(ج ۱، بیت ۱۵۳).
ناپدید شدن ابلیس شکلی رمزی به داستان داده است و ماوراء طبیعی بودن خوالیگر که در واقع خود ابلیس است را نشان میدهد بهلحاظ نمایش نیز بهوجود خوالیگر (ابلیس) بهعنوان یک شخصیت دیگر نیازی نیست او میبایست در اینجا بدون هیچ تقلیدی از صحنه داستان حذف شود تا بعداً در هیئتی دیگر (پزشک) ظاهر شود.
گابریل گرسیا مارکز داستاننویس بلندآوازه معاصر و یکهتاز عرصه سبک ادبی موسوم به رئالیسم جادویی در رمان زیبایی «صد سال تنهایی» وقتی بهوجود یکی از شخصیتهایش در داستان دیگر نیازی نمیبیند او را با ملحفه پرواز میدهد و از صحنه خارج میکند. این صحنه بارها و بارها تحسین منتقدان را برانگیخته و آن را نشان بیتکلف بودن کار مارکز دانستهاند. در این داستان نیز میبینیم چگونه فردوسی در هزار سال پیش از این چنین راحت از این شگرد استفاده کرده است. بعد از روییدن مارها بر شانه ضحاک تجویزی که اهریمن برای او میکند از وجه نمادین بسیار قوی برخوردار است.
بجز مغز مردم مدهشان خورش
مگر خود بمیرند ازین پرورش
(ج ۱، بیت ۱۶۲).
نمادگرایی نهفته در بطن ماجرا آن است که حاکم مستبد برای حکومت هزار ساله خود نیاز به یک چیز دارد و آنهم تغذیهبخش اژدهایی وجودش است از مغز انسان، آنهم مغز جوانان و با توجه به اینکه نسل جوان در هر جامعه قشر انقلابی و متحول آن جامعه است در داستان این مفهوم بهخوبی متبلور شده است که ضحاک با «فکر» مبارزه میکند. آن هم اندیشههای بلند پروازانه جوانان.
پس ایرانیان که از جمشید به تنگ آمده بودند بهدنبال ضحاک آمدند و از او خواستند که بر تخت پادشاهی ایران بنشیند و آنان را از جمشید خلاصی دهد، پس ضحاک نیز به ایران حمله کرد و جمشید که تاب مقاومت را نداشت، راه گریز را در پیش گرفت و بدین ترتیب ضحاک بدون کمترین زحمت پادشاه ایران زمین شد و حکومت را از جمشید ستاند. جمشید هم بهمدت صد سال پنهان از چشم مأموران ضحاک زندگی کرد اما بالاخره در چنگ آنان گرفتار آمد. چنانکه دیدیم عنصر وحدت عمل در تراژدی جمشید بهطور کامل رعایت شده است و بدین ترتیب حکیم طول داستان را با انسجامی بالا به رشته نظم کشیده است.
۲ـ۱۳ـ۱ـ وحدت زمان و وحدت مکان
در این داستان چنانکه ویژگی حماسه و اسطوره میباشد، عنصر وحدت زمان و مکان رعایت نشده است. این در حالی است که در تراژدی طول زمان واقعه نمایش از یک دور گردش آفتاب بیشتر نیست.
ارسطو در رساله بوطیقای خود به وحدت مکان اشاره نکرده است. اما یونانیان در تراژدیهای خود این مسأله را رعایت میکردند و در تراژدیهایشان مکان غالباً درگاه کاخ بود و تمام اتفاقات در آنجا روی میداد و سایر وقایع خارج آنجا توسط پیکی برای تماشاگر روایت میشد. در این داستان قلمرو حکومت جمشید فلات ایران و ضحاک عربستان است که این نمیتواند از ویژگیهای تراژدی باشد چراکه در تراژدی تا این حد گستردگی مکان وجود ندارد. زمان و مکان در شاهنامه در بسیاری موارد مفهومی ترکیبی دارند و دو مفهوم مجزا از هم نیستند. انگار اصولاً در ذهن انسانهای باستان زمان این بعد چهارم ماده را در مکان سه بعدی تنیدهاند و مفهوم جایگاهی (Time Place) را که از سوی اینشتاین در سدهای که در آنیم کشف شده است، پیشینیان به شهود دریافتهاند. در زبان فارسی واژهگاه هم بهمعنی زمان است و هم مفهوم مکان را افاده میکند. پیدا است این اشتراک در لفظ زاییده پیوند معنایی ایندو مفهوم در ذهن ایرانیان باستان بوده است. در زبان عربی نیز میبینیم که اسم مکان و اسم زمان صیغهای مشترک دارند. مغرب هم هنگام فرونشستن خورشید و هم جای تحقق این پدیدار است. پژوهش در همه زبانهای کهن وجود پیوند میان مفاهیم زمان و مکان در ذهن مردمان باستان را به اثبات خواهند رساند. این پیوند از آنجا میان ایندو مفهوم در ذهن پدید آمده است که ظاهراً زمان از تغییر مکان خورشید در آسمان حاصل میآمده است و خود به خود مفهوم زمان بیوجود مکان ممکن نبوده است. از سوی دیگر زمان متر مکان بوده است فیالمثل راهها را با زمانی که در نوشتنشان طلب میکرده است، میسنجیدهاند. امروز هم عقربههای ساعت تغییر زمان را با تغییر مکان خویش به نمایش درمیآورند (سرامی، ۱۳۷۳: ۸۸۵). در شاهنامه که حماسه است آن هم حماسهای برآمیخته از اسطوره و افسانه و تاریخ، زمان و مکان دو مفهوم رنگ باخته و درهم تنیدهاند و آنگونه که اجزاء دیگر داستان، نقشآفرین نمینمایند میان زمانها و مکانهای وقوع داستانها هیچ تفاوت اساسی وجود ندارد (سرامی، ۱۳۷۳: ۸۸۶).
