تا اینجا کاملاً مشخص است که، این جرم آسمانی یک ستارۀ دنباله دار است و از آنجا که نام «موش پری» یک اسم خاص است و تنها به یک ستارۀ دنباله دار اشاره دارد و از طرفی مهمترین و پرنورترین ستارۀ دنباله دار آسمان، ستارۀ دنباله دار هالی بوده است؛ در نتیجه، موش پری نیز همان ستارۀ معروف هالی است که هر ۷۶ سال یکبار با چشم غیرمسلح قابل رویت است. در بندهشن (۵الف: ۶) آمده است: «زمانی که موش پریِ دم دارِ پردار جست، خورشید او را به گردونۀ خویش بست تا او را توان گناه کردن نباشد. چون هرزه شود، تا باز به هم پیمانگی خورشید آید و بسته شود، بس گناه در جهان کند». اینکه موش پری به گردونۀ خورشید بسته شده است به این خاطر است که این ستاره بدور خورشید میگردد و نوک این ستاره، همیشه به سمت خورشید است و نقطۀ آغاز رویت آن، از ۵۰۰۰ سال قبل از میلاد تا لااقل ۹۰۰ میلادی، از روی دایرهالبروج (=مسیر خورشید) شروع میشود و نقطۀ پایان رویت آن نیز بر روی دایرهالبروج است. اینکه این ستاره هرزه میشود بخاطر این است که مدار آن از مدار طبیعی سیارات خارج بوده و بر دایرهالبروج منطبق نیست؛ به عبارت دیگر، هرزه است. اینکه تنها زمانی که به هم پیمانگی خورشید آید، بسته شود، بخاطر این است که نقطۀ پایان رویت ستارۀ هالی زمانی است که او دقیقاً به همان نقطه از دایره البروج برسد که خورشید در آن است و در جلوی خورشید واقع شود. اینکه این ستاره بزه گر، نحس، و گناهکار است، نیز در فرهنگ ایرانی کاملاً جا افتاده است. بنا بر راگلز (۲۰۰۵: ۷۲)، حضور ستارۀ دنباله دار، باعث رعب همگانی میگشته است و بقول دهخدا، «طلوع آن موجب فتنه و نحوست است». دو بیت زیر از صائب تبریزی (به نقل از لغتنامۀ دهخدا)، شومی این ستاره را نشان میدهد:
بخال و گوشهء ابروی او مبین گستاخ || که همچو اختر دنبالهدار خونریز است.
فتنه در دنباله دارد اختر دنبالهدار || چون برآرد خط ز خال روی یار اندیشه کن.
ز خال گوشهء دنبالهدار میترسم || ازین ستارهء دنبالهدار میترسم.
با این اوصاف، نظریاتی همچون نظریۀ ماوندر (۱۹۱۳: ۱۴۱) که موش پری را با هالۀ خورشید، که به هنگام خورشیدگرفتگی کامل قابل رویت است، یکی محسوب کردهاند، غیرقابل قبول میگردد.
ریشه شناسی: واژه پهلوی mūšk «موش» لفظاً به معنی «دزد» است و از ریشه سانسکریت mūṣ- به معنی «دزدیدن» آمده است و از آن جهت این صفت را برای موشِ جانور قائل شدند که آن جانوری دزد است. نام ستاره دنباله دار را نیز به این خاطر mūš «موش» گذاشتند که علاوه بر دراز بودن دمش همانند موشها، او نیز «دزد» است و خیر و برکت را از جهان و جهانیان میدزدد. صفت parīg مرکب است از (par «پیش»+ پسوند صفت ساز -īg) که برابر است با واژۀ اوستایی pairikā- «جادوگر، پری، پیشگو» از قید pairi به معنی «پیش». صفت dumbōmand مرکب است از (dumb «دمب» + پسوند دارایی -ōmand)؛ و صفت parrwar «پردار» مرکب است از (parr «پر» + پسوند دارایی -war «ـور، ـدار»). وجه تسمیه این دو صفت در بالا آمده است. برای بررسی ریشه dumbōmand به واژه dumb رجوع شود. بررسی واژه mūš ، parīg و parrwar در زیر آمده است: هند و ایرانی آغازین: *muHs- «دزد»، *para- «پیش»، *parna- «پر» (لوبوتسکی، ۲۰۰۹: ۶۹، ۷۸، ۷۹)؛ (مایرهوفر، ۱۹۹۶: ۳۶۹، ۹۷)؛ سانسکریت: