کدام دلیل تجربی و عقل پسینی و پیشینی قائم شده است که فی المثل زبان عربی غنیترین واژگان و رساترین تصویرها و تعبیرها را برای افاده عالیترین مفاهیم و لطیفترین تجارب در اختیار گوینده میگذارد؟
فرهنگ عرب ذاتی دین است یا عرضی؟
همچنین نویسنده میافزاید:
و لذا نه فقط زبان اسلام، که فرهنگ آن هم عرضی است بدین معنا (که نظرا نه عملاً) میتوانست به گونه دیگری باشد، این که قرآن خبر از حوران سیه چشم (نه زنان چشم آبی) در بهشت میدهد، و این که آنان را در خیمهها ساکن میبیند:«حورٌ مقصوراتٌ فی الخیام» و این که به ناظران توصیه میکند تا به شتر و خلقت آن بنگرید:«افلا ینظرون الی الابل کیف خُلقت» و این که از میوههای گرمسیری مورد شناخت اعراب سخن میگوید:«و طلحٍ منضود ….» این که از ماه قمری استفاده میکند (ماه رمضان برای روزه، ذی الحجّه برای حجّ، ماه های حرام برای تحریم جنگ و…تردید نیست که بعثت پیامبر عزیز و عظیم اسلام در محیطی دیگر، دفتر وحی و قانون شفای او را پاک رنگی دیگر میزد…
حوادث تاریخی اسلام ذاتی دین است یا عرضی؟
در فراز دیگری از این مقاله آمده است:
و نیز از عرضیّات دینی است جمیع پرسشها، و داستانها و رخدادهایی که ذکرشان در قرآن و سنّت رفته است، از قبیل جنگها، اعتراضها، دشمنیها، ایمان آوردنها نفاق ورزیدنها، تهمتها، طعنها و شکایتها، پرسش از اهلّه، ذوالقرنین، ساعت، روح، قتال در ماه حرام، محیض، انفال، و نیز ذکر اشخاصی چون ابو لهب و همسرش و زید، پیداست که همه اینها میتوانست به گونه دیگری باشد، اگر ابولهبی نبود یا بود و مؤمن بود سوره مسدّ هم نبود، جنگ بدر (سوره آل عمران) و احزاب (سوره احزاب) که ذکرشان در قرآن رفته است… نه وقوع آن جنگها ذاتی اسلام است، نه نحوه سیر و پیشرفتشان… قرآن به ذاتیّاتش قرآن است نه به عرضیّاتش، نقل سؤالات و سوانح البته به قرآن منحصر نمیشوند، و این گونه عرضیات در سنّت و کلام پیامبر و دیگر پیشوایان دینی به وفور دیده میشوند، مسأله مربوط به دین و میراث و پاسخ امام ششم به آن که مستند فقها در مسأله ولایت فقیه است از این جنس است.
نقش شخصیتهای دینی ذاتی است یا عرضی؟
نویسنده در قسمت دیگری از مقاله خود مینویسد:
حوادثی که در تاریخ اسلام اتفاق افتادهاند، چه در عصر پیشوایان دین و چه پس از آن، همه از عرضیّاتند و میتوانستند اتفاق نیفتند، و چون چنینند نمیتوانند جزء اصول اعتقادات قرار گیرند، و به طور کلّی نقش شخصیتها در دین (بجز شخصیّت پیامبر که ذاتی دین است) تماما عرضی است و به تصادفات تاریخی بستگی دارد.
انتخاب شدن ابوبکر و عمر و عثمان به خلافت، به حکومت نرسیدن علی (ع) به حکومت نرسیدن دیگر امامان شیعه و غیبت امام دوازدهم، دوازده نفر بودن آنان و…همه عرضی دینند، و به همین سبب به آنها به منزله واقعههای تاریخی باید نگریست و نه بیشتر، اینها همه به یک اندازه ضروری و یا تصادفیاند، و لذا همه اجزای اسلام تاریخیاند، نه اجزای اسلام عقیدتی، و ایمان به اسلام عقیدتی تعلق میگیرد نه اسلام تاریخی.
این کاوشها یک نکته خاص را مسلم خواهد داشت و آن این که از هیچ امر عرضی به هیچ امر ذاتی نمیتوان رسید، اسلام عقیدتی عین ذاتیات، و اسلام تاریخی عین عرضیّات و مسلمانی در گرو اعتقاد و التزام به ذاتیات، و دینشناسی نظری به معنای بازشناختن ذاتیات از عرضیات، و اجتهاد فقهی مستلزم ترجمه فرهنگی عرضیّات است.
