیف زلف و خط و خال دلبران زیبا روی از دست ندهد زیرا که به مرور زمان چون گُل که بعد از صباحی چند پژمرده میشود آنان نیز این حُسن ناپایدار را از دست میدهند و در درون خاک به خاکستر مبّدل خواهند شد. بنابر این شاعر راستین باید، مدّاح جمال حق باشد و بدان عشق ورزد که هم پایدار است و هم عشقی راستین است:
گوهر عشق زبور جــــــان کن قصد آب حیـــــات ایمان کــــن
شورش عشق در جهان افـــکن فــــــــرش عزت بر آسمان افکن
چست و چابک میان خلقدرآی همچو پــــــروانه گرد شمع بـرآی
سرگـــــردون به زیر پای درآر یک نفس در ره خـــــدای بــرآر
صحبت عاشقان صادق جـــوی همره و همـــــدم موافق جــوی
چند گردی به گرد کعبــه گل؟ یک نفس کـن طـــواف کعبه دل!
( همان: ۱۷)
سیف فرغانی، ضمن ستودن خاموشی و برتری دادن آن بر سرودن شعر، به شدّت به شعر مدحی و شاعران مداح میتازد. سیف شعر مدحی را به واعظی که خودپند نگیرد، تشبیه میکند که تنها سخنش برای مشتی افراد جاهل و نادان، شنیدنی است.
شعر نیکو کــه خموشی است از آن نیکوتر اگـرت دست دهـد نـیـز مـگـو بـسیـاری
راست چون واعظ نان جوی بدین شاد مشو که سخن گویی و جهـــال بگوینــد آری
(فرغانی، ۱۳۸۷: ۱۳۲)
او شعر مدحی و شاعر مداح را بر نمی تابد و از این گونه شاعران می خواهد که دست از چنین کاری که مایه ننگ شاعری است، بردارند:
از ثنای امــرا نیک نگـــهدار زبــــــان گر چه رنگین سخنی، نقش مکن دیواری
مــدح این قوم دل روشن تو تیره کـند همچو رو را کلف و آینـه را زنگــــــاری
( همان: ۱۳۲)
سیف، سخن وران را پند میدهد که سلطان ظالم و دست نشانده های ستمگر او را به دروغ، نسبت عدالت گستر و یتیم پرور مده که دست او به ظلم و فسق و فجور مردم بی نوا گشاده تر گردد. سیف چنین شاعرانی را در گناه سلطان ظالم و عوامل او مشترک میشمارد و میگوید:
آن جماعت کــه سخن از پی ایشان گفتند راست چـون نامیـه بستنــد گلی بر خاری
از چنین مرده دلان راحت جان چشم مدار چون ز رنجور شفا کسب کنــد بیمــاری؟
شاعر از خــرمن این قــوم به کاهی نرسد گـر ازیــن نقـد به یک جو بدهد خرواری
شاعـری چیست که آزاده از آن گیـرد نام ننگ خلقی گر از این نــام نـداری عاری
ظالمی را کــه همه ساله بود کارش فسق به طمع نام منــــه عادل نیـــکوکــاری
نیت طـــاعت او هست تــــو را معصیتی کــــــمر خدمت او هست تــو را زناری
هــــر که را زین امرا مدح کنی ظلم بود خاصه امــروز که از عــدل نماند آثـاری
( همان: ۱۳۲)
سیف فرغانی، ضمن توصیف اعتراض آمیز سقوط ارزش انسانی و ناهنجاریهای اجتماعی روزگار خود، از جماعت شاعران میخواهد که دست در دست این افراد فاسد نگذارند و بیش از این به انهدام مبانی اخلاقی ودینی کمک نکنند. او معتقد است که شاعران باید به جای مدح و ستودن افراد روباه صفت که در شعر به شیر وصف میشوند، بهتر است به غزل سرایی بپردازند و عمر خود را به سخن بیهوده، بر باد ندهند:
کژ روی پیشه کنـــی جمله تو را یار شوند ور ره راست روی هیچ نیـــــابی یاری
کله مدح تو بر فرق چنین تاجــــــــوران راست، چون بر سر انگشت بود دستاری
صورت جــــان تو در چشم دل معنیدار زشت گردد به نکــــو گفتن بدکرداری
اسدالمعرکه خوانی تـــو کسی را کـه بود روبه حیلهگری یا سگ مــــردمخواری
وگرت دست قریحت در انشا کوبــــــــد مـدح این طایفه بگذار و غزل گو، باری!
بـه سخن گفتن بیهوده به پایان شد عمـر صرف کــن باقی ایــــام به استغفاری
( همان: ۱۳۲)
زبان ناصر خسرو در شماتت و سرزنش شعر و شاعران مداح، بسیار تند و ستیزه گرانه است. او کارشاعر مداح را با خنیاگری که در شرع و عرف دین، منهی و نکوهیده است برابر مینهد و با این زبان به تحقیر شعرمیپردازد. او با این لحن متشرّعانه هم به جنگ مطربان میرود و هم شاعرانی که شعرشان زمزمه زبان و آواز مطربان است. ناصر خسرو نه تنها مدح افراد را در شعر بر نمیتابد که حُسن و جمال معشوق را در غزل نیز خارج از عرف شرع مقدس میداند و به شاعران توصیه میکند که دست از تشبیه قد و بالای یار به سرو و شمشاد بردارند و در وصف قهرمانان با ایمان دین، سخن بگویند:
پروژه های پژوهشی در مورد پایان نامه خانم زابلی ویرایش شده اصلی- فایل ۷