چون محمد پاک شد زین نار و دود
هر کجا رو کرد وجه الله بود
(۱/۱۴۰۰)
شش جهت عالم همه اکرام اوست
هر طرف که بنگری اِعلامِ اوست
(۳/۳۱۰۸)
تجلّی حق دو گونه است: جمالی و جلالی.صفات جمال به لطف، رضا و رحمت او متعلقاند و صفات جلال با قهر و غضب و نقمت وی ارتباط دارند. به این ترتیب ، نامهایی مانند جمیل، لطیف، انیس و رحیم، نامهای جمال خداوند هستند و از لطف و رحمت حق حکایت میکنند. در عین حال، نامهای جلیل، قهّار، منتقم، جبار و امثال آنها نیز نامهای جلال هستند و بر قهر و غضب خداوند دلالت دارند.
«اگر عارف ِمحب از تجلّی جمالی بهره مند شود، به لطف و انس و حسن خداوند راه میبرد و اگر از تجلّی جلالی برخوردار شود، عزت و شوکت و هیبت و جبروت خداوند پیش چشم او میآید.» ۲
جلال و جمال در باور و بینش عارفان، هم از دیدگاه هستی شناختی و هم از دیدگاه معرفت شناختی و هم از دیدگاه روان شناختی جایگاه بلند و بنیادین دارد:
از دیدگاه هستی شناختی، همه هستی و پدیده های آن جلوهها و نمودهای جلال و جمال خداوندند. اسما و صفات او که یا جلالی اند یا جمالی، باز تافتهاند و نموداری و آشکاری یافتهاند و هستی شدهاند.
از دیدگاه معرفت شناختی نیز هم معرفت و شناختی که عارف بدان میرسد، چیزی نیست جز بازتاب جلوههای جلال و جمال خدا در چشم و دل عارف، چشم و دلی که با برنامههای سلوکی ویژه زنگ زدایی شده و صیقل و صفا یافته است.
غزالی میگوید: انسان از درک ذات الوهی عاجز است و کسی که در صدد شناخت ذات برآید، جز حیرت و دهشت و سرگردانی نصیبی نمیبرد و به همین جهت گسترش معرفت و شناخت حق را در راه سلوک به باب اسما و صفات مربوط میداند؛ هر چند که این باب مفتوح نیز حد و پایانه ای ندارد. غزالی برخلاف دانشمندانی هم چون کانت اعتقادی به محدودیت فهم بشر در علوم نداشت. ۳ به قول فخرالدین عراقی:
«جولانگه جلالت در کوی دل نباشد
خلوتگه جمالت در جسم و جان نگنجد»
اگر عرفان را معرفت به ذات خدا به اعتبار اسما و صفات او بدانیم، موضوع جلال و جمال به بحث معرفت پذیری یا معرفت ناپذیری خدا ربط پیدا می کند.
خداوند به سبب جلالش از ادراک بشری محجوب است۴ اما، وجه جمالی حق، که حاکی از ظهور او بر خلق است، وجه معرفت پذیر اوست.
ابوطالب مکی۵ آورده که خداوند به حضرت داوود علیه السلام فرمود:« مرا نزد خلق به حسن جمیل(جمال) یاد کن زیرا خلق، مرا به غیر از این نمیشناسند.»
به گفته ابن عربی، جلال خدا امری است که به خود او باز میگردد و مانع از آن میشود که به او معرفت بیابیم و جمال امری است که از سوی خدا به ما باز میگردد و معرفت و مشاهدات و احوال را به ما عطا میکند.
به گفتهی وی، حتی قرآن نیز شامل جلال جمال و جمال است و به جلال مطلق الاهی راهی نیست، زیرا آن جا مقام انفراد و یگانگی حق است.
به طور کلی در مکتب ابن عربی، وجود، دایر بر تقابل اسمای جلالی و جمالی است. به این معنا که تقابل اسمای جلال و جمال به عالم نیز تسری یافته است و این تقابل خود را در کتابهای آسمانی نیز نشان میدهد، چنان که در برابر هر آیهای از قرآن، که متضمن رحمت است آیهای هست که در بر دارنده نقمت است. ۶
این حقیقت که خدا رحمان و قهار است می طلبد هم بهشت وجود داشته باشد و هم دوزخ، بر همین اساس، بهشت از اسمای جمالی و جهنم از اسمای جلالی است۷
از دیدگاه روان شناختی نیز همه حالات و مقاماتی که برای عارف پیش میآید و همه دگر گونی هایی که در جان و روان او روی میدهد، همه پی آمد جلوههای گوناگون جمال و جلال است. و از آنجا که جلال – چنان که پیش تر یاد شد – با قهر، خشم، گرفت، گیر و کیفر سر و کار دارد، و جمال با لطف، مهر، نواخت و نوازش در پیوند است، تجلی هر یک از آنها احوال روانی دیگرسانی برای عارف پیش میآورد . برای نمونه آنچه را عارفان انس، بسط، رجا خواندهاند، همه پی آمد تجلیهای جمالیاند؛ و آنچه را خوف، قبض، هیبت نامیدهاند همه پی آمد تجلیهای جلالیاند. از این روست که هجویری درباره انس و هیبت چنین می نویسد:
«بدان – اسعدک الله – که انس و هیبت دو حالت است از احوال صعالیک طریق حق، و آن آن است که چون حق – تعالی- به دل بنده تجلّی کند به شاهد جلال، نصیب وی اندر آن هیبت بود؛ باز چون به دل بنده تجلّی کند به شاهد جمال نصیب وی اندر آن انس باشد، تا اهل هیبت از جلالش بر تعب باشند و اهل انس از جمالش بر طرب. ۸
و قطب الدین عبادی درباره قبض و بسط چنین میگوید:
«بدان که قبض و بسط دو حالت است که بر دل بندگان میدرآید: یکی مانند روز که دل را حرکت و بشر و بشاشت دهد تا چون دل در قبض افتد چنان منطوی گردد که بار یک کاه برگ نتواند کشید و چون در بسط افتد چندان انتشار و انفساح یابد که هر دو جهان در وی پدید نیاید. و قبض دلها از قهر و مکر است] = جلال[ و بسط از لطف و کرم] = جمال[.
و رفیعی قزوینی درباره خوف و رجا چنین میگوید:
«خوف و رجا پی آمد قبض و بسطی هستند که در دل پدید میآید، و قبض و بسط پی آمد تجلیات جمال و جلالاند.» ۹
اینکه قبض، بسط، خوف، رجا، طرب، تعب، حتی عزت و ذلت، ضلالت و هدایت، را پی آمد تجلیات جمال و جلال دانستهاند، بدین معنی است که خداوند، آمیزهای است از جلال و جمال، قهر و مهر ، خواند و راند ، صلح و جنگ و رضا و سخط و به گفته مولانا :
«خشم شکلی صلح جانی تلخ رویی شکّری
من بدین خویشی ندیدم در جهان بیگانهای»۱۰