حافظ شاعر نو آور یگانه ای است که بینش خاصّ خود را در اشعارش بیان می دارد ؛ او با سنّت در ستیز است و در این دنیا به نو اندیشی می پردازد و شیوه های گذشتگان را بر هم می زند ، او مدّاحی می کند ولی از نوع بازی کردن با ممدوحان ؛ گاهی بر او انتقاد کرده اند که چرا شاعر نو اندیش توانمند مانند او باید به مدح و ثنا روی بیاورد ولی حقیقت چیز دیگری است تازه ترین پژوهش ها درباره حافظ اندیشمند این نتیجه را دربردارد که : ” حافظ شاعر درباری بوده است .فرمانروایان و مقام های بلند پایه شیراز و دیگر کسان را می ستوده امّا ستایشگری مبتذل نبوده است و سر انجام تفسیر آثار حافظ باید بر این پایه قرار گیرد که استعاره های عاشقانه او در زمینه ای از واقعیت ها بیان شده اند ؛ معشوق هم ممدوح او به شمار رفته است[۱۲۵] ” .
امّا آقای خرّمشاهی در پاسخ به این سؤال که چرا حافظ مدح گفته است می گوید :” اولا بدیهی و مسلّم نیست که مدح یک عمل غیر اخلاقی باشد در تاریخ شعر و ادب فارسی ، مدیحه سرایی یک رسم متعارف اجتماعی و فرهنگی و طبعاً دارای رنگ و معنای سیاسی بوده است.[۱۲۶]“
۲
ضمنا حافظ “رمز و نشانی هایی در سخنش تعبیه کرده است تا نکته دانان بدانند که مدح را به قصد قربت ادا نمی کرده است و این عمل او نوعی بازی است و از شوخی و شیطنت هم خالی نیست[۱۲۷] .” و باز در ادامه می گوید ” حافظ که شعر عادی و عاشقانه و عارفانه اش رندانه است چگونه ممکن است شعر ستایش آمیزش رندانه نباشد[۱۲۸].”
نگاه حافظ به زندگی :
حافظ این دنیا را با وجود نابسامّانی هایش دلپسند و زیبا می بیند و به آن عشق می ورزد .
” عشق به خدا و پرداختن به زندگی را در نظر بگیریم ، تصوّف در آن ها تقابلی می بیند ، امّا حافظ از این تقابل می گذرد و آن ها را با هم جمع می کند در اندیشۀ او این دو موضوع همدیگر را تکمیل می کنند به گونه ای که می توان آن ها را به مثابۀ دو عنصر یک نهاد در نظر گرفت [۱۲۹]“.
۱
۴
حافظ در دنیایی می زیسته است که جو تعصّب دینی بر آن حکم فرماست . و ” اساسی ترین ویژگی جهانی که حافظ در آن به سر می برده است آن است که از نظر بنیاد اندیشه و فهم هستی جهانی ست دینی، و از دریچۀدین و فهم دینی به جهان می نگرد؛ و زندگانی را معنا می کند، به عبارت دیگر جهانی است در حضور خدا . حافظ در میان دریایی از تفسیر های کلامی و فلسفی و عرفانی و صوفیانه و متشرّعانه از بینش دینی و قرآنی ، و در مقام کلام الاهی به سر می برده وبا همۀ افق های آن نیز کم-و-بیش آشنایی داشته وبا آن ها درعالم اندیشه وهم در زندگی روز مرّه درگیر بوده است. [۱۳۰]” نشانه های آن در دیوانش به وضوح دیده می شود.
بازتاب اوضاع زمانه در شعر حافظ :
بازتاب اوضاع زمانه در دیوان شاعران امری طبیعی است و از فحوای کلام ، می توان روزگار شاعر را مجسّم کرد ، در دیوان حافظ اوضاع شهر شیراز به خوبی به تصویر کشیده شده است:
حافظ از آنجا که شیراز را با تمام وجود دوست دارد،درتمام وقایع وحوادثی که در آن شهر رخ می دهد خود راسهیم می داند.از این رو نه تنها شاعری است اهل علم و فضل و عرفان بلکه شخصی است که نمی تواند اوضاع سیاسی و اجتماعی شیراز را نادیده انگارد. وقتی شیخ ابو اسحاق فارس را مدت سیزده سال در عین امنیت و آسودگی اداره می کند و مردم بی دغدغۀ خاطر به زندگی خود ادامه می دهند،حافظ نیز این آسودگی و آزادی را ارج می نهد وابو اسحاق را که خود جوانی خوش ذوق و شاعر پیشه است می ستاید.امّا وقتی محمّد مبارزالدّین بر فارس غلبه می کند وشیخ ابو اسحاق را بر دروازۀ شهر به دار می آویزد وشهر را در میان رعب و وحشت وخشونت وتعصّب غرقه می سازد ،حافظ بر نمی تابد ودنیای ساختۀ مبارزالدّین را –که بدو لقب محتسب می دهد –دنیایی سرد وخشن می بیند وبه رد و انکار آن می پردازد وبا زهد وریا وتزویر وعوام فریب دروغ و دورویی که زادۀ حکومت محتسب است به مبارزه بر می خیزد وبا کلامی تلخ و گزنده وسرشار از طنز و استهزا محیط ساختۀ خشونت محتسب را به باد انتقاد می گیرد :
اگر چه باده فرح بخش و باد گل بیز است به بانگ چنگ مخور می که محتسب تیز است
در آستین مرقّع پیاله پنهان کن که همچو چشم صراحی زمانه خون ریز است[۱۳۱]
(۴۱-۱و۲)
بازتاب اوضاع زمان در دیوان کاملاً مشهود است.(جهت اطلاع بیشتر ر.ک.غزل های ۲۰۰- ۳۴۳-۳۶۲)
محوی :
محوی در خانواده ای مذهبی صوفی مسلک چشم به جهان گشود و تحت تاثیر افکار صوفیانه پدر خویش به تصوّف گروید و با بینش و آگاهی کامل این شیوه را بر گزید . پیشرفت محوی در تصوّف از تاریخچه زندگی و لابلای اشعار او کاملا مشخص است ؛ او به مرحله کمال طریقت که شامل ارشاد مطلق است نرسیده و خلیفه ای ازخلیفه های شیخ بهاءالدّین پسر شیخ عثمان نقشبندی بوده است .
