از جمله حوادث روزگارمحمود شاه ورود ابوالمظفر قتلغ خان پسر براق حاجب و برادر همسر او از طبس به یزد بود. قتلغ خان پس از فوت پدرش در سال ۶۳۲ هـ (مستوفی ،۱۳۳۹،۵۲۹). به یزد آمده و با مساعدت های محمود شاه وارد کرمان شد و یکسال بعد به حکومت آن شهر دست یافت. محمود شاه مدرسه ای زیبا در یزد به منظور مدفن خود ساخت و حدود ۱۳ سال اتابکی یزد را بر عهده داشت تا اینکه در سال ۶۳۶ هـ فوت کرد(کاتب ،همان،۷۲). و در مدرسه محمود شاهیه به خاک سپرده شد.(جعفری،همان،۷۲).
پس از او پسرش سلطان سلغر شاه به حکومت نشست او رسولانی را همراه با هدایا نزد قاآن مغولی فرستاد و قاآن نیز به او یرلیغ حکومت ان ناحیه را داد. او در یزد نزدیک محله یعقوب دهی برپا کرد و قناتی نیز در آنجا ساخت که به نام سلغرآباد مشهور شد(کاتب ،۱۳۴۵،۷۲). او همچنین پیوسته از دانشمندان و اهل فضل حمایت نموده و آنان را از نواحی مختلف به یزد فرا می خواند و می نواخت (افضل الدین کرمانی ،۱۳۶۵،۱۵۹). سلغرشاه ده سال حکومت کرد (کاتب ،۱۳۴۵،۷۲).او هنگامیکه برای گرفتن انتقام خون خواهرش ، ترکان خاتون- زن سعدبن ابی بکر سلغری که به دست سلجوق شاه کشته شده بود- همراه لشکریان مغول به فارس حمله کرد(مستوفی ۱۳۳۹،۵۰۷). به تیر یکی از سربازان سلغری به نام بیگلیک کشته شد.(وصاف،۱۲۶۹،۱۱۰).
پس از سلغرشاه در سال ۶۷۰ هـ طغی شاه یا طغان شاه به حکومت یزد نشست او سه سال بر این ولایت حکومت راند. طغاشاه در اهرستان باغی ساخت که باغ طغی شاه نامیده شد(کاتب ،۱۳۴۵،۷۳). پس از او علاءالدوله به جای وی نشست و او نیز حدود سه سال حکمرانی نمود و پس از او برادرش یوسف شاه به اتابکی تومان یزد رسید ، او مردی عیاش بود چنانچه درآمد یزد صرف مخارجشخصی و عشرت او می شد و باز هم کفاف آن را نمی کرد(همان ،۷۴).
یوسف شاه در آغاز حکومت ، خرابیهای ناشی از سیل عظیم زمان سلغر شاه (علاءالدوله) را ترمیم کرد. وی از پسران امیر غیاث الدین حاجی خراسانی نیای آل مظفر حمایت می کرد و آنان در دستگاه او به سرعت مدارج ترقی را پیمودند(معلم یزدی ،۱۳۲۶،۳۱-۳۰؛ سمرقندی ،۱۳۷۲:ج۱،۱۸۵۹). که در این بین شرف الدین مظفر پدر محمد مظفر ازمقربان درگاه یوسف شاه بود و پیوسته او را نصیحت می کرد (کاتب ،۱۳۴۵،۷۴). او شرف الدین مظفر را به دفع راهزنان سرحد کوبنان و فهستان یزد فرستاد، و از اینرو که او به خوبی از عهده این کار برآمد ، سرحد میبد و ندوشن و نگهداری راه ها ی آن حدود را به شرف الدین سپرد.(معلم یزدی ،۱۳۲۶،۳۴-۳۲). شبانکاره ای نیز می نویسد:« در عهد او (یوسف شاه) حکومت یزد درجه و مرتبه ای تمام یافت و به شکوه رسید» (شبانکاره ای ،۱۳۶۳،۲۱۲). اما حکومت او باتوجه به اختلافاتی که با غازان خان پیدا کرد طولی نکشید و برچیده شد. منابع از دسیسه چینی های پشت پرده و همچنین عدم ارسال پیشکش از طرف او به نزد غازان خان سخن گفته اند و این عوامل را علت اختلافات دانسته اند. در این بین مورخانی چون جعفری و کاتب از ندادن پیشکش به امرا سخن گفته اند و شبانکاره ای اشاره می نمایدکه چون دو سال به اردوی ایلخان نرفت ، بهانه ای شد برای توطئه امرا علیه او(جعفری ۱۳۴۳،۴۳؛کاتب،۱۳۴۵،۷۴؛ شبانکاره ای ،۱۳۶۳،۲۱۲). در ضمن این صحبت ها می توان نتیجه گرفت که امرا ایلخان را تحریک کرده اند تا به یوسف شاه حمله کند . تا اینکه بالاخره تحریکات این امرا ، موثر واقع شد و پس از آن اختلافات غازان خان ، امیریسودر نامی را به جنگ یوسف شاه فرستاد و فرمان داد که یا در آمد سه ساله یزد را پرداخت نماید و یا یزد را به امیریسودر واگذار کند و خود به نزد ایلخان بیاید که یوسف شاه تمکین نکرد. هنگامیکه امیر یسودر به یزد رسید در باغی فرود آمد و مشغول خوردن شراب بود که مادر یوسف شاه از طرف فرزندش برای مذاکره به نزد او رسید ، اما یسودر به این زن توجهی ننموده و حتی به او بی احترامی کرد ، این عمل کین یوسف شاه را برانگیخت ، چنانکه در شب با لشکریان خود بر یسودر شبیخون زد و او را کشت (کاتب ،۱۳۴۵،۷۵). و زن و پسر او را اسیر نمود. چون اخبار این واقعه به گوش ایلخان رسید ، یرلیغ صادر نمود که از اصفهان امیر محمد ایداجی عازم یزد گرد. هنگامیکه اتابک یوسف شاه خبر آمدن لشکر ایداجی به یزد را شنید ، اسیران را به همراه خانواده خود برداشته و با شرف الدین مظفر به سیستان گریخت(سمرقندی ،۱۳۷۲:ج۱،۱۵۸). چون لشکر ایداجی به یزد رسید سادات و قضات و اهالی یزد ، هدایایی برداشته و برای استقبال از ایداجی به بیرون شهر رفتند واظهار داشتند : که تقصیر ما از نیست. ما قدرت مخالفت با یوسف شاه را نداریم. ایداجی نیز وقتی این سخنان را شنید اهالی یزد را عفو نمود و داروغه ای به نام بلغدر بر آنجا گماشت و خود به اصفهان بازگشت(جعفری ،۱۳۴۳،۴۶-۴۵). از آن سوی یوسف شاه که از سیستان به خراسان گریخته بود و به امیر نوروز پناهنده شده بود ، سرانجام دستگیر شد از آنرو که از شرکت در نبرد با عربها سر باز زد ، به دستور غازان خان به یاسار رسید (نطنزی ،۱۳۸۳،۳۶). شرف الدین مظفر که در راه سیستان با فرزندان یسودار از بند یوسف شاه گریخته بود به نزد ایلخان رفت . پس از غازان، الجایتو نیز شرف الدین را مورد نوازش قرار داده و به همراه لشکر خود به گیلان برد.(جعفری ،همان،۴۶-۴۵).
