مؤلفه های کیفیت زندگی کاری
عناصر
پرداخت کافی و منصفانه
پاداش عادلانه، تعادل حقوق و پرداختها، تسهیم سود و درآمدها، حقوق و مزایای اضافی، تعادل درونی و بیرونی، تناسب حقوق و مزایا
محیط کار ایمن و بهداشتی
مسافرتهای هفتگی، کنترل بار کاری، سازگاری با محیط کار، تجهیزات روشنایی و دمایی مناسب، محیط فیزیکی بهداشتی و مناسب، ساعات کاری منطقی.
فرصت رشد و امنیت مداوم
رشد حرفهای و تخصصی، تعلیم و آموزش، تشویق به ادامه تحصیلات، رشد فردی، امنیت شغلی، توجه به امکانات شغل
قانونگرایی در سازمان
حقوق کارمندان، آزادی بیان، بحثهای گوناگون، احترام به افراد، قوانین کاری، محرمانگی، رفتارهای منصفانه
وابستگی اجتماعی زندگی کاری
تصویر سازمان، مسئولیتهای اجتماعی سازمان، مسئولیت در قبال ارائه خدمات، عرفهای مرتبط با شغل، سیاستهای مربوط به منابع انسانی
فضای کلی زندگی
تأثیرگذاری بر روزمرگی خانواده، امکان وجود اوقات فراغت، تعادل میان ساعات کاری و زمان استراحت، ثبات برنامهی زمانبندی شده کار، کاهش جابجاییهای جغرافیایی
یکپارچگی و انسجام اجتماعی
نداشت تبعیض و پیشداوری، برابری و مساوات، تحریک و پویایی، روابط، اجتماعپذیری، توافق تیمی، ارزش قائل شدن برای نظرات همدیگر
توسعه قابلیت های انسانی
استقلال در کار، اهمیت وظایف، چند بعدی بودن شغل، ارزیابی عملکرد، اعطاء و تقسیم مسئولیت ها، خود-کنترلی نسبی.
۲-۳٫ رضایت شغلی
۲-۳-۱٫ مروری تاریخی بر رضایت شغلی
اکثر تحقیقاتی که در زمینه رضایت شغلی به انجام رسیده است، منعکسکننده عوامل متعددی هستند که روی رضایت افراد از شغلشان تأثیرگذار بوده است. لوک[۳۵] در سال ۱۹۷۶ رویکردهای مختلفی را که در مطالعات مربوطه مورد توجه قرار گرفته است را در سه دسته طبقه بندی می کند. در دهه ۱۹۲۰ تمرکز اغلب تحقیقات بر روی عوامل فیزیکی شرایط کاری، نظم فیزیکی کار، و میزان پرداختها بوده است. اما در دهه ۱۹۳۰ جنبه های ارتباطات فردی رضایت شغلی که به بررسی نقش اجتماعی گروه های کاری میپرداخت و همچنین تأثیرات ارتباطهای سلسله مراتبی مورد تأکید قرار گرفت؛ و سرانجام بررسی عوامل خود شغل و تأثیر آن بر رضایت شغلی افراد موضوعی است که طبقه سوم مطالعات در اواخر دهه ۱۹۵۰ و اوایل دهه ۱۹۶۰ را تشکیل میدهد (دیماتو[۳۶]، ۲۰۰۱).
با وجود آنکه رضایت شغلی برای دهههای متوالی است که موضوع بسیاری از تحقیقات مدیریت، سازمان، و روانشناسی است؛ در ابتدای قرن بیستم، تحقیقات رضایت شغلی توجه تعداد کمی از محققان را به خود جلب کرده بود و پژوهشگران حوزه های روانشناسی صنعتی و روانشناسی سازمانی بر روند استخدام کارمندان و اینکه چگونه مهارت کارمندان را ارتقاء ببخشند تمرکز کرده بودند. از این رو تحقیقات تجربی بسیار کمی در این دوره در مورد رضایت شغلی انجام شده است (جکس[۳۷]، ۲۰۰۲). فرود[۳۸] اظهار میدارد که امیال ناخودآگاه تأثیر زیادی بر روی فعالیت فرد حین کار میگذارند. او همچنین بیان می کند که روحیهی گروهی می تواند بر روی رفتارهای شغلی افراد تأثیرگذار باشد. این تحقیقات ابتدایی پایه های مفهومی را شکل می دهند که بعدها با عنوان رضایت شغلی مطرح شد. یکی از اولین تحقیقاتی که به بررسی رابطه میان شرایط محیطی فیزیکی و عملکرد شغلی کارکنان پرداخت، توسط فردریک تیلور[۳۹] در سال ۱۹۱۱ به انجام رسید (دیماتو، ۲۰۰۱). هرچند، نظریه مدیریت علمی، مطالعات هاثورن[۴۰]، و پژوهش هاپاک در سال ۱۹۷۷ محققان بعدی را ترغیب کردند تا به تحقیق و پژوهش در زمینه رضایت شغلی بپردازند (جونز[۴۱]، ۲۰۰۵). البته، مطالعات هاثورن در دهه ۱۹۳۰ باعث و مبنایی برای تحقیقات مرتبط با ارتباط میان رضایت شغلی و عملکرد شغلی نیز به شمار می آید. او در دهه ۱۹۲۰ نیز پژوهش مهمی بر روی شرکت وسترن الکتریک در شیکاگو انجام داد (دیماتو، ۲۰۰۱).