در قسمتی از کلام این نویسنده آمده است:
«از هیچ امر عرضی به ذاتی نمیتوان رسید، اسلام به ذاتیّاتش اسلام است نه به عرضیاتش».
احکام فقهی عرضی است یا ذاتی؟
نویسنده در بخش دیگر که بیشتر به بحث ما مربوط می شود، میافزاید:
آیات صد و یکم و صد و دوم سوره مائده، حاوی نهی و تحذیری مهمّ است، آیات و برخی روایات عمق عرضی بودن پارهای از احکام دینی را به وجه شگفت آوری آشکار میکند، پارهای از احکام فقهی و شرایع دینی در پارهای از ادیان (از جمله اسلام) به معنایی که ذکر آن رفت عرضیاند…لکن عرضی بودن فقه در این خصلت خلاصه نمیشود، و دست کم به دو معنای دیگر محکوم به عرضیّت است :
معنای اول، مستفاد از سخنان امام ابوحامد غزالی است، وی فقیهان را عالمان دنیا و علمشان را علمی دنیوی میداند، و فقه را در عداد علوم دینی نمیآورد، و قلب را خارج از ولایت فقیه میداند، چرا که علم فقه اولاً: به صحت و فساد صوری و ظاهری عمل نظر دارد نه به انگیزه و نیّت درونی، و حتی اسلام آوردن زیر سایه شمشیر را هم اسلام میداند. ثانیا: به اصناف حیل شرعی برای فرار از تکلیف راه میدهد، ثالثا: فقه قانونی برای فصل خصومات و استقرار نظم در جامعه است، و اگر مردم حقیقتا به عدالت و انصاف رفتار کنند به فقه حاجتی نخواهد افتاد.
معنای دوم، عرضی بودن مستفاد از سخنان شاه ولی الله دهلوی…است…وی دو امر مهم عرضی را در تشریعات یاد میکند، یکی احوال پیامبر قوم، و دیگری احوال مکلّفین، (رسوم و عادات و نیز بنیه و مزاج و قدر طاقتشان) به طوری که هر یک از آنها اگر عوض شود قانونشان هم عوض میشود».[۲۷۹]
اما در نقد این سخنان باید گفت؛ که فقه اسلام در یک تقسیم به دو بخش ثابت و متغیر تقسیم میشود، بخش ثابت همواره ثابت است، بدین معنا که با تغییر عناصر زمان و مکان تغییر نمیپذیرد و احوال مکلّفان در آن تأثیر نمیگذارد و طبق مصالح و مفاسد نفس الامری تشریع گردیده است.
بخش دوم به تناسب عنصرهای زمان، مکان، احوال مکلفان، برخی رخدادهای تازه، دگرگونیها، تبدیلها و…تغییر میپذیرد، ابزار و شیوههای استنباط تکامل مییابند فقه پویا فربه میشود و به مرور زمان چه بسا مسائلی (چون برده داری تحمیلی) از گردونه روزگار خارج و مسائل و قوانین تازه به چرخه زندگی وارد شوند، مکلفان خود را ملزم به قوانین جدید میکنند و یا احکامی را بر خود واجب می نمایند، آیات ۱۰۱و ۱۰۲ سوره مائده در این بخش قرار میگیرند؛ یعنی آیاتی که میفرماید: ای مؤمنان از چیزهایی پرس و جو نکنید که چون بر شما آشکار شود شما را اندوهگین کند، و اگر در زمانی که قرآن نازل میگردد پرس و جو کنید (حکم و تکلیف شاق آن) بر شما آشکار میگردد، خداوند از آن گذشته است و خدا آمرزنده و مهربان است، قومی پیش از شما بودند نظیر آن (مسأله)ها را پرسیدند وسپس به همان سبب کافر شدند.
به هر روی متخصّص فن فقه یعنی فقیه باید به عنصرهای زمان و مکان و احوال مکلفان و…آشنا باشد، اگر آشنا نباشد؛ مثلاً نمیتواند در یک برهه ویژه از زمان حکم به حرمت تنباکو نماید. و این شأنی از شؤون ولایت فقیه است.