پس از یوسف شاه ، پسر او حاجی شاه (۶۹۰-۷۷۱) جانشینش شد ، اما در واقع پس از قتل یوسف شاه مغولان عملا بر یزد چیره شدند ، چنانکه در سال ۶۹۴ هـ. بایدوخان از ایلخانان مغول ولایت یزد را به مبلغ سالانه ۱۰ هزار دینار به سلطان شاه پسر امیر نوروز و نواده اتابک علاءالدین پسر محمود شاه به مقاطه داده سپرد (رشید الدین فضل الله ،۱۳۵۸،۷۵). در دوران الجایتو بود که شرف الدین مظفر برای مقابله با عربان فولادی توسط رشید الدین فضل الله(شبانکاره ای ،۱۳۶۳،۲۱۴). یا طبق روایتی دیگر توسط امیر چوپان(بیانی،۱۳۴۵،۱۷). در سال ۷۰۷ ﻫ به یزد فرستاده شد و توانست آنها را سرکوب نماید. او استادان بناکار را از شبانکاره به میبد فرستاد و مدرسه ای زیبا بنا نمود و باغی را که در پشت مدرسه بود مظفریه نام نهاد شرف الدین مظفر در همین مکان وفات یافت و جسد او را به مدرسه ای که خود او در میبد ساخته بودمنتقل نمودند. (جعفری ،۱۳۴۳،۸۸-۸۱).سلطان ابوسعید در اوایل حکومت خود ، راهداری و حکومت میبد را به اقطاعو راه داری آنجا را نیز به محمد مظفر داد و او نیز نکوداریان را که راه های یزد را ناامن کرده بود از بین برد(همانجا).
در اواخر دوران حاجی شاه ، سید عضدالدین یزدی شحنه فارس بی اجازه ایلخان به یزد آمد ، از اینرو سلطان ابوسعید ، حاجی شاه و مبارزالدین محمد مظفری را مامور تنبیه او نمود (غنی ،۱۳۴۰،۷۰-۶۹). اما پس از مدتی مبارزالدین محمد توانست با همکاری امیر غیاث الدین کیخسرو اینجو ، حاجی شاه را شکست دهد.(سمرقندی ،۱۳۷۲:ج۱،۱۶۰). و به این ترتیب سلسله اتابکان یزد به دست مبارزالدین محمد و غیاث الدین فرو پاشید و یزد به قلمرو آل مظفر پیوست.
مردم تومان یزد مسلمان شافعی مذهب بودند(ابن بطوطه ،۱۳۳۷:ج۲،۲۵۷). و حقوق دیوانی این ولایت به تمغا مقرر بود(مستوفی ،۱۳۶۲،۷۴). یزد نمونه ه ای از شهر کم وسعت ، ولی آبادان دارای فعالیت های کشاورزی ، صنعت وبصوص منسوجات بوده است . این ولایت در زمان اتابکان به آبادانی رسید و روستاها و قناتهای جدید در آن به وجود آمد.(لمبتن،۱۳۷۲،۱۸۸). در اواخر سده هفتم هجری ، یزد به سبب وجود منسوجات محلی و نیز قرار گرفتن بر سر راه تجاری ،از تجارت شکوفایی برخوردار بود. چنانچه مارکوپولو از رونق پارچه های ابریشمی یاد کرده که یکی از وسایل رونق تجارت آن دیار بوده است ، چنانچه این محصولات برای فروش به تمام نقاط دنیا فرستاده می شدند و سود سرشاری را عاید تجار آن ناحیه می نمود (مارکوپولو ،۱۳۶۰،۴۵). در باب مرغوبیت محصول ابریشم در این شهر گفته می شود : « در یزد یک درخت توت پانصد من برگ و یک من برگ ابریشم خالص می داده ، که معادل ابریشم خامی بود که در ولایات دیگر ۵-۴ درم حاصل می گشت» (بویل،۱۳۸۵،۴۷۹). البته گویا یزد از لحاظ باروری میوه و پنبه در زمان مستوفی زیاد وضعیت مناسبی نداشته زیرا او می نویسد : « حاصل یزد ، پنبه ، غله و میوه و ابریشم بود ، اما چندان نبود که اهل آنجا را کافی بود و از دیگر ولایات نیز بسیار به آنجا می برند»(مستوفی ،۱۳۶۲،۷۴). همچنین درآنجا کشت ذرت ، کدو و سیر وجود داشت(رشید الدین فضل الله ، ۱۳۶۸،۱۸۹و۱۵۱). در این باره رشیدالدین می نویسد : « سیر بسیار در دره عقداو و ده هفتاد که جزء ولایت یزد بودند به عمل می آید» در همچنین می نویسد « که آن بسیار نیکو بود ، آن را متاع ساخته و به اصفهان و شیراز و دیگر ولایات برند». (همانجا ).
۵-۸- تومان سلطانیه و قزوین
این تومان شامل شهرهای سلطانیه ، قزوین ، ابهر ، آوه ، رودبار ، زنجان ، ساوه ، طالقان و کاغذکنان بوده است.(مستوفی ،۱۳۶۲،۵۹-۵۵). حمدالله مستوفی در کتاب نزهه القلوب می نویسد « که این تومان منصوب به قزوین بود . اما وقتی سلطانیه ساخته شد و دارالملک ایران شد ، سلطانیه را مقدم داشتند»(همان،۵۵). بدین علت که در ابتدا قزوین مرکزیت این تومان را بر عهده داشته ما نیز توضیحات خود را از همین شهر آغاز می نمائیم.