mūṣ- «موش، دزدیدن»+ pára «پیش، قبل، دور، ضد، دشمن» + parṇá- «پر» (مونیرویلیامز، ۱۹۶۰: ۸۲۷، ۵۸۶، ۶۰۶)؛ اوستایی:mūš- «دزد» (لوبوتسکی، ۲۰۰۹: ۶۹)؛ pairikā- «پری، جادوگر» (رایشلت، ۱۹۱۱: ۲۳۹)؛ parəna- «پر» (رایشلت، ۱۹۱۱: ۲۲۲)؛ فارسی میانه: mūš parīg «موش پری، نام ستاره ای دنباله دار» (بهار، ۱۳۴۵: ۲۸۵)؛ parīg «جادوگر، پری» (مکنزی، ۱۹۷۱: ۶۵)؛ مرتبط با mušk [mwšk’] «موش» (مکنزی، ۱۹۷۱: ۵۷)؛ parīk «پری، جادوگر» و parr «پر» (نیبرگ، ۱۹۷۴: ۱۵۱)؛ فارسی میانه ترفانی: [pryg] (نیبرگ، ۱۹۷۴: ۱۵۱)؛ parr [pr] «پر» (بویس، ۱۹۷۷: ۷۱)؛ parrwar [prwr] «پردار» (بویس، ۱۹۷۷: ۷۳؛ نیبرگ، ۱۹۷۴: ۱۵۱)؛ پازند: farī «پری» (نیبرگ، ۱۹۷۴: ۱۵۱)؛ فارسی نو: موش؛ پری؛ (ستارۀ) گیسوور، گیسودراز، دم دار، دنباله دار؛ انگلیسی: mouse «موش» + fly, flight «پرواز کردن»؛ معادل انگلیسی: comet اساساً به معنی «گیسودار»؛ معادل عربی: ذو ذَنَب «دم دار»؛ ذو ذُوابَه «گیسو دراز، گیسوور، گیسودار».
-
- §§
N
Naxw [Paz. nahw | MP nhw]
(منازل قمر)
* نخو، به معنی «نخست»: خانه دهم ماه. از ابتدای برج شیر تا ۱۳درجه و ۲۰ دقیقه همان برج.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بسامد و خوانش: این واژه به عنوان منزل قمر فقط یکبار در بندهشن (۲: ۲) آمده است. املای آن در نسخ مختلف بندهشن به صورت پازند و به شرح زیر است: در M51 (ahn)؛ و در سایر نسخ (nahn)؛ (پاکزاد، ۲۰۰۵: ۳۵پ۳۹). این املاء اشتباه است برای واژه پهلوی naxw که به وضوح قسمت نخستین از واژۀ Naxust [nhw-st’] است که صفت برترین naxw- به معنی «اولی» است. دلیل این انتخاب این است که درازای صورت فلکی اسد، سه منزل قمری دهم، یازدهم و دوازدهم را گرفته است. از آنجا که منزل قبل از Abdom به معنی «آخری» و Mayān «وسطی، میانی» نام دارد، طبیعی است که منزل اول «اولی» نامیده شود. از طرفی این منزل سر و پنجه های اسد را در خود دارد. هنینگ (۱۹۴۲: ۲۴۳)، بهار (۱۳۷۵: ۵۹)، بهزادی (۱۳۶۸: ۵) و پاکزاد (۲۰۰۵: ۳۵) همگی همین خوانش را دارند. اما، یوستی (۱۸۶۸: ۱۲۷) و انکلساریا (۱۹۵۶: ۳۱)، آنرا به صورت Nahn خواندهاند.
توضیحات: این منزل قمر در هندی Maghā «هدیه» و در عربی «جَبهَه» به معنی «بالا و پیشانی» است و در نزد اعراب حاوی (چهار ستاره ζ و η و α اسد) میباشد. ستارۀ شاخص این منزل قمری قلب الاسد (Regulus) «شاهانه، سلطنتی» نام دارد (هنینگ، ۱۹۴۲: ۲۴۵؛ بهار، ۱۳۷۵: ۵۹).
ریشه شناسی: هند و ایرانی آغازین: *nazd(i)ias-, *nazdištha- (لوبوتسکی، ۲۰۰۹: ۷۴)؛ سانسکریت: náhus «نزدیک» (مونیرویلیامز، ۱۹۶۰: ۵۳۲)؛ nédiṣṭha- «نزدیکترین» از ریشه náś- (náśati, nákṣati) (مونیرویلیامز، ۱۹۶۰: ۵۶۹)؛ اوستایی: nazdišta- «نزدیکترین» از ریشه nas- «نزدیک شدن» (رایشلت، ۱۹۱۱: ۲۴۸)؛ فارسی میانه: naxv (بهار، ۱۳۴۵: ۴۰۴؛ هنینگ، ۱۹۴۲: ۲۴۵؛ بهار، ۱۳۷۵: ۵۹)؛ naxust [nhwst’ | M nxwst] (مکنزی، ۱۳۷۳: ۱۱۰)؛ naxʷ [nhw] «ابتدا، آغاز» (نیبرگ، ۱۹۷۴: ۱۳۶)؛ naxw (بهزادی، ۱۳۶۸: ۵)؛ فارسی میانه ترفانی و اشکانی ترفانی: [nwx] «ابتدا، آغاز» (نیبرگ، ۱۹۷۴: ۱۳۶)؛ پازند: naxu در naxust ؛ فارسی نو: نخست، نزد؛ انگلیسی: near ، nigh «نزدیک»؛ معادل عربی: جَبهَه، ضفیرهالاسد، قلب الاسد.
