* سرده: طبع، سرشت
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
توضیحات: واژه sardag در لغت به معنای «سرده، نوع، گونه» است. این واژه به عنوان یک اصطلاح نجومی به طبع و سرشت ستارگان اشاره دارد و با واژه čihrag هم معنی میباشد. (برای توضیحات بیشتر رک. čihrag)
ریشه شناسی: هند و ایرانی آغازین: *sćardh- (لوبوتسکی، ۲۰۰۹: ۹۶)؛ سانسکریت: ṡárdhas- «گروه، لشکر، خیل» (مونیرویلیامز، ۱۹۶۰: ۱۰۵۸؛ پوکورنی، ۱۹۵۹: ۵۷۹)؛ اوستایی: sarəδa- (رایشلت، ۱۹۱۱: ۲۶۸؛ بارتولومه، ۱۹۰۴: ۱۵۶۶؛ مایرهوفر، ۱۹۹۶: ۶۱۹)؛ فارسی میانه: sardag (بهار، ۱۳۴۵: ۲۸۹؛ مکنزی، ۱۳۷۳: ۱۳۳)؛ srā̌tak [slˀtk’, sltk’] (نیبرگ، ۱۹۷۴: ۱۷۹)؛ فارسی میانه مانوی: [sˀrg] (مکنزی، ۱۳۷۳: ۱۳۳)؛ پازند: sarda (نیبرگ، ۱۹۷۴: ۱۷۹)؛ فارسی نو: سرده؛ انگلیسی: sort.
ترکیبات:
āb-sardagān «کواکب آبی، ستارگان آب-سرشت»
zamīg-sardagān «کواکب خاکی، ستارگان خاک-سرشت».
-
- §§
sōg (ud dahīg)
(تنجیم)
* سوی: نظر
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
توضیحات: بر طبق التفهیم (بیرونی، ۱۳۵۲: ۳۴۵-۳۴۶)، منجمان موقعیت برجها نسبت به یکدیگر را بر اساس «سوی» نگریستن (یا نظر) آنها به همدیگر تقسیم بندی میکنند. مثلاً، «نگرستن او سوی برج سیوم ازو بتوالی بروج و سوی یازدهم تسدیس خوانند». برخی از این موقعیتها عبارتند از: تثلیث، تربیع، تسدیس، مقابله. هر برجی (که خودش را برج یکم مینامند) قادر به نظر به سوی چهار برج (=دوم، ششم، هشتم، و دوازدهم) نیست؛ این چهار برج را ساقط میگویند. به آن هفت برج دیگر که برای یک برج قابل نگریستن هستند، بروج مرتبطه میگویند. بیرونی (۱۳۵۲: ۳۴۷) در مورد نگریستن از نظر منجمان هندی میگوید: «به مرتبه های نگرستن گویند که سوی سوم و دهم، چهار یک نظر است و سوی پنجم و نهم نیم نظر است و سوی چهارم و هشتم، چهاریک نظر است و برج دوم و دوازدهم ساقط اند از وی اوفتاده و نیز او از ایشان اوفتاده».
ریشه شناسی: این واژه در نسخ مختلف [swk] یا [swt] ثبت شده است. انکلساریا آنرا sūt [swt’] «سود» + dahī < «سوددهی» خوانده است، اما بهار معتقد است واژه دوم اشتباه است برای ziyān و هر دو واژه را با هم sūd ud ziyān «سود و زیان» میخواند (بهار، ۱۳۴۵: ۲۰۹)؛ تقی زاده (۱۳۱۶: ۳۳۷) و به تبعیت از او، مکنزی (۱۹۶۴: ۵۱۶) این دو واژه را sōg ud dahīg «سوی و دهگ» (aspects and decans) میخوانند که معنای صحیح آن است، چرا که در احکام نجوم بر اساس سوی ها، رابطه مابین بروج را مشخص میکنند و بر اساس دهگ یا دریگان، بروج را به سه قسمت میکنند و برای آن احکامی صادر میکنند: هند و ایرانی آغازین: *ćuHka- (لوبوتسکی، ۲۰۰۹: ۱۰۵)؛ سانسکریت: ṡūka- «سوگ؛ شعاع؛ تیغ» (مونیرویلیامز، ۱۹۶۰: ۱۰۸۵)؛ و همچنین sūca- «نظر، اشاره، نشان دادن جهت» (مونیرویلیامز، ۱۹۶۰: ۱۲۴۱)؛ اوستایی: مرتبط با sūkā- «سوزن» (لوبوتسکی، ۲۰۰۹: ۱۰۵)؛ مرتبط با suk- «تیغ» در sukurəna- «جوجه تیغی» (رایشلت، ۱۹۱۱: ۲۶۹)؛ فارسی میانه: sōg [swk’] «سوی» (مکنزی، ۱۹۷۱: ۷۵)؛ sūg [swk] یا sūt [swt’] «سود»، بعنوان تأثیر بیوت دوازدهگانه و سود آنها (بهار، ۱۳۷۸: ۵۹؛ بهار، ۱۳۴۵: ۲۰۹)؛ sōg به معنی «سوی، جهت» (مکنزی، ۱۹۶۴: ۵۱۶)؛ sōk [swk’] «سوی، چهار جهت اصلی» (نیبرگ، ۱۹۷۴: ۱۷۷)؛ فارسی نو: سوی؛ انگلیسی: aspects «وجوه» (مکنزی، ۱۹۶۴: ۵۱۶)؛ واژۀ aspect اساساً از ریشه لاتین spec- به معنی «نگریستن» نشأت میگیرد؛ معادل عربی: نظر، سمت نظر (بیرونی، ۱۳۵۲: ۳۴۷).