قزوین
بدین دلیل که این تومان پیوسته با دیالمه و ملاحده در محاربه بودند به قول مستوفی آن را در شمار ثغور دانسته اند (همان،۵۶).در سال ۶۱۷ هـ بود که مغولان به رهبری سوبدای به قزوین آمدند و در آنجا دست به قتل و غارت زدند ، در این میان زد و خوردهای شدیدی میان مهاجمان و مردم قزوین رخ داد ؛ چنانکه رشیدالدین می نویسد : « مردم شهر در درون شهر با کارد با آنها جنگ کردند تا از جانبین قریب ۵۰ هزار نفر کشته شد» (رشیدالدین فضل الله ،۱۳۶۷:ج۱،۳۸۰). پس از تسخیر قزوین ، مغولان در آنجا شحنه ای گذاشته و به تسخیر دیگر شهرها رفتند. چون حکام مغول بر خراسان و عراق تسلط یافتند قزوین نیز تحت حکومت آنان قرار گرفت و چون این شهر بر سر راه آذربایجان به خراسان و بالعکس قرار داشته و محل تردد سلاطین و بزرگان مغول بود(مستوفی ،۱۳۳۹،۷۹۷). از این جهت اغلب گرفتار انواع تحمیلات فراوان و گاه دچار قتل و غارت می شد . در هنگامی که ارغون آقا برای دفع ملاحده به قزوین آمد ، شخصی به نام ایمرعکش از نسل تایانگ خان پادشاه قوم نایمان را به شحنگی قزوین معین نمود(رشیدالدین فضل الله ،۱۳۶۷:ج۱،۵۸۹). پس از او نیز پسرش امیر یولاتیمور بمرتبه امارت بر منصب امارت قزوین نشست که یولاتیموریان به او منسوبند(همان،ج۲،۸۰۸).
در سال ۶۵۱ هـ به فرمان منگوقان ملک افتخارالدین محمدبن ابی نصر از احفاد ابوبکر صدیق به حکومت قزوین رسید. او و برادرش امام الدین یحیی طاب ثراه چیزی حدود بیست و هفت سال بر قزوین حکومت راندند(مستوفی ۱۳۳۹،۷۹۷). گفته می شود که قاضی شمس الدین احمد ماکی قزوینی جهت دفع ملاحده به نزد منکوقاآن رفت و از آنها به نزد او شکایت برد ، منکوقان نیز هلاکو را جهت سرکوبی آنان به ایران فرستاد(همان ،۵۹۸). هرچند که این امر نمی تواند تنها دلیل آمدن هلاکو به ایران باشد .پس از فتح آنجا هلاکو نیز پس از یکسرده کردن کار ملاحده ، خور شاه را یرلیغ و پایزه داد و بنه او را با حواشی در قزوین ساکن گردانید(رشید الدین فضل الله،۱۳۶۷:ج۲،۷۹۷). اما پس از مدتی ایشان را به نزد منکوقاان فرستاد در صورتیکه در راه دستور قتل آنها را صادر کرده بود. هلاکو که از کار ملاحده فارغ فراغت یافت، همراه با پسرش اباقاخان و نوه اش ارغون و دیگر امراء و ارکان دولت به قزوین آمدند وانها هیجده شبانه روز در خانه ملک افتخارالدین ماندند ؛ به احتمال زیاد ملک افتخارالدین در آن زمان فردی محتشم و ثروتمند بوده است ، زیرا که مستوفی می نویسد : « در آن مدت ، او به تنهایی مایحتاجشان را بر آورده کرد و از کسی چیزی نگرفت»(مستوفی ،۱۳۳۹،۷۹۳).
هنگامیکه مغولان موفق به تسخیر کامل انجا شدند ، ساوه ، آوه ، زواره و جهرود را بر آن افزودند و آن را یک تومان خوانده(همان ،۷۷۸). و حکومت آنجا را نیز به افتخاریان دادند .در این زمان ملک سعید حاکم قزوین بود ، او مردی عاقل و عادل و در تدبیر امور دیوانی بی مثل بود زبان و خط ترکی و مغولی را نیکو آموخته بود .او کتاب کلیله و دمنه را به زبان مغولی و کتاب سند بادنامه را به زبان ترکی برگرداند ، ملک سعید نزد مغولان محترم و قولش محل اعتماد بود . او عمارت های عالی درست و مال و ملک فراوانی نیز بدست آورد.(همان،۷۷۹). هنگامیکه اباقا خان به حکومت رسید، قزوین و برخی از مناطق عراق را به ملک افتخاریان قزوینی داد(رشید الدین فضل الله،۱۳۶۷:ج۲،۷۴۴). و آنها تا سال ۶۷۷ ﻫ حاکم آن نواحی بودند. سپس که بعد از آن حکومت آنجا به حسام الدین شیرازی و خواجه مستوفی رسید و آنان نیز حدود ده سال حکومت کردند . پس از آن امام الدین یحیی به حکومت آنجا رسید و پس از آن در زمان ابوسعید نیز حکومت این منطقه به بهادرخان رسید(همانجا). و چنانچه اشاره رفت در همین زمان سلطان ابوسعید بود که بعلت ماجرای املاک نازخاتونی ملکی راکه تا آن زمان به دو یا سه هزار دینار می فروختند ، با افت شدید قیمت دو یا سه دینار به فروش می رفت.(میر خواند ،۱۳۷۵،۹۶۵-۹۶۴).
مردم قزوین شافعی مذهب بودند ؛ مستوفی در این باره می نویسد : « در کار دین بغایت صلب و زیرک اند» بجز شافعیان که اکثریت مردم این شهر را تشکیل می دادند ، اندکی از جماعت نیز حنفی و شیعه بودند. و حقوق دیوانی آنجا نیز به تمغا مقرر بود.(مستوفی ،۱۳۶۲،۵۸). در آنجا انگور ، بادام و فسق بسیار حاصل می شد و همچنین قزوین دارای باغستانهای وسیعی نیز بوده است که در تقویم البلدان آمده این باغستانها به شیوه دیم کاری آبیاری می کردند ، زیرا دراین شهر جز برای آشامیدن آب جاری یافت نمی شد(ابوالفداء، بی تا،۴۸۵). دیگر اینکه اکثر اوقات غله و انگور در آنجا ارزان بوده و نیز اشاره شده که شتر های قزوین از شتر های دیگر نقاط بهتر بوده اند ( مستوفی ،۱۳۶۲،۵۸).