-
- §§
Nēm-asp [nymˀsp | nymsp]
(اسامی بروج)
* نیمَسب: برج قوس. نهمین برج فلکی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
توضیحات: نام این برج به عربی «قوس»، به لاتین «Sagittarius»، و نشانۀ اختصاری آن «♐» میباشد. این برج فلکی نهمین برج از دایرهالبروج و مابین برج عقرب و جدی است. تصویر این برج، صورت اسبی است که بجای سر و سینه آن، از سر تا شکم انسانی قرار دارد که کمان بدست و آماده تیراندازی است. در نجوم سنتی، ورود خورشید به آن مطابق با ماه آذر است. از آنجا که صورتهای فلکی Sagittarius و Centaurus هر دو «نیم-اسب»، یعنی نیمی انسان و نیمی اسب، هستند، کاربرد واژه Centaur بجای برج Sagittarius «نیمسب» توسط مکنزی (۱۹۶۴: ۵۱۵) دارای جنبه علمی نیست؛ چراکه، Centaur یا قنطورس خود یک صورت فلکی مجزا است که در نیمکره جنوبی است و به هیچ وجه بر دایرهالبروج قرار ندارد. او صرفاً بر معنی واژه centaur تمرکز داشته است که لفظاً به معنی «نیمسب» است یعنی موجودی افسانهای که نیمی از آن اسب و نیمی دیگر انسان است و عملاً و از دید نجومی، اشاره Centaur به یک صورت فلکی دیگر را نادیده گرفته است.
ریشه شناسی: این واژه مرکب است از: nēm «نیم» + asp «اسب»؛ هند و ایرانی آغازین: *nai-*ma- «نیم» + *Haćua- (لوبوتسکی، ۲۰۰۹: ۷۴، ۱۷)؛ سانسکریت: néma- «نیم» (مایرهوفر، ۱۹۹۶: ۵۶)؛ áśva- (مایرهوفر، ۱۹۹۲: ۱۳۹-۱۴۱)؛ اوستایی: naēma- (بارتولومه، ۱۹۰۴: ۱۳۲)؛ aspa- (رایشلت، ۱۹۱۱: ۲۱۹؛ مایرهوفر، ۱۹۹۲: ۱۳۹-۱۴۱)؛ فارسی میانه: nēmasp [nymˀsp] «نیمسب، قوس» (بهار، ۱۳۴۵: ۳۴۲؛ مکنزی، ۱۳۷۳: ۱۱۱)؛ فارسی میانه: nēm [nym, PRG < A plg] «نیم» (نیبرگ، ۱۹۷۴: ۱۳۷؛ مکنزی، ۱۳۷۳: ۱۱۱؛ بهار، ۱۳۴۵: ۱۴۲)؛ asp [ˀsp’, SWSYA] «اسب» (نیبرگ، ۱۹۷۴: ۳۲)؛ فارسی میانه ترفانی و پهلوی اشکانی ترفانی: nēm [nym] (بویس، ۶۴:۱۹۷۷؛ نیبرگ، ۱۹۷۴: ۱۳۷)؛ asp- [ˀsp-] «اسب» (بویس، ۱۹۷۷: ۱۵)؛ پهلوی اشکانی کتیبه ای: nēm (ژینیو، ۱۹۷۲: ۶۰)؛ پازند: nīm (نیبرگ، ۱۹۷۴: ۱۳۷؛ هوبشمان، ۱۸۹۵: ۱۰۴)؛ فارسی نو: نیمسب؛ معادل عربی: قوس «کمان»، رامی «تیرانداز» (دوبلوا، ۲۰۰۶: ۱۰۷)؛ معادل انگلیسی: از لاتین Sagittarius .