خلیفه در تصوّف عنوانی است که برای نمایندۀ شیخ به کار می رود ومعمولاً از جهت اجازۀ ارشاد یا عدم اجازۀ ارشاد به دو گروه تقسیم می شوند ،. عدّه ای از آن ها فقط اجازه دارند به نمایندگی مرشد طریقت را آموزش دهند ؛ و دسته ای دیگر علاوه بر آموزش طریقت به نمایندگی شیخ با مریدان رابطۀ درونی و قلبی بر قرار می کنند و توجّه باطنی خویش را پیوسته به مریدان معطوف می دارند.
به کسی که در آیین طریقت به کمال رسیده باشد، و به او اجازه ارشاد مطلق داده باشند، مرشد گویند.
مرشد نیز دو دسته اند :
کامل که به مقام بقا رسیده امّا توانایی ارشاد و تعلیم و رهبری ندارد ۲- کامل و مکمّل که در تصوّف کمال یافته و می تواند شاگردان و مریدان را رهبری کند و اجازه ارشاد مطلق یافته است . رفتار آنان ، تاثیرات معنوی و کرامّات از ویژگی های آن هاست .
محوی با مقام علمی که داشته خلیفه ای با وقار ، متین و توانا بوده است امّا به مقام مرشدی دست نیافته و در شاهد زیر به این موضوع اشاره کرده است:
ض بکهم نه ئهو کهسهم که کهسم بآ لهلابه کهس
خؤشم نهطهیمه ئهو کهسه ئهو من بکا به کهس
(۱۴۶-۵)
ترجمه:
چکار کنم،نه آن مرشدم که توانایی داشته باشم دیگران را آموزش دهم و نه خود به چنین فردی رسیدم که در من تغییر ایجاد کند.
ضمناً شیخ بها الدّین نیز به او اجازه ارشاد مطلق نداده بود.
(جهت اطلاع بیشتر ۲۲۰-۳و۲)
محوی شاعری است که درطریقت به سلسله نقشبندیه تمسّک جسته است و افکار و باور های این گروه در اشعار او کاملاً بازتاب یافته است ،در این جا شواهدی نقل می شود:
انسان کامل :
“انسان کامل آئینۀ حق است و ظهور حق در این آئینه به سبب اختلاف استعدادآئینه گوناگون است . . . لذا انسان کامل واکمل انسانیست که در احسن تقویم خود را می آفریند.[۱۳۲] ”
انسان کامل کسی است که تمام امکانات هستی را در درون خویش محقق ساخته است و او الگو و مدلی برای همه انسان هاست چرا که در حقیقت از هر شخص خواسته شده است که مطابق اسم الهی که ربّ خاصّ اوست امکانات درونی خویش را به منصّۀظهور برساند[۱۳۳].
((ئهحمهد)) که ئهکمهلی به شهره، لهم مهقامهدا رِوتبهی کهمالی عیجزی له (لااحصی)یه عهیان
(۴۱۱-۱)
ترجمه :پیامبر (ص)که در مقام خداشناسی از همه انسان ها کامل تر است می فرماید: من خدا را نمی توانم آن گونه که هست توصیف کنم.
حقیقت محمّدی :
منظور از حقیقت محمّدی آن است که قبل از خلقت آدم (ع)نور پیامبر اکرم (ص) آفریده شده است.[۱۳۴]
قدیمی ترین اثر در این مورد چند بیت شعر است که از عبّاس بن عبد المطلب ،عموی پیامبر نقل شده است .
ابن عربی تعظیم و تکریم حضرت محمّد (ص) را از مبانی اساسی نظام فکری خود می داند و او را انسان کاملی می داند که جلوه گاه کامل همه اسمای الهی است . حضرت محمّد (ص) مثل اعلای عالم و آدم است زیرا که وی همچون آیینه ای است که در آن هر یک از این دو آن دیگری را می بیند ،….
حقیقت محمّد (ص) کلمه الهی را در درون خویش دارد کلمه ای که ، به صورت جزئی در پیامبّران و رسولان قبلی ظهور پیدا کرده امّا در پیامبر اسلام کامل شده است .
حلّاج پیامبر را اولین مخلوق خداوند که نورش بر همه چیز سبقت داشته است و بخشی از نور خداوندی است، توصیف کرده است و در اشعارش پیامبر اکرم (ص) هم علّت و هم غایت خلقت است.[۱۳۵]
۴
۱
۱
عطّار در مصیبت نامه بیت ۳۸۵ می گوید :
اصل جان نور مجرّد بود و بس یعنی آن نور محمّد بود و بس
امّا نویسنده کتاب ابعاد عرفانی اسلام بر آن است که اندیشه نور محمّدی در حدود سالهای نهصد میلادی (نیمه قرن سوم هجری ) به طور کامل شکل گرفته باشد[۱۳۶].
۵