سلطانیه
در ابتدا ارغون شروع به ساختن این شهر نمود، اما در زمان او ناتمام ماند و پسرش الجایتو آن را در سال ۷۰۴ ﻫ به اتمام رساند (همان،۵۵) و آنجا را پایتخت خود گردانید ؛ سلطانیه در مکانی ساخته شد که مغولان آن را قنغور آلانگ می نامیدند(بناکتی ،۱۳۴۸،۴۷۵). فصیحی خوافی در مورد ساخت آن می نویسد : « مساحت قلعه سلطانیه از بیرون نود و دو جریب و سه هزار دویست و شصت گذر و ربع گزی است و از دورن هفتاد و چهار جریب و نیم»(خوافی،۱۳۴۱:ج۲،۱۴). و نیز الجایتو در مدح سلطانیه بیان می کند : « اگر بهشت است خود این است وگرنه خود نیست»(شبانکاره ای ،۱۳۶۳،۲۷۲). این ایلخان در رونق شهر سلطانیه کوشید و در آن راستا اقداماتی از قبیل : ساختن دارالشفاء ، مدرسه ،و …انجام داد. همچنین او در اندرون قلعه عمارتی برای مدفن خود ساخت و آن را ابواب البر نام نهاد . پس از آن اکابر و اشراف نیز هر یک بنام خود در آن شهر عمارت هایی بنا کردند(حافظ ابرو ۱۳۱۷،۹). الجایتو همچنین ، جماعتی از پیشه وران و اهل حرفه و ضیاع تبریز را به سلطانیه منتقل نمود(میرخواند،۱۳۷۵،۹۴۷). الجایتوهمچنین قصد داشت که شهر سلطانیه را به شهری مذهبی تبدیل کند . چنانکه گفته می شود او در زمانی که به شیعه گرویده بود سعی کرد بقایای پیکر نخستین شهدای شیعه و حسین (ع) را از بارگاهشان در عراق به سلطانیه منتقل نماید و این شهر را به یک کانون جدید زیارتی تبدیل نماید(مورگان،۱۳۷۳،۱۰۶). ولی این طرح محقق نشد.
قاشانی نیز، از ساخت بازاری در شهر سلطانیه که با سنگ و آجر پخته توسط خواجه تاج الدین در سال ۷۱۱ ﻫ بنا شده یاد می کند(قاشانی ،۱۳۴۸،۱۲۲).این امر نشان دهنده آن است که همه بزرگان و صاحب منصبان پس از ساخت سلطانیه در رونق و شکوفایی ان تلاش نموده اند ، وصاف نیز از مدرسه سیاری در سلطانیه سخن می گوید ، که در آنجا علما و فضلا به تدریس اشتغال داشتند . او در این باره می نویسد : « مدرسه سیاره خیمه ای است ، بس رفیع و بزرگ که گروهی از علما و فضلا در آن به تدریس اشتغال دارند و این از مخترعات دو وزیر بزرگ ، رشیدالدین و تاج الدین است» (وصاف ،۱۲۶۹،۵۴۱). او همچنین اشاره می کند که حقوق دیوانی این تومان به تمغا مقرر است(مستوفی ،۱۳۶۲،۵۶). و نیز او اشاره می کند که سلطانیه علفزارهای خوب و فراوانی دارد(همان ،۵۵).چنانچه اگاهیم ، برخورداری از این ویژگی در نزد مغولان اهمیت بسیاری برای چرای دامهایشان داشته و می تواند یکی از دلایل ساخت سلطانیه در این منطقه سرسبز باشد. اما چنانکه در منابع می بینیم این شهر میوه های اندکی داشته و از مناطق اطراف به آنجا می بردند(ابوالفداء، بی تا ،۴۶۹). آب سلطانیه نیز از قنات تامین می شد (قلقشندی،۱۳۸۰،۷۲).
مذهب مردم آنجا گمان می رود به مانند تبریز ، زمانیکه پایتخت شد ، مردم از همه جا و با همه مذاهب به این شهر نقل مکان کرده اند. حمدالله مستوفی در این باره می نویسد : « مردم آنجا از هر ولایت آمده اند و آنجا ساکن شده اند. از همه ملل و مذاهب هستند و زبانشان هنوز یک رویه نشده ، اما به فارسی ممزوج مایلتر است»(مستوفی ،۱۳۶۲،۵۶) .یکی دیگر از شهرهای این تومان ، ابهر بود ، غله دراین شهر بسیار بود ؛ اما پنبه به مقدار اندکی کشت می شد و مردم آن نیز شافعی مذهب بودند واین شهر چیزی حدود بیست و پنج پاره دیه داشت(همان ،۵۹).
مقبره الجایتو
آوه : یکی دیگر از شهرهای این تومان آوه بود.این همان شهری است که تاج الدین آوجی از آن برخاست. محصولات عمده آن غله و پنبه بود. مستوفی در این باره می نویسد « غله و پنبه آنجا نیکو باشد»(همان ،۶۰). یاقوت آن را آوه ساوه خوانده است و آنجا را مرکز شیعیان پرشور می داند(بویل ،۱۳۸۵،۲۸۰). مستوفی نیز می نویسد: « مردم آن شیعه اثنی عشری اند و در آن مذهب بغایت متعصب اند و با هم اتفاقی نیکو دارند».(مستوفی ،۱۳۶۲،۶۱). حقوق دیوانی آوه نیز به تمغا مقرر بود.(همانجا).
رودبار : مستوفی در مورد این شهر می نویسد : « نانش نیکو باشد و مردم آنجا مذهب بواطنه داشته اند و جمعی را که مراغیان خوانند به مزدکی نسبت کنند ، اما اهل رودبار تمامت خود را مسلمان شمارند» و نیز اشاره مینماید : در آنجا قلعه ای متعلق به اسماعیلیان وجود داشت، که به فرمان هلاکو در سال ۶۵۴ هـ ویران شد (همانجا).
زنجان : مستوفی درباره این شهر می نویسد « در ولایتش میوه نیست و از طارمین می آورند.))(همانجا). در آنجا برنج نیز کشت می شد (بویل ،۱۳۸۵،۴۷۳). همچنین دراین ولایت کوه های معدن نیز وجود داشت که استخراجات آنرا به اطراف می فرستادند و ازاین راه امرار معاش می کردند. مولف آثار البلاد می نویسد « که چون قحطی در آن واقع شود ، آهن نفروشند مگر به گندم» (قزوینی ،۱۳۷۳،۴۵۲). در اطراف این شهر از آنرو که راه کاروان روم (و خراسان) و شام و عراق بوده راهزنان بسیاری دیده می شدند(همانجا). مردم زنجان از نظر مذهبی سنی شافعی بودند(مستوفی ،۱۳۶۲،۶۲).