-
- §§
* شکل شمارۀ ۴ *
نیمروز و خط نیمروزان
nēmrōz
(نجوم: جهات؛ تقسیمات روز)
* ۱) معدل النهار؛ ۲) جنوب؛ ۳) ظهر
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
توضیحات: واژۀ «نیمروز» در بندهشن دارای سه معنی است که وجه مشترک هر سه آنها، خط نیمروزان یا معدل النهار است. نیمروزِ زمین به معنی «جنوب»، نیمروز (آسمان) به معنی «معدل النهار» و نیمروز آفتاب به معنی «ظهر» است. تشریح و تحلیل این سه معنی در زیر آمده است (همچنین نک. شکل ۴):
۱) معدل النهار = (نیمروز آسمان)؛ انگلیسی: meridian : خط یا دایره ای فرضی است که آسمان را به دو نیم میکند و از نقطه جنوب افق و سمت الراس (بالست آسمان)، و نقطه شمال افق میگذرد. به عبارت دیگر، نیمروزِ آسمان را معدل النهار گویند. در التفهیم (بیرونی، ۱۳۵۲: ۶۳) آمده است: «آن دایره که بر نقطۀ سمت الرأس [گذرد] که زِبَرِ سر است و همه روزها، نقطه ها بدو نیم کند او را دایرۀ نیم روزان خوانند».
۲) جنوب = (نیمروز افق)؛ انگلیسی: south : وجه تسمیه جنوب به نیمروز این است که برای دیدن نیم دایرهیِ دایرهالبروج در آسمان ایران (که در نیمکرۀ شمالی است) باید رو به جهت جنوب ایستاد و در آن جهت دایرۀ معدل النهار (یا دایره نیمروزان) افق را دقیقاً در نقطۀ جنوب قطع میکند. به عبارت دیگر، محل تقاطع خط نیمروزان با افق را جنوب گویند.
۳) ظهر = (نیمروز آفتاب)؛ انگلیسی: noon, midday : همه کواکب از نیمکرۀ شرقی طلوع کرده و در نیمۀ راه خود به دایرۀ نیمروز یا معدل النهار میرسند و پس از گذشتن (انگلیسی: transit) از آن در نیمکرۀ غربی، غروب میکنند. رسیدن خورشید به دایرۀ نیمروزان را ظهر یا نیمروز گویند. به عبارت دیگر، نیمروزِ آفتاب، ظهر است. در بندهشن، واژه نیمروز به معنای «ظهر» یکی از گاه های پنجگانه روز محسوب میشود. (رک. Rapihwin)
ریشه شناسی: این واژه مرکب است از: nēm- «نیم-» + rōz- «روز»: هند و ایرانی آغازین: *nai-ma- «نیم» + *rauća- (لوبوتسکی، ۲۰۰۹: ۷۴، ۶۴)؛ سانسکریت: néma- «نیم» (مایرهوفر، ۱۹۹۶: ۵۶) + rócas- «روز» (مونیرویلیامز، ۱۹۶۰: ۸۸۸؛ کنت، ۱۹۵۳: ۲۰۵)؛ از ریشه roc- «درخشیدن» (مایرهوفر، ۱۹۹۶: ۴۶۳)؛ اوستایی: مرکب از naēma- (بارتولومه، ۱۹۰۴: ۱۳۲) + raočah- (مایرهوفر، ۱۹۹۶: ۴۶۴)؛ فارسی باستان: مرکب از *naima- + raucah- (کنت، ۱۹۵۳: ۲۰۵)؛ فارسی میانه: nēmrōz نیمروز، ظهر. جنوب (بهار، ۱۳۴۵: ۳۴۲)؛ (مکنزی، ۱۳۷۳: ۱۱۱؛ دورکین-مایسترارنست، ۲۰۰۴: ۲۵۳)؛ nēm-rōc (نیبرگ، ۱۹۷۴: ۱۳۷)؛ فارسی میانه ترفانی: [nymrwc] nēmrōz «ظهر» (نیبرگ، ۱۹۷۴: ۱۳۷؛ بویس، ۱۹۷۷: ۶۴)؛ فارسی میانه اشکانی ترفانی: nēmrōž [nymrwc] «جنوب» (بویس، ۱۹۷۷: ۶۴؛ دورکین-مایسترارنست، ۲۰۰۴: ۲۵۳)؛ فارسی نو: نیمروز؛ معادل انگلیسی: midday, south, meridian ؛ معادل عربی: معدل النهار، جنوب، ظهر، وسط السماء.
ترکیبات:
nēm-rōz spāhbed «سپاهبد جنوب»
hāmwār nēm-rōz būd «همواره ظهر بود»
nēm-rōz gāh «گاه نیمروز»
kust ī nēm-rōz «جهت جنوب، ناحیه جنوب»
nēm-rōz rōn «سمت جنوب».
-
- §§