پس در حماسههای ملی و طبیعی زمان و مکان را ارج و بهایی نیست. تور در شمال شرق، ایران و سلم در شمال غرب سلطنت میکنند و میان آن کشور، ایران فاصله است اما ایندو آزادانه با یکدیگر ارتباط دارند و از ملاقات هم برخوردارند. در اینجا فاصله مکانی فراموش شده است. زیرا میبایست دو دشمن ایران که روحاً نزدیکند جسماً نیز نزدیک و همسخن باشند. طریقی که رستم برای رفتن به مازندران انتخاب کرد، چهارده روز راه بود، اما دیگری شش ماه، معلوم نیست که ایندو را چگونه با یکدیگر وفق میتوان داد و یک مسافت بعید چگونه با وجود هفتخان و برای خاطر آن یکباره بدین کوتهی میگراید. اشارات دیگر جغرافیایی خاصه اشاراتی که برای راه عبور تورانیان و ایرانیان و جنگهایشان در شاهنامه میبینیم جملگی مبهم و تاریک و دور از روش جغرافیاییست و این ابهام و عدم توجه به فواصل زمانی و مکانی از لوازم حماسههای طبیعی و واقعی است (صفا، ۱۳۷۴: ۲۴۷).
تاریخ را در نگاه حماسه ارجی نیست. حماسه داستان شبانهروز سیاه و سپید یک ملت است و دوران هر پادشاهی در آن بهمنزله ساعتی است که از این شبانهروز سپری میشود. در حماسه گذشته و آینده و اکنون از هم جدایی ندارند. در اندرون یکدیگرند و از اینروست که حماسه هم گذشتههای دور را فرایادمان میآورد و هم به اندیشه اکنونمان مینشاند و هم از آیندهمان اندیشناک میکند (سرامی، ۱۳۷۳: ۸۹۱).
مکان نیز هم سرنوشت زمان است و دنیای درندشت حماسه از سرای غربالوار پیرزن داستانهای کودکیمان فراختر نیست. ایران، توران، سند، هند، ماچین، مکران، بلبل، دشت سواران نیزهگذار، یمن، هاماوران، شام، اردن، مصر، حبشه، بربرستان، خزر، ارمنیه، روم، هروم و اندلس همه بر کره حماسه نشستهاند. اما این کره چندان انقباض پذیرفته است که این نامها درهم فرورفتهاند و سخت ناخوانا مینمایند (سرامی، ۱۳۷۳: ۸۹۲).
۲ـ۱۴ـ ساختمان تراژدی
در ارتباط با ساختمان تراژدی در این داستان میتوان گفت که این عنصر را چنانکه در فصل اول بهطور مشروح آمد، دارا نمیباشد و تنها از نظر آغاز و میانه و پایان آن میتوان به بحث پرداخت:
شروع داستان: چنانکه باید فردوسی ابتدا در ارتباط با مرگ طهمورث، پدر جمشید و به تخت نشستن جمشید، اطلاعاتی کلی را به مخاطب میدهد. پس شرایط و عصر پادشاهی جمشید را میآورد که روزگار را و روزگار شادکامی و کامروایی بود و از رنج و سختی خبری نبود و او شخصیتی اهورایی داشت و شهریاری پیامبرگونه بود. میانه داستان: که پیچیدگیها و قرار گرفتن در موقعیتی جدید و وقوع بعضی حوادث ناگهانی را شامل میشود که در این داستان همان غرور و ادعای خدایی نمودن جمشید و در نتیجه آن سرکشی مردم میباشد فردوسی حالت تعلیق در مخاطب را با رها کردن داستان جمشید در اوج و پرداختن به داستان ضحاک بهوجود میآورد بدین ترتیب است که او نمیتواند پایان کار جمشید را حدس بزند و داستان را مشتاقانه تا پایان دنبال میکند.
پایان داستان: حمله ضحاک به ایران، گریختن و مخفی شدن جمشید، حکومت ضحاک و با اره به دو نیم شدن جمشید.
۲ـ۱۵ـ کابارسیس (تزکیه نفس)
ارسطو میگوید: تراژدی باید از وقایعی تقلید کند که حس ترس و شفقت را برانگیزد. در تراژدی هرگز نباید نیکان از سعادت به شقاوت، افتند؛ زیرا این امر ترس و شفقت را برنمیانگیزد؛ بلکه نفرت و رمیدگی را سبب میشود (ارسطو، ۱۳۶۹: ۱۳۳).
داستان جمشید، داستان حکومت باشکوه و کامرانی و کامروایی پادشاه اسطورهای ایران است که فزونخواهی و بلندپروازی بیش از اندازهاش او را نابود میکند و با اره دو نیم شدن را از خود به یادگار میگذارد. این داستان حس رحم و شفقت را در مخاطب ایجاد میکند. خواننده در ابتدا نور و روشنی و رفاه و آسایش و سرسبزی و در پایان ذلت، تاریکی مطلق، بیچارگی، سختی و خشکی را مشاهده میکند.
او در پایان، آنجا که حکیم طوس از زبان خود میگوید:
چه بایدت همی زندگانی دراز
چو گیتی نخواهد گشادنت راز
همی پرواندت با شهد و نوش
جز آوای نرمت نیارد به گوش
یکایک چو گویی که گسترد مهر