ساوه
مغولان در سال ۶۱۷ ﻫ به این شهر یورش برده و آنجا را به کلی خراب نمودند و ساکنین آن را کشتند.(لسترنج ،۱۳۳۷،۲۲۸). در شرح تسخیر ساوه از سوختن کتابخانه معتبری نیز سخن می رود(بارتولد،۱۳۵۸،۱۵۴) . پس از سقوط حکومت ایلخانی ، امیر شیخ حسن قرلخ مدتی شهر ساوه را ضبط نمود و از اطراف لشکرها به سراغ او در آنجا رفتند،که در آخر گماشتگان سلطان ولی موفق به تسخیر این شهر گشتند (شبانکاره ای،۱۳۶۳،۳۴۳).
مولف آثار البلاد در مورد مردم ساوه می نویسد « اهل ساوه خوش صورت و خوش آواز و شافعی مذهبند»(قزوینی ،۱۳۷۳،۴۵۶). همچنین مورخان از منازعه هایی که اهالی آن با شیعیان داشته اند سخن گفته اند که نشان از تعصب مذهبی آنان دارد، در این مورد مولف مرصاد العباد از روستایی به نام آبه (احتمالا آوه) در نزدیکی ساوه خبر می دهد که شیعه هستند و همیشه با مردم ساوه در منازعه بسر می برده اند (رازی ،۱۳۷۳،۳۴۲). حقوق دیوانی آنجا نیز به تمغا مقرر بود.(مستوفی ،۱۳۳۹،۶۳).
ساوج بلاغ : مستوفی می نویسد : « آب آن از قنات تامین می شد ، میوه و غله بسیار دارد و مردم آن اکثرا صحرانشین و مقید به مذهب نبودند » (همانجا).
سجاس و سهرورد : مستوفی درباره این شهرها می نویسد: « در اول دو شهر بوده اند و در فترت مغول خراب شدند و اکنون هر یک به قدر دیهی مانده است»(همان،۶۴). آن ولایت سردسیر بوده و از محصولات آن غله و کمی میوه بوده است . این ولایات از بیش از صد دیه تشکیل می شد که اکثرا مغول نشین بودند.(همانجا). مزار ارغون خان نیز در این شهر واقع بوده است، او آخرین ایلخانی بود که طبق سنت تدفین سری ، وی را در کنار کوهی نزدیک سجاس به گور سپردند و مدفن او را پنهان داشتندو محل آن را نیز قرق نمودند . چنانکه ورود به آنجا ممنوع بود . تا اینکه پس از گذشت ۵ سال دخترش اولجای در محل تدفین او خانقاهی برای دراویش برآورد و مردمی را نیز در آنجا ساکن نمود. مردم آن ناحیه نیز ، بر مذهب بوحنیفه بودند(مستوفی ،۱۳۶۲، ۶۴).
سر جهان: قلعه ای بوده که در فترت مغول ویران شد ، اما پس از آنکه سلطانیه توسط الجایتو ساخته شد ، به سبب همسایگی با این شهر آباد شد و از محصولات این شهر غله و پالیز بود . مستوفی در مورد این شهر می نویسد : (( که او چون بر جاده عام افتاده و اخراجات بسیار دارند از حقوق دیوانی معاف است)) (همان ،۶۵-۶۴).طا رمین نیز ولایتی گرمسیر بود که اکثر میوه های سلطانیه از آنجا برده می شد (همانجا).
طالقان : ولایتی سردسیر بود در شرق قزوین ، که حاصل آن غله و اندکی میوه بود.(همانجا). مولف آثار البلاد می نویسد : « محلی است میان قزوین و گیلان در کوههای آنجا انار و زیتون زیاد به عمل می آید»(قزوینی ،۱۳۷۳،۴۷۱). و مستوفی نیز در باب مذهب مردم طالقان می نویسد : « دعوی مذهب سنت کنند ، اما به بواطنه مایلترند»(مستوفی ،۱۳۶۲،۶۵).
کاغذکنان : این ولایت به دلیل آنکه در آنجا کاغذ خوب می ساختند به این نام مشهور شد. مردم آنجا شافعی مذهب بودند کاغذکنان دردوره فترت مغول ویران شده بود ، سپس مغولان در آنجا ساکن شدند و زراعت کرده و آنرا مغولیه خواندند ، و حاصل آن نیز پنبه و میوه بود(مستوفی ،۱۳۶۲،۶۶-۶۵).مناطق دیگر این تومان فردقان ، ولایت پشکل دره ، تیرک و مدجنان بودند. از جمله محصولات این نواحی غله و اندکی میوه بود. (همان ،۶۶). مردم آنجا به غیر از پشکل دره که مستوفی می نویسد : « دعوی مذهب سنت کنند اما به بواطنه مایلترند» سنی شافعی بودند (همانجا).
فصل ششم
چگونگی شکل گیری تومان های آذربایجان
مقدمه
آذربایجان که در قدیم به نام آذربادگان یا آذرپاتکان خوانده می شد ،همواره در طول تاریخ یکی از مناطق حساس و حیاتی بوده است . دردوران خلفا اردبیل مرکز آنجا به شمار می رفت ،که با آمدن مغولان این شهر جایگاه سابق خود را از دست داد . آذربایجان به خاطربرخورداری از چراهگاه ها و دارا بودن شرایط زندگی کوچ نشینی مورد توجه مغولان قرار گرفت و مقر حکومت مرکزی ایلخانان شد ؛ در ابتدا مراغه وسپس تبریز به پایتختی ایلخانان برگزیده شد . مستوفی در مورد آذربایجان می نویسد : « آن نه تومان است و بیست و هفت پاره شهر اکثرش را هوا به سردی مایل است و اندکی معتدل بود. حدودش با ولایت عراق عجم و موغان و گرجستان و ارمن و کردستان پیوسته است. طولش از باکویه تا خلخال نود و پنج فرسنگ و عرض ازباجروان تا کوه سینا، پنجاه و پنج فرسنگ ، دارالملک آذربایجان در ماقبل مراغه بود و اکنون شهر تبریز است».(مستوفی ،۱۳۶۲،۷۵).هرچند مستوفی اشاره می نماید که در این ولایت نه تومان وجود دارد اما فقط هشت تومان را ذکر کرده که ما نیز در این پژوهش قصد داریم به بررسی این تومان ها بپردازیم.