استدلال در این بخش نیز مانند گذشته است؛ یعنی آیات و سنت پیامبر(ص) و پیشوایان دین(ع) برخاسته از نور است، و نور همه جا نور، بسیط و ذاتی است. در نتیجه دیدگاهی که جوینی، غزالی، شاطبی و دیگران در باب فقه دارند تنگ نظرانه، غیر تخصصی و بیدلیل، است، چرا که دنیا از آخرت جدا نیست و اصول دین بدون فروع دین کارآمد نیست و راه رسیدن به اصول تنها از طریق فروع نورانی میسّر است، و اصل و فرع، هر دو پیکره یک شجره نورانیاند.
۲-۲-۴- ): رویکرد ثابت و متغیر:
استاد مطهری برای پاسخ به این سؤال اساسی؛ یعنی معمای ثبات قوانین اسلام و تغییر نیازهای انسانها، و دیندار بودن در عصر مدرنیته، تئوری ربط احکام متغیر به احکام ثابت را مطرح میکند و برای تبیین و مستدل کردن آن، به متد اجتهاد که در فقه شیعه مطرح است، تمسک میجوید و کلام اقبال لاهوری که گفته است: «اجتهاد اسلام، نیروی محرکه دین است»[۲۸۰]
و همچنین عبارت بوعلی سینا که فرموده است:
«چون اوضاع زمان متغیر است و پیوسته مسائل جدید پیش میآید ضرورت دارد در همه اعصار افراد خبره و آگاه به مسائل اسلامی باشند تا پاسخگوی احتیاجات مسلمین باشند.»[۲۸۱]
همچنین می گوید:
احکام ثابت، احکام دائمی متن شریعت را تشکیل میدهند و احکام متغیر، مقطعی، موقت و تابع مصالح موضعی و زوالپذیر است. دسته اول همان احکامی است که از سوی خداوند به صورت وحی بر پیامبر نازل شده؛ اما احکام متغیر احکامی است که در سایه احکام ثابت توسط آدمیان وضع شده و جزء متن دین شمرده نمیشوند.
دراینکه واضع احکام متغیر چه کسی یا کسانی هستند؟ دو قول در میان عالمان دینی مشاهده میشود: شهید مطهری و علامه طباطبایی معتقدند؛ که این احکام توسط زمامدار جامعه بر اساس مصالح مسلمین صادر میشود؛ اما مرحوم نایینی؛ معتقد است که وضع این احکام توسط نمایندگان مردم و با رعایت اصل شورا صورت میگیرد[۲۸۲].
بعد از این مقدمه به تبیین اصل مسئله می پردازیم
ایشان (مرتضی مطهری)؛ در پاسخ به این سؤال که آیا همه نیازمندیهای بشر در تغییر است و با تغییر آنها قوانین و مقررات مربوط به آنها نیز تغییر میکند، میفرماید: نه تمام نیازمندیها در تغییر است و نه لازمه تغییر آنها، تغییر اصول و قواعد اساسی زندگی است. ایشان در تبیین این مطلب، نیازها را به دو دسته اولی و ثانوی تقسیم میکند هر چند در سطور قبل در این مورد کامل توضیح داده شد اما به طور خلاصه هم اینجا می آوریم:
«۱-): نیازمندیهای اولی از عمق ساختمان جسمی و روحی بشر و از طبیعت زندگی اجتماعی سرچشمه میگیرد. تا انسان، انسان است و تا زندگی وی، زندگی اجتماعی است، آن نوع نیازمندیها نیز هست. این نیازمندیها به سه دسته: نیازمندیهای جسمی از قبیل نیازمندی به خوراک، پوشاک، مسکن، همسر؛ نیازمندیهای روحی مانند علم، زیبایی، نیکی، پرستش، احترام و تربیت و نیازمندیهای اجتماعی از قبیل معاشرت، مبادله، تعاون، عدالت، آزادی و مساوات تقسیم میشوند. نیازمندیهای ثانوی از نیازمندیهای اولی ناشی میشوند مانند نیازمندی به انواع آلات و وسائل زندگی.
۲-): نیازمندیهای اولی محرک بشر به سوی توسعه و کمال زندگی است اما نیازمندیهای ثانوی، ناشی از توسعه و کمال زندگی و در عین حال، محرک به سوی توسعه بیشتر و کمال بالاتر است.
