سید علی اکبر مرتضوی، متخّلص به «افسرده»، فرزند سید مرتضی از سادات و بزرگان لار بوده است. وی در سال ۱۲۵۹ ه.ش. پای به عرصه وجود گذاشته، در طب سنتّی مهارتی بسزا داشته است. دیوان شعری دارد که توسط مرحوم شیخ عبد الحسین نوروزی دهکویی نگاشته شده است.
طالب دیدن رویت بصری نیست که نیست جلوه حسن تو اندر نظری نیست که نیست
نکند نــاله «افسرده» بــه گـوشت اثـــری ورنه فریاد شبم تا سحری نیست که نیست
۳-۱۰-۵ محمد جعفر طالعیزاده
زندهیاد در پنجم اردیبهشت ماه ۱۳۰۳ در شیراز دیده به جهان گشود. پدرش حاج محمّد یکی از تجّار متشّرع و معروف لاری، ساکن شیراز بود. دوران تحصیلات ابتدایی خود را در لار گذراند و دوران دبیرستان خود را در مدرسه شاپور شیراز گذراند. در سال ۱۳۲۹ به استخدام آموزش و پرورش درآمد و در لار فعالیّت آموزشی خود را آغاز کرد. این خدمت مقدّس را با عشق و علاقه در این شهر طی و به پایان رسانید. از ویژگیهای بارز وی سرودن اشعار با زبان لاری بود، اشعاری بسیار سهل و عام فهم، امّا پرمعنی و مملو از تشبیهات خاص، دلنشین و شیوا.دکتر نوروزی استاد دانشگاه هرمزگان به وی لقب «شهریار لارستان» داده است. روحش شاد. «نمونه شعر او به زبان لاری»
- دِلِ مَ تنگتر از دو چَشِ چَشتَرَکو مَ رگُ و پَی دَوِدِ غُصِّه چُنِ دُمدَمَکو
Delé ma tangteré az do čaše čaš teraku ma rag-o-pay dovédé qossa čoné domdomaku.
معنی: دل من تنگتر از دو سوراخ چَشتَرَکو است. در رگ و پی من اندوه به مانند دُمدَمَکو دویده است.
- غَمِ دنیا خو مَبارِسّی چُنِ قَعْلَهَ ولی دردِ هِجرونِ تو مَزبَرِ بُدِه بارِ سَرَکو
Qam-e-donya xo mabaressi čone qalal avali darde heajrune to mazbare bode bare saraku.
معنی: اندوه جهان به مانند کوهی بر من سنگینی می کند، ولی درد هجران تو برای من سربار غمها شده است.
- اَلِفِ قامتُم از دَسِّ فلک دال بُئِس بَسْ که مثِل بچِ غِیضیمَ خَتِم تُمْپُلَکو
Alefe qamatom az dasse falak dal boess baske mesle beče qaiyzi ma xatem tompolaku.
معنی: الف قامت من از جور روزگار به مانند حرف دال شده است از بس که مانند بچه «قهرو» چمباتمه زدهام.
- یادِ وَختی که بِچ اَندَم مُواَکِ تیراومَد یا اَدورِ یَک اَشِسَّم مُواکِ اَسَّمکو
Yade vaxti- ke beč andgm moake tirumad Ya ā dowre yak ašessam moake assamaku.
معنی: یاد باد آن روزگاران که بچه بودیم و بازی «تیر اومد» میکردیم، یا آن که به دور یکدیگر حلقه میزدیم و بازی «اسمکو» میکردیم.
- تو تَیادِن کِ شَلِ برِکهَ شوامشتِسُّن از بغلکش مَ و توهی مواَزَت پاتلَکو
To tayade ke šale berka šovamoštesson az baqalkaš mao tohaiy moazat patelaku
معنی: تو به یاد داری که گل و لای آب انبار را لایروبی کرده بودند و من و تو با تمام قدرت دست و بازومان بازی «پاتلکو» میکردیم.
- بَعدِ وَختی کِه بُئِس، برکَه پُر و مالامال مَ مَوِس چَشْ بُکُنِم هی تو تَگُت دَدمَلَکو
Baade vaxti ke boes berka por-o-malamal mamavess čaš bokonem haiy to tagot dadmalaku
سپس زمانی که آب انبار پر و مالامال از آب شد، من میخواستم تماشا کنم و تو مرتباً می گفتی«ددملِکو» {و مرا میترساندی}.