۶-۱- تومان تبریز
این تومان دربردارنده ی شهرهای ، تبریز ، اوجان و طسوج بود(همان،۷۵-۸۱). مغولان در زمستان ۶۱۷ هـ . به نزدیک تبریز رسیدند در این زمان حاکم تبریز اتابک ازبک بود. هنگامیکه مغولان به آنجا رسیدند او با دادن پیشکش ها و هدایا تبریز را از هجوم جبه و سوبدای رهایی بحشید (گروسه ،۱۳۶۸،۴۲۸). اما سال بعد هنگامی که مغولان به تبریز آمدند اتابک ازبک که بنا به گفته مولف روضه الصفا مردی خوشگذران بود(میر خواند،۱۳۷۵،۸۵۰). و تبریز با حاکمیت او روبه فلاکت و نابودی نهاده بود ، به نخجوان گریخت. پس از فرار او مردم قصد داشتند با مغولان درگیر شوند اما شمس الدین طغرائی که بنا به گفته نسوی « بر جان و مال تبریزیان امری مطاع و حکمی نافذ داشت»(نسوی ،بی تا ،۳۲۲). آنها را از جنگ برحذر داشت و پیشکش هایی به نزد مغولان فرستاد و توانست از یورش آنها به تبریز جلوگیری نماید ، با این اوصاف ، تبریز یکی از محدود شهرهای شد که از قتل و غارت مغولان جان سالم بدر برد. پس از تصرف این شهر مغولان شحنه ای بر آنجا گذاشته و رفتند (میرخواند،۱۳۷۵،۸۵۰).
در سال ۶۲۲ ه جلال الدین به تبریز آمد،(رشید الدین فضل الله،۱۳۶۷:ج۲،۴۶۷) ابن اثیر در این باره می نویسد : « به خاطر بدرفتاری و سوء سیاست ، مرکز حکومتش متزلزل شد»(ابن اثیر، بی تا:ج۱۲،۳۲۳). چون سال ۶۲۷ هـ فرا رسید رئیس ایل ترکمن گوشیالوا و حاکم رویین دز به حوالی تبریز دست اندازی نموده و در سال ۶۲۸ ﻫ جلال الدین آذربایجان را ترک گفت(همان ،۳۲۸). رشیدالدین می نویسد:«جرماغون که از سوی اکتای آمده بود او را فراری داد»(رشید الدین فضل الله ،۱۳۶۷:ج۱،۴۶۷). در هنگامیکه بایجونویان حکومت ایران را در دست داشت یک روحانی نسطوری به نام شمعون بن عطا به عنوان پیشوای مرکزی نسطوریان در تبریز منسوب شد و شمعون با برخورداری از حمایت جرماغون کلیساهای بسیاری ساخت و نفوذ خود را بر سراسر قلمرو اشغالی مغول گسترش داد . در زمان بایجو هم با آنکه فرمانده جدید نسبت به مسیحیان از سلف خویش بی لطف تر بود ، پایگاه خود را همچنان نگه داشت (دوراکه،۱۳۵۳،۱۵۷). و حتی شمعون در نامه ای به پاپ چنین اظهار نمود که بایجو آشکارا وابستگی خود را به کلیسای کاتولیک بیان داشته است.(همانجا).
امیر ارغون درسال ۶۴۱ﻫ به خراسان آمد و از آنجا عازم آذربایجان و عراق گردید ، وی ابتدا به تبریز آمد و دست سرداران از قبیل جرماغون و بایجو که به استبداد و ستم در آن حدود حکومت می کردند را کوتاه کرد و از جانب خود در آن نواحی عمال و منشیانی گمارد (جوینی ، بی تا :ج۲،۲۴۴). در همین سال شرف الدین خوارزمی که ازمحصلان مالیاتی بوده و مردی ظالم و شقی بود از اردوی باتو به تبریز آمده و برای وصول بقایای مالیاتی مردم آن شهر را به انواع شکنجه آزار داد ؛ او حتی از بیوه زنان و یتیمان مطالبه مالیات می نمود . امیر ارغون بسیار سعی کرد تا او را از این کار منع نماید ، اما اثری نبحشید و ناچار شد مالی را که از مردم مطالبه می کرد را بپردازد. (همان،۲۷۶-۲۷۵).پس از آن امیر ارغون به سر و سامان دادن اوضاع آشفته آذربایجان بخصوص تبریز پرداخت. او بهاءالدین جوینی پدر خواجه شمس الدین و عطاملک جوینی را به نیابت خود در آذربایجان ، گرجستان و روم منصوب کرد و بوقا نامی را به باسقاتی (مامور وصول مالیات) حکومت گذاشت و خود به طوس بازگشت.(همان،۲۴۵). ظاهرا پس از آن ملک صدرالدین به حاکمیت ولایت آذربایجان و اران منصوب شده ، زیرا جوینی در این باره می نویسد : « در هنگام جلوس ، منکوقان ، ملک صدرالدین را که تمامت اران و آذربایجان را ملک بود برقرارحاکمی مقرر فرمود»(همان،۲۵۵). (ظاهرا درتمامی دوره مغولان یک نفر بر کل آذربایجان به جز ولایت تبریز حاکم بوده است و تنها در برخی اوقات حاکمان جداگانه ای برای تومانها ذکر شده است. در این قسمت ، نیز حاکمان کلی را در همین قسمت خواهیم آورد ولی اگر در مقطع زمانی از حاکمی جداگانه در یکی از تومانها ، صحبت شود ، آن مبحث را در خود آن تومان بیان خواهیم نمود.
هنگامیکه هلاکو به ایران آمد وخلافت عباسی را ساقط نمود، ملک صدرالدین را همچنان برقرار سابق حاکم این نواحی کرد(رشید الدین فضل الله ،۱۳۶۷:ج۱،۷۳۲). هلاکو در زمان مرگ خود در سال ۶۶۲ هـ نیز او را به حاکمیت تبریز منصوب نمود(بناکتی ،۱۳۴۱،۴۲۵). و حکومت آذربایجان را به یشموت داد (قطبی اهری ،۱۳۸۹،۱۹۱). به احتمال زیاد از این زمان به بعد حاکمیت آذربایجان و تبریز از هم جدا شده اند.
هنگامی که هلاکو در سال ۶۶۱ هـ از لشکر برکه در قفقاز شکست خورد ، وارد تبریز شد و بسیاری از تجار را در تبریز به قتل رسانید که بنا به گفته وصاف ،آنها از طرف برکه در تبریز مشغول به تجارت بودند و مال بسیاری نیز جمع کرده بودند (وصاف،۱۲۶۹،۵۰). هلاکو دستور دارد تا اموال آنان را به سود خزانه ضبط نمایند . بسیاری از این تجار پیش معاریف تبریز اموالی را نیز ویعه گذاشته بودند که پس از مرگ تجار آن مال در دست آنها ماند به تلافی این اعمال برکه اغول نیز دستور داد تا بازرگانان کشور ایلخانان را به قتل آورند و بدین طریق راه تجارت آنها بسته شد. گویا هلاکو آن تجار را به اتهام جاسوسی برای برکای به قتل رسانده بود.(رشیدالدین فضل الله ،۱۳۶۷:ج۲،۷۳۴-۷۳۱؛ بناکتی ،۱۳۴۱،۴۲۵).