۳-): تغییر نیازمندیها، نو شدن و کهنه شدن آنها، مربوط به نیازمندیهای ثانوی است و نیازمندیهای اولی نه کهنه میشوند و نه از بین میروند؛ همیشه زنده و نو هستند. البته پارهای از نیازمندیهای ثانوی نیز چنین است مانند: نیازمندی به قانون که ناشی از نیازمندی به زندگی اجتماعی است و در عین حال، دائم و همیشگی است.»[۲۸۳]
همچنین ایشان در زمینه قلمرو اسلام وملاک ثبات وتغییر، قوانین اسلامی را به چهار دسته تقسیم میکند:
«۱-): قوانین عبادی که مربوط به رابطه انسان با خداست؛
۲-): قوانین اخلاقی که بیانگر رابطه انسان با خودش است؛
۳-): قوانین مربوط به ارتباط انسان با طبیعت؛
۴-): قوانین مربوط به رابطه انسان با انسان.»[۲۸۴]
شهید مطهری، بعد از ذکر قوانین چهارگانه اسلام، به تغییر اندک در قوانین عبادی، آن هم در شکل آنها و تغییر فراوان در دسته چهارم از قوانین اشاره مینماید و معتقد است: رابطه انسان با خداوند، رابطهای یکسان و ثابت است و رابطه انسان با انسان به دلیل تحول و تغیّر جامعه سیلان دارد. ولی استاد به تغییر یا ثبات دسته دوم و سوم قوانین اسلامی هیچ اشارهای نمیکند؛ گرچه در نوشته دیگر و بخشهای دیگر این نوشته به مطلق و غیرنسبی بودن قوانین اخلاقی، تصریح میکند. ایشان درباره ملاک و معیار ثبات و تغیّر قوانین و حقوق انسانها میفرماید:
«قوانین و حقوقی که مبنا و اساس فطری داشته و از یک دینامیسم زنده بهرهمند باشند و خطوط اصلی زندگی را رسم کند و به شکل و در صورت زندگی که وابسته به درجه تمدن است نپردازد، میتواند با تغییرات زندگی هماهنگی کند، بلکه رهنمون آنها باشد و در عین حال، دوام و بقا نیز داشته باشد.
البته قانون هر اندازه جزئی و مادی باشد؛ یعنی خود را به رنگ و شکلهای مخصوصی درآورد، شانس بقا و دوام کمتری دارد و هر اندازه کلی و معنوی باشد و توجه خود را نه به شکلهای ظاهری اشیا، بلکه به روابط میان اشیا و اشخاص معطوف کند، شانس بقا و دوام بیشتری پیدا میکند».[۲۸۵]
ایشان در جای دیگر اضافه می کند که: اولاً همه نیازها متغیر و متحول نیست بلکه نیازهای ثابت نیز وجود دارد؛ مثلاً انسانیت انسان، ارزشها و کمالات انسانی، واقعیتهای نامتغیر و تبدیل ناشدنیاند (این طور نیست که چیزی در یک روز معیار انسانیت باشد و قابلیت ستایش و تمجید را پیدا کند و روز دیگر ارزش خود را از دست بدهد.) پس بناچار یک سلسله اصول ثابت که مربوط به انسانیت انسان و کمال اوست وجود خواهد داشت و ثانیا منکر نیازهای متغیر هم نیستیم؛ برای آنها نیز وضع متغیری وجود دارد.همو در این باره می گوید:
«اسلام برای نیازهای ثابت قوانین ثابت و برای نیازهای متغیر وضع متغیری در نظر گرفته است»[۲۸۶]
اما وضع متغیر آن چگونه است؟ ایشان در جای دیگر میفرماید:
«از خصوصیات اسلام، این است که اموری را که به حسب احتیاج زمان تغییر میکند حاجتهای متغیر را متصل کرده به حاجتهای ثابت؛ یعنی هر حاجت متغیری وابسته است به یک حاجت ثابت. فقط مجتهد میخواهد، متفقه میخواهد که این ارتباط را کشف بکند و آن وقت، دستور اسلام را بیان بکند. این همان قوه محرکه اسلام است»[۲۸۷]
نکته قابل توجهی که استاد مطهری بر آن تأکید میکند، این است که محرکیت اسلام از درون و نهاد خود اسلام ناشی میشود؛ نه این که کسی آن را به حرکت درآورد:
نگارش پایان نامه در رابطه با بررسی و تحلیل دو نظریه انسان دینی و دین ...