- حیف و صد حیف کِه دورون بِِچی زود گُذَشت مُواَلَشْتند و مُوخیزند وَسه چشمَلَکو
Haif-o- sad haif ke dowrone beči zud gozášt moaleštand-o-moxizand vassoe čašmalaku
معنی: افسوس و صد افسوس که دوران بچگی ما زود گذشت،{آن زمان} که لقمه را قورت میدادیم و میدویدیم تا به بازی «چشملکو» برسیم.
- وَختی کِه دل مُواچُو راس اَتِکِ سَردابَه اَچِدَم جُک مُ اَزَت پُشتِ خُمَه یا بِرَکو
Vaxti ke del moaču rass ateke sardaba ačedam jok moazat pošte xoma ya beraku.
زمانی که هوس شیرینی میکردیم{میدویدیم}، به سوی زیرزمین میرفتیم و سر پا مینشستیم در پشت خمره {خرما} یا برکو{ظرف کوچکتر خرما}.
- یَک چَنَه اُرمۀ لَشْتُ و سه چَنَه کشک لَچو وَ دومُشتی مُ اَخَه مثل بچِ گوگُلَکو
Yak čana ormae lašt-o-se čana kaške laču vā do mošti moaxa mesle beč-e- gowgolaku.
یک چانه «خرما ی لشت» و سه چانه کشک «لچو»، با دو دست میبلعیدیم مثل کودکان کولیهای بیابانگرد.
- حالاَ یَک رُز اگَه یار اِنگنَه کشک ایبو اَبُل نوتِ پنجایی شَوی کشکِ وَ قدَّ گُلََکو
Hala yak roz aga yar engona kaškoybu aybo abol nute panjaiy šavi kašk-e-vaqadde golaku.
اکنون روزی اگر یار، ویار کشک کند، ابول{کشک فروش} اسکناس پنجاه تومانی میخواهد و (تازه) به اندازه یک دکمه کشک میدهد.
یادداشتها:
دُمدُمکو: حشرهای کوچک است که به دور چراغ میگردد و بیقرار است.
تیر اومد: بازی قدیمی بین جوانان پسر. تیر یعنی سرو سردار، بازی جنگ و زندگی.
اَسَمکو: بازی که در آن حلقهوار مینشینند و حرکات موزونی می کنند.
پاتِلَکو: گل و لای مرطوب آب انبار را پس از لایروبی با قوّت بازو بر بدنه آب انبار میزنند و یک نوع مسابقه زور بازو پرتاب است و آن گل را که گود می شود و میچسبد «پاتِلَکو» نامند.
دَدمَلَکو: چون نور خورشید از روزنه برکه بر دیوار درونی برکه افتاد، با حرکت آب لرزش در انعکاس نور آفتاب در بدنه دیوار پیدا می شود که آن را «دَدمَلکو» مینامند و به بچهها میگویند «دَدمَلکو زنده است و تا سر آب انبار بری تو را به درون میکشد و میبلعد».
چَشمَلکو: یک بازی شبیه قایم موشک بازی است.
خُمَه: خرما را در خمرهای بزرگ، نگهداری و آن را در زیرزمین خانه جای می دهند و آن خمره را «خُمَه» گویند.
بِرکو: خمره کوچک جای خرما است.
لَشْت: نوعی خرمای پرگوشت و سیاه رنگ و شیرین است.
کشک لَچو: وقتی کشک هنوز خشک نشده است، آن را «لَچو» گویند.
مواَخه: از مصدر خَرده (خوردن). ریشه بسیار قدیمی فعل. امروزه استعمال نمی شود.
گوگُلَک: کولی و بچههای پرخور و بدسلیقه و بیادب.
اِنگو[۱۳]: ویار، در زبان فارسی برای زن آبستن در ماههای اول آبستنی به کار برده می شود.
گُلَکو: به معنی دکمه کوچک پیراهن یا قبا، در اینجا به معنی کوچکی و کموزنی است.
دانلود پژوهش های پیشین در رابطه با ادبیات و فرهنگ عامّۀ هرمود صحرای باغ (لارستان ...