-
- §§
spāhbed [spˀhpt’ | N sipahbad]
(تنجیم)
* سپهبد، سپاهبد
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
توضیحات: مرتبه و درجه سپاهبدی، یکی از مراتب لشکری در بین کواکب است. (برای توضیحات بیشتر رک. haft spāhbedān axtarān)
ریشه شناسی: این واژه مرکب است از: spāh- «سپاه» + bed- «رهبر، رئیس، سالار»؛ ایرانی آغازین: *spāda-pati- (نیبرگ، ۱۹۷۴: ۱۷۷)؛ سانسکریت: spaśa- «جنگ، ستیز؛ سلحشور، جنگجو» (مونیرویلیامز، ۱۹۶۰: ۱۲۶۸) + páti (مونیرویلیامز، ۱۹۶۰: ۵۸۲)؛ اوستایی: spāδa-, spāda- «سپاه، خیل، دسته» (رایشلت، ۱۹۱۱: ۲۷۰) + patay-, paiti-, paiϑy- «سرور، رئیس، ارباب» (رایشلت، ۱۹۱۱: ۲۳۷)؛ فارسی باستان: spāda- «سپاه» (کنت، ۱۹۵۳: ۲۱۰)؛ فارسی میانه: spāhbad [spˀhpt’] «سپهبد» (بهار، ۱۳۴۵: ۱۸۸)؛ spāhbed [spˀhpt’] «سپهبد» (مکنزی، ۱۳۷۳: ۱۳۶)؛ spāh-pat (نیبرگ، ۱۹۷۴: ۱۷۷)؛ spāhbed (مایرهوفر، ۱۹۹۶: ۷۴)؛ فارسی نو: سپهبد sipahbad (نیبرگ، ۱۹۷۴: ۱۷۷)؛ معادل انگلیسی: general ؛ quadrant-commander برونر (۱۹۸۷: ۸۶۳)؛ معادل عربی: حارس.
ترکیبات:
spāhbadān [spˀhpt’ˀn] «سپهبدان»
spāhbedān spāhbed [spˀhpt’ˀn spˀhpt’] «سپهبدان سپهبد».
-
- §§
* شکل شمارۀ ۷ *
سپاهبدان اختری
[ایجاد شکل به کمک نرم افزار نجومی Starry Night]
spihr [spy(y)hl | M, P ͑spyr | N sipihr]
(تنجیم: تقسیمات آسمان)
* سپهر: فلک، آسمان
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
توضیحات: سپهر یا آسمان نخستین آفرینش مادی است (بندهشن، ۲: ۲) و از زمان که تنِ زروانِ درنگ خدای است، آفریده شده است (بندهشن، ۳: ۷). مطابق بندهشن (۲: ۸-۱۰) و (۱الف: ۷)، سپهر، یا کرۀ آسمان همانند دژی سنگی از جنس خمآهنِ نَر است که طول و عرض و ارتفاع آن یکسان است و گردش آن نماد چرخۀ سال است که از دوازده قسمت ۳۰ درجهای تشکیل شده و تا پایان دورۀ آمیزش، از گردش باز نخواهد ایستاد. مطابق بندهشن (۱الف: ۹)، در مرکزِ سپهر یا کرۀ آسمان، کرۀ زمین قرار دارد و گرداگرد آنرا، روشنایی ازلی (a-sar rōšnīh) احاطه کرده است. از دیدگاه مذهبی بندهشن، کرۀ آسمان، دارای هفت طبقه دینی (pāyag) یا هفت پایه است که کلیه آفریدگان را در برگرفته است. (برای توضیحات بیشتر رک. pāyag)
ریشه شناسی: ساخت واژۀ پهلوی spihr, spahr همانند واژه های پهلوی šahr (اوستا: xšaϑra- از ریشه xši-, xša(iia)-) میباشد؛ در نتیجه، ستاک ایرانی باستان *spi-, *spa- (سانسکریت:śvi-, śva- «رشد کردن، بسط یافتن، ورم کردن، گسترش یافتن») بعلاوۀ پسوند اسم معنی ساز -hr (اوستا: -ϑra ؛ سانسکریت: -tra) رویهم رفته به معنی «گستره؛ صفحه؛ سپر؛ محافظ؛ دژ» میباشد. واژه های سانسکریت sphara-، spharaka- «سپر» از ریشۀ sphar- «شکافتن، بسط یافتن، برگرداندن» [= ریشۀ sphaṭ-] (مونیرویلیامز، ۱۹۶۰: ۱۲۶۹-۱۲۷۰)، phara- «سپر»، phála- و