پس از مرگ هلاکو در سال ۶۶۳ هـ . اباقاخان به ایلخانی رسید . دوران او یکی از پر اهمیت ترین دوران تاریخ تبریز به شمار می رود ، زیرا در زمان سلطنت او تبریز به پایتختی برگزیده شد .این پیشامد مزیت های مانند پیشرفت تجارت ، اقتصاد و زراعت را می توانست برای این شهر را در پی داشته باشد.
بنا به گفته بارتولد علت پایتخت شدن تبریز تا اندازه ای لزوم تمرکز قوای جنگی برای تاخت و تازهایی بود که همیشه از شمال مملکت را تهدید می نمود و از طرف دیگر وضعیت طبیعی و وجود چراگاههایی بود که مغولان کوچ نشینان را (که خصومیت بارز مغولان بود) را بسوی خود جلب می کرد، در این قضیه موثر واقع گردید(بارتولد۱۳۵۸،۲۲۴). در هنگام به تخت نشستن اباقاخان تبریز را برقرار سابق به ملک صدرالدین داد.(تتوی ودیگران ،۱۳۸۲:ج۶،۴۰۳۳). در این زمان مسیحیان در تبریز به وفور دیده می شدند و از لحاظ مذهبی ، سیاسی و اقتصادی حمایت می کردند مریم همسر اباقا برای تزیین کلیسای یونانی تبریز دستور داد تا نقاشانی از قسطنطنیه به آنجا آورده شود(اشپولر،۱۳۸۴،۲۲).
درسال ۶۷۱ هـ . زلزله ای عظیم در تبریز رخ داد(بناکتی ،۱۳۴۱،۴۳۳). رشیدالدین در باره این رخداد می نویسد: « چنانکه سر مناره ها افتاد و خانه ها خراب شد». (رشید الدین فضل الله ،۱۳۶۷:ج۲، ۷۶۸). همچنین در این سال ملک صدرالدین نیز وفات یافت چنانکه منابع در مورد مرگ او می نویسند : « او را شهید کردند»(همانجا). این اشارات گواه این است که او را به قتل رسانده اند.
در این دوره تبریز یکی از مراکز عمده تجارت بین شرق و غرب بود ،این امر به رونق و آبادانی این شهر بسیار مدد رساند ؛ چنانکه مستوفی می نویسد : « چون در عهد مغول دارالملک گشت کثرت خلایق در آنجا جمع شدند و بر بیرون شهر عمارت کردند تا به مرتبه که بر هر دروازه زیادت از اصل شهر آبادانی پیدا شد» (مستوفی ،۱۳۶۲،۷۶).
پس ازمرگ اباقاخان، احمد تکودار (۶۸۲-۶۸۳) در آلاتاغ به تخت ایلخانی نشست ، عباس اقبال اشاره می نماید: تکودار ، حکومت خراسان ، مازندران ، عراق ، اران و آذربایجان را مستقلا بر عهده داشت(اقبال آشتیانی،۱۳۸۷،۲۳۶).در آن هنگامی که او به حکومت نشست نادر اختاجی شحنه تبریزبود(رشیدالدین فضل الله ،۱۳۶۷:ج۲،۷۸۴). ،او به طلب شاهزاده ارغون ، ؛ اما هنگامیکه احمد به سلطنت رسید هولاجونامی را به شحنگی تبریز گمارد. تا اینکه پس از به تخت نشستن ارغون به یاسارساید(وصاف ،۱۲۶۹،۵۰).ایلخان جدید امیرعلی تمغاچی را که از نزدیکان بوقا وزیر ارغون بود را به حاکمیت تبریز منسوب نمود. اما پس از رنجش ارغون از بوقا دستور داده شد تا نواب و متعلقان او را از کارهای دیوانی معزول نمایند.(رشیدالدین فضل الله ۱۳۶۷:ج۲،۹۱۸). امیرعلی تمغاچی نیز یکی از برکنار شدگان بود.پس از آنکه سعدالدوله یهودی به وزارت رسید ؛ اشراف تبریز را به عم زاده خود مهذب الدوله ابومنصور طبیب(بناکتی ،۱۳۴۱،۴۴۷). و حکومت محروسه تبریز را نیز به شرف الدین عبدالرحمان تفویض نمود (رشید الدین فضل الله ،۱۳۶۷:ج۲، ۹۱۸). ارغون معبدی را نیز برای بت پرستان در تبریز بنا نمود(بارتولد،۱۳۵۸،۲۲۵). که بعدها در دوره غازان آن را خراب کردند.
در این زمان روابط با غرب و مسیحیان گسترش یافت و مسیحیان بیشتر در تبریز در رفت و آمد بودند. اما در اواخر سال ۶۸۹ه ارغون بیمار شد و پس از مرگ او در سال ۶۹۰ﻫ گیخاتو به جای او نشست. گیخاتو صدرالدین احمد خالد زنجانی را به صاحب دیوانی ممالک خود برگزید. در سال ۶۹۲ ﻫ. جمعی از ماموران مالیه از جمله هسن ، طایجو و دولتشاه را به این علت که صدر جهان بیشتر اموال دیوانی را شخصا تصرف می کند ،به نزد گیخاتو شکایت بردند و بیان نمودند که از هشتصد تومان که مالیات تبریز و حومه آنست ، صدرالدین احمد بیش از سی تومان آنرا به حواله شخصی و قروض خود می پردازد(وصاف،۱۲۶۹،۱۶۳-۱۶۲). اما نتیجه نداد.
صدر جهان به صدر چاو نیزمعروف است در زمان گیخاتو بدلیل خالی بودن خزانه قصد نمود به تقلید از چین چاو را در ایران منتشر کند ؛ در سال ۶۹۳ هـ . روز شنبه نوزدهم شوال انتشارچاو را نیز نخستین باردر تبریز به راه انداخت . بناکتی در این باره می نویسد « خلق در زحمت افتاد و باز باطل کردند»(بناکتی ،۱۳۴۱،۴۴۸). اما رشیدالدین فضل الله اطلاعات بیشتری در این رابطه بدست می دهد و اشاره می کند که بیشتر مردم تبریز از راه اضطرار سفر نموده و اقمشه و اغذیه از بازار گرفتند چنانکه هیچ چیز پیدا نمی شد و حتی مردم برای خوردن میوه ها به باغها می رفتند و شهر چنان خالی شده بود که رنود و اوباش به هرکس می رسیدند به او دستبرد زده و حتی لباسهایش را نیز به یغما می بردند (رشید الدین فضل الله ،۱۳۶۷:ج۲،۸۳۵).