اما به طور کلی، همانطور که ذکر شد، از لحاظ تاریخی مهمترین تحقیقات در زمینه رضایت شغلی را میتوان به شکل زیر بیان کرد.
مدیریت علمی: نگرانی بیشتر مدیران اولیه کارخانهها و صاحبان صنایع در ابتدای انقلاب صنعی آن بود که چگونه میتوان کارایی ماشینآلات و در نتیجه کارایی کارخانهها را افزایش داد و در این زمان توجه کمی به افزایش کارآمدی کارکنان در شغلشان میشد. اما فردریک تیلور کسی بود که مخالف آن بود که کارکنان و نیروی انسانی عاملی کماهمیت در افزایش کارآمدی کارخانهها به شمار میآیند. او در سال ۱۹۱۱ به این امر اشاره می کنند که چگونه برخی از کارکنان سعی به استفاده از تمام تواناییهای خود برای انجام کارها نمیکنند و طراحی شغلهای استاندارد را به عنوان یکی از مهمترین عوامل افزایش کارآمدی ذکر می کند. او همچنین نظام جدیدی برای پرداختها و حقوق در نظر گرفت که بر مبنای آن هر شخص به اندازه تولید و کارآمدیاش باید حقوق بگیرد. تلاش های او در این زمینه کمک زیادی به بهبود کارآمدی صنعت در آن زمان کرد و همچنین مبنایی برای چاپ کتاب او با عنوان اصول مدیریت علمی در سال ۱۹۱۱ شد.
بعدها تحقیقات بیشتری در این زمینه به انجام رسید و باعث گسترش این فرایند در شغلهای مختلف شد. تأثیر تواناییهای فرد بر نقشی که به او باید داد، استخدام علمی کارکنان، ارائه آموزشهای لازم به افراد برای انجام نقشها، و … مسائلی بودند که در آن زمان مورد توجه تیلور قرار گرفت. همچنین تیلور معتقد بود که رضایت شغلی افراد زمانی افزایش پیدا می کند که شغلشان خستهکننده نباشد و همچنین پرداختهای آنها نیز بهبود یابد.
مطالعات هاثورن: نظریه مدیریت علمی مدیران و سرپرستان را مجهز به اطلاعاتی در مورد تولید و افزایش کارآمدی کرد. هرچند، هنوز هم بر اساس این نظریه تحقیقاتی در رابطه با عواملی که میتوانند بر اثربخشی و کارآمدی افراد تأثیرگذار باشند انجام می شود. مطالعات هاثورن به فهم این مسئله کمک کرد که رفتار افراد در محیط کار تحت تأثیر عوامل متعدد ذاتی انسانی، از قبیل امیال کارکنان، انگیزه های آنها، افکار، و تعاملهای فردی آنها است. در نیمه دهه ۱۹۲۰ محققان تحقیقات متعددی بر روی شرکت وسترن الکترونیک جهت افزایش کارآمدی و بهرهوری این شرکت انجام دادند که در این میان تحقیقات هاثورن در یک دوره دوازده ساله توجهات خاصی را به خود جلب کرد.
اکثر تحقیقات این دوره، و مخصوصاً تحقیقات هاثورن، بر عوامل فیزیکیای که میتوانند بر کارایی کارکنان تأثیرگذار باشند متمرکز بود. به عنوان مثال در این دوره تحقیقاتی بر روی نور محیط کار و رابطه آن با کارایی بیشتر به انجام رسید، که محققان در نهایت نتوانستند ارتباط واضحی میان آن دو بدست بیاورند. در تحقیقات بعدی التون مایو و دیگر محققان متغیرهای بیشتری، مانند مدت زمان استراحت کارکنان، روش پرداختها به آنها، کیفیت محیط کار، و … را مورد بررسی قرار دادند که سرانجام به این نتیجه رسیدند که تعاملات اجتماعی کارکنان حائز اهمیت بیشتری بر روی کارایی آنها به شمار می آید.
پژوهش هاپاک: اولین مطالعه جامع در زمینه رضایت شغلی توسط رابرت هاپاک انجام شد. در سال ۱۹۳۳ هاپاک با ۳۵۱ فرد شاغل جهت تعیین سطح رضایت شغلی آنها مصاحبهای به عمل آورد که شامل دو سؤال اصلی میشد، آیا افراد از شغل خود رضایت دارند، و آیا رضایت شغلی افراد در شغلهای مختلف با هم تفاوت دارد. نتایج این تحقیق به عنوان نتایج تجربی مهمی در زمینه رضایت شغلی به شمار می آید. هاپاک به این نتیجه رسید که هرچه سطح شغل بالاتر باشد میزان رضایت شغلی افراد بیشتر است.
در هر صورت، مطالعات هاثورن و هاپاک تأثیر بسزایی بر پژوهش در زمینه رضایت شغلی کارکنان داشت. مطالعات هاثورن منجر به این نتیجه شد که خواسته ها و افکار افراد چگونه می تواند بر عملکرد آنها تأثیرگذار باشد. در حالی که پژوهش هاپاک باعث ارائه یک روش عملی جهت ارزیابی رضایت شغلی کارکنان شد. با وجود آنکه لوک معتقد است تنها پژوهشهای تاریخی تأثیرگذار در زمینه رضایت شغلی تحقیقات هاثورن هستند، بسیاری از پژوهشگران تحقیقات هاثورن و هاپاک را در زمینه رضایت شغلی مهم ارزیابی می کنند (جونز، ۲۰۰۵).