phalaka- «دژ، محافظ، سپر؛ سطح، صفحه؛ هسته، تخم، میوه؛ کرسی؛ پس زمینه؛ بوم نقاشی» (مونیرویلیامز، ۱۹۶۰: ۷۱۶) از ریشۀ phal- «شکافتن، گشاد شدن، رشد کردن، میوه دادن»، همگی دارای یک معنی بوده و ریشه آنها نیز اساساً با هم مرتبط بودهاند [واژه های pha-, phā- و phi- نیز به معنی «افزایش، گسترش، رشد، خشم» آمده اند (مونیرویلیامز، ۱۹۶۰: ۷۱۵-۷۱۸)]. جالب اینکه، همۀ این معانی گهگاه با واژۀ «سپهر» در ادبیات پارسی تداعی شدهاند: آسمان همچون صفحه یا بومی، پس زمینۀ نقش و حرکتِ ستارگان بوده و در اصطلاح دینی به آن «کرسی» نیز گفته اند؛ گِردی آسمان به گردی هسته یا میوه شباهت داشته و در بندهشن، همچون سپری یا دژی از جنس سنگ وظیفۀ دفاع از آفرینش را بر عهده دارد. نکته قابل توجه اینکه، واژۀ عربی «فَلَک» نیز برگرفته از واژۀ سانسکریت phalaka- بوده و احتمالاً به صورت یک وام واژه از طریق زبانهای ایرانی وارد زبان عربی شده است. معادل ودایی و سانسکریت برای ایزد آسمان، vāruna- نیز به معنی «دژ، قلعه، محافظت کننده، مدافع» آمده است. نیبرگ (۱۹۷۴: ۱۷۸) این واژه را با واژۀ سانسکریت śvitra- به معنی «سپید» یکی میداند. اما، زنر (۱۳۸۷: ۱۴۷-۱۴۸) ضمن نادقیق خواندن نظر نیبرگ، واژه های پهلوی spihr, spahr و spāš «اتمسفر، جو» [اوستایی: ϑβāša-] را با واژۀ اوستایی ϑwāša- [ایرانی باستان: *ϑwarta] همریشه و هم معنی محسوب کرده و معتقد است، این واژه در سانسکریت از ریشۀ tvar- «شتافتن» مشتق شده است و وجه تسمیه آنرا «تیزرو بودن فلک» در ادبیات فارسی ذکر کرده است: هند و ایرانی آغازین: *(s)pʰa- ؛ *ćuitra- (لوبوتسکی، ۲۰۰۹: ۱۰۸)؛ سانسکریت: از ریشه ṡvi- «باد کردن، برآمدن، رشد کردن» (مونیرویلیامز، ۱۹۶۰: ۱۱۰۶)؛ مرتبط با ṡivā́- «آنچه همه چیز را در بر گرفته است؛ نام خدایی ودایی معادل زروان» (مونیرویلیامز، ۱۹۶۰: ۱۰۷۴)؛ اوستایی: از ریشه spāy- (رایشلت، ۱۹۱۱: ۲۷۰)؛ فارسی میانه: spihr, spahr[ spˀhl] (نیبرگ، ۱۹۷۴: ۱۷۸)؛ spihr (مایرهوفر، ۱۹۹۶: ۶۷۹)؛ spihr [spˀhl, spyhl] «سپهر، نام ایزد سپهر» (بهار، ۱۳۴۵: ۱۸۸)؛ «سپهر، تن زروان درنگ خدای؛ طالع» (بهار، ۱۳۴۵: ۱۹۱)؛ spihr [spy(y)hl] «سپهر، آسمان، فلک، بخت» (مکنزی، ۱۳۷۳: ۱۳۷)؛ فارسی میانه ترفانی و پهلوی اشکانی: ispīr [ˀspyr] (بویس، ۱۹۷۷: ۲۲؛ دوبلوا، ۲۰۰۶: ۱۴۰؛ نیبرگ، ۱۹۷۴: ۱۷۸)؛ پازند: spihr, spihar, spehir (نیبرگ، ۱۹۷۴: ۱۷۸)؛ فارسی نو: سپهر (هوبشمان، ۱۸۹۵: ۷۳)؛ انگلیسی: sphere «فلک، سپهر» از واژۀ یونانی σφαϊρα ؛ معادل عربی: فلک (دوبلوا، ۲۰۰۶: ۶۹).
-
- §§
spihr ī agumēzišnīg
(تنجیم: تقسیمات آسمان)
* سپهر ناآمیزنده: سپهرِ زبر سپهر، فلک الافلاک
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
توضیحات: (رک. pāyag ، gumēzišn)
ریشه شناسی: (رک. spihr و gumēzišn)