چاو باعث ایجاد اختلال اقتصادی و راکد شدن بازار گردید. چنانکه وصاف می نویسد : « یک نفر برای من حکایت کرد ، که در آن روزگار در بازار اسب فروشان تبریز بودم ، اسبی را که پانزده دینار نمی ارزید ، صد و پنجاه چاو می دادند و صاحب آن نمی فروخت».(وصاف ،۱۲۶۹،۱۶۶).
پس از مرگ گیخاتو ، بایدو به حکومت رسید (۶۹۴ هـ) دیری نگذشت که او و غازان بر سر قدرت با همدیگر اختلاف پیدا نمودند ، پس از کشمکش های فراوان قرار بر این شد که آذربایجان و برخی از ممالک در دست بایدو و بقیه آن سرزمین ها در دست غازان باشد (مستوفی ،۱۳۳۹،۶۰۲).اما پس از مدت کوتاهی بایدو عهد خود را شکست و در زد و خوردهای که رخ داد غازان پیروز شد و در همان سال (۶۹۴ هـ) بر سریر قدرت نشست ، در همان هنگام که غازان بدنبال لشکر بایدو بود حود را بعنوان پادشاه اسلام معرفی نموده و رسولی به تبریز فرستاد تا مسلمانان تمامی کلیساها و دیرهای مجوس که مملو از اشیاء نفیس بود را ویران نمایند . (وصاف ،۱۲۶۹،۳۲۳). گویا امیر نوروز این درخواست را از غازان نموده بود(براون،۱۳۳۹،۵۱). اما گویا وضع بدتر از آن شده بود که غازان فکرش را بکند ، مردم با مسیحیان درگیری شدید پیدا کردند و غازان مجبور به توقف این در گیری ها شد ؛ او حتی ۵۰۰۰ دینار در اختیار جاثلیق کلیسای نسطوری گذارد تا کلیساهای ویران شده را تعمیر کنند(اشپولر ،۱۳۸۴،۳۲۳).
زمانیکه غازان به تبریز آمد ممالک محروسه تبریز را به شرف الدین عبدالرحمان سپرد (بناکتی ،۱۳۴۱،۴۵۶). امیر نوروز نیز در تبریز آل تمغایی بزرگ از هفتصد و پنجاه مثقال طلا ترتیب داد که کلمه شهادتین بر آن نوشته شد و در کنار آن عبارت « نصرالله النوروز و الغاذی» حک شده بود . او همچنین شکل آل تمغا را از مربع به مدور تغیر داد (تتوی و دیگران ،۱۳۸۲:ج۷،۴۲۶۲). امیر نوروز بدلیل خالی بودن خزانه مجبور به گرفتن قرضه ای از ساکنان ثروتمند شهر تبریز شد (اشپولر،۱۳۸۴،۹۹). این ماجرا نشان از وضعیت مالی خوب مردم تبریز دارد .
غازان در ارغونیه ، خانه های بسیارساخت و کاریزی نیز در آن جاری نمود(رشیدالدین فضل الله ،۱۳۶۷:ج۲،۸۲۳). او بر اطراف شهر تبریز نیز درسال ۷۰۲ه بارویی کشید . تمام باغها و عمارات و دیها در داخل بارو بود ، که این بارو پنج هزار گام و شش دروازه داشت: اوجان ، شروان ، سردرود ، شام ، سراور دود و تبریز. همچنین او عمارت شام غازانی را بنا نمود (وصاف ،۱۲۶۹،۳۸۵). و شهر اوجان را تجدید عمارت کرد و بارویی از سنگ و گچ و آهک بر اطراف آن کشید که حدود سه هزار قدم بود(مستوفی ،۱۳۶۲،۸۰). و آن را شهر اسلام نامید.(حکیم ،۱۳۶۶،۴۵). عایدات این شهر و قرای اطراف آن در راه موسسات خیریه غازان صرف شد و یکی از قصرهای تابستانی شاه نیز در این ولایت بود(بارتولد،۱۳۵۸،۲۲). غازان همچنین در سال ۶۹۷ هـ ساخت قبه شام تبریز را آغاز نمود که بنای آن تا سال ۷۰۲ ﻫ طول کشید و برای ساختن آن بنا مهندسان و صنعتگران با تجربه را از اطراف به کار گرفتند.(وصاف،۱۲۶۹،۳۸۲).
غازان بازاری را نیز در تبریز ساخت که ابن بطوطه درباره آن می نویسد : « وقتی از دروازه بغداد وارد شهر تبریز شویم به بازار بزرگی که بازار غازان نامیده می شد رسیدیم و آن از بهترین بازارهایی بود که من در همه شهرهای دنیا دیده ام و هر یک از اصناف و پیشه وران در این بازار محل مخصوصی دارند».(ابن بطوطه ،۱۳۳۷،۲۲۶). غازان هنگامی که شنسب غازان را ساخت گنبدی را نیز جهت خوابگاه خود در آن بنا نموده بودکه پس از آنکه در سال ۷۰۳ ﻫوفات یافت او را در آنجا دفن کردند. مستوفی می نویسد : « در تحفه پادشاهان مغول پیش از او هیچ پادشاهی گور آشکار نداشت».(مستوفی ،۱۳۳۹،۶۰۶). این شنسب در بیرون شهر تبریز واقع بود (خوافی۱۳۴۱:ج۳،۱۱).
پس از آنکه الجایتو به حکومت نشست بنا به وصیت غازان خان نواب و گماشتگان غازان را تغییر نداد و برقرار سابق گماشت (همان ،۱۲). در سال ۷۰۴ ﻫ زلزله عظیمی در تبریز رخ داد ، همچنین الجایتو در این سال در مغرب تبریز محله غازانیه را بنیان نهاده و یا تکمیل نمود . او پایتخت را از تبریز به سلطانیه انتقال داد .
در سال ۷۰۷ ﻫ که ایران در تنگا بود و قحطی شدیدی روی داده بود ، محتکران غله را در دست گرفتند ، به منظور جلوگیری از این کار الجایتو شیخ بهلول نامی را به تبریز فرستاد تا محتکران را تهدید نماید و غله های محبوس را از انبارهای بسته بیرون آورند(قاشانی،۱۳۴۸،۷۴). این اقدام ایلخان تا حدودی باعث بهبود اوضاع تبریز شد.