ب) شاخه نظامی: با مرکزیت بهرام آرام و شرکت محمد ابراهیم (ناصر) جوهری و لطف ا.. میثمی و سیمین صالحی که همسر بهرام آرام بود.
ج) شاخه کارگری و امنیتی : که در ادبیات سازمانی به شاخه کارگری شناخته می شود با مرکزیت مجید شریف وافقی و شرکت محمد یزدانیان ، وحید افروخته ، سعید شاهسوندی و لیلا زمردیان(آذر) که بعد ها همسر مجید شد.
البته غیر از شاخه تقی شهرام که کمتر نقل و انتقال در آن صورت گرفت میان دو شاخه دیگر چندین نقل و انتقال صورت گرفت . در این ایام (سال ۵۲) مرتضی صمدیه در شاخه بهرام آرام است او پس از دستگیری میثمی در ۲۷ مرداد ۵۳ به شاخه مجید منتقل شد . وظایف شاخه ها همانگونه که از نامشان پیداست از این قرار بود:
-
- شاخه تقی شهرام به دلیل توانایی تئوریک وی قرار بود به تنظیم خطوط استراتژیکی مبارزه مسلحانه و راهکار های آن بپردازد.
-
- شاخه بهرام آرام با توجه به توانایی بهرام بر عملیات نظامی متمرکز بود.
-
-
- شاخه مجید شریف واقفی تلفیقی از آن دو بود، به این معنا که از سویی در تلاش برای گسترش امکانات سازمان در محیط های کارگری و اجتماعی بود و از سوی دیگر شماری از مسئولیت های امنیتی و حفاظتی را برعهده داشت.از فعالیت های این شاخه تولید دستگاه شنود به نام صامت به ابتکار عبدالرضا منیری جاوید و انتشار نشریه امنیتی هر دو هفته یک بار .در این خصوص سعید شاهسوندی این گونه نقل می کند:
-
((پس از برقرای مجدد تماس با سازمان و پس از یکی دوجلسه ملاقات با محمد یزدانیان ، شریف واقفی مسئولیت مستقیم کارها را برعهده گرفت و عبدالرضا منیری جاوید را با نام مستعار خسرو به من معرفی کرد . در دوران قطع ارتباط سازمانی ، من توانسته بودم شماری ارتباطات اجتماعی حول خودم درست کنم . به اعتبار همین ارتباطات بود که گروه ما ضربه نخورد. در این ایام نام تشکیلاتی من کریم بود و خود را تکسین رادیو معرفی می کردم . با فردی آشنا شدم که در میدان خراسان و نیز خیابان بی سیم نجف آباد تعمیرگاه رادیو داشت . من به منظور عادی سازی نزد او می رفتم . او تهمیر کار تجربی ماهری بود ، ولی سواد کلاسیک فنی نداشت و من در این زمینه به او کمک می کردم . پس از برقراری تماس با سازمان ، موضوع را با مجید در میان گذاشتم و قرار شد مغازه این فرد واقع در بی سیم نجف آباد را از او کرایه کنیم . به این ترتیب ، این مغازه تبدیل به مرکز کارهای الکترونیک سازمان شد.من ، مجید شریف واقفی ، منیری جاوید و اواخر هم وحید افروخته از نشانی این محل باخبر بودند . در این مکان ما گیرنده هایی می ساختیم که قادر به شنود مراکز مختلف ساواک و نیز بی سیم های دربار و نخست وزیری ، ژاندارمری و مجلس شورای ملی بود.جالب این که این کار را در حضور مشتریان احتمالی از مردم عادی انجام می دادیم ، ولی چون در متنی از کارهای طبیعی کمتر کسی شک می کرد. به این گیرنده ها در سازمان صامت می گفتیم.گروه ما به عنوان ((گروه الکترونیک))دستاورد های ارزنده بسیاری داشت که در مرحله اول مدیون رهنمود های مجید شریف واقفی و بعد هم توانایی فنی در حد نبوغ منیری جاوید بود. من هم حلقه واسط بین مجید و منیری جاوید بودم.به یاد دارم که روی تمام مناطق شش گانه ساواک شنود دائم داشتیم . گزارش های روزانه آنها به مرکز را که به صورت تلفنگرام بود ضبط می کردیم . افزون بر این ، موفق شده بودیم فرکانس های بی سیم تیم های عملیاتی و نیز تیم های تعقیب و مراقبت ساواک را پیدا کرده و روی آنها شنود بگذاریم . به این ترتیب بود که رفته رفته انبوهی اطلاعات دقیق از محل های تردد، نام و نشانی و حتی شماره تلفن و نشانی دقیق منزل مقامات بلند پایه رژیم و ساواک را به دست آوردیم.تسلط ما چنان بود که تعداد اکیپ های عملیاتی ، نام و صدای بسیاری از مقامات ساواک را می شناختیم. به یاد دارم وقتی در پی ماجراهای خونین سال ۵۴ و لو رفتن بسیاری از اسرار از جمله دستگاه های صامت دستگیر شده بودم فرمانده عملیات کمیته مشترک ضد خرابکاری در سلول مرا باز کرد و گفت مرا می شناسی ؟ من که صدای او ماه ها در گوشم طنین داشت بلافاصله گفتم : شما دکتر!! جوان هستید و او به اصطلاح امروزی از حجم اطلاعات ما کف کرد.وقتی می گوییم انبوه اطلاعات ، به واقع اغراق نمی کنم . به یاد دارم که مکالمه راننده دکتر اقبال که برای معشوقه او در هتل هایت مشهد اتاق رزرو می کرد و یا مکالمه عبدالمجید مجیدی وزیر کابینه هویدا که پس از تقدیم لایحه به مجلس با او صحبت می کرد و نیز مکالمات بسیاری از سران رژیم سابق را ، ضبط کرده بودیم . نشانی صدها و بلکه چند هزار مامور ریز و درشت ساواک و خبر چین ها و منابع ساواک در ادارات و موسسه های گوناگون ، گزارش های دقیق از افراد تحت تعقیب و یا دانشجویان دستگیر شده و نیز گزارش های ساواک از اعتراض ها و مقاومت های کارگری و یا اعتراض های کپر نشینان جنوب شهر تهران و بسیاری از حوادث اجتماعی که ساواک مناطق ، روزانه به مرکز مخابره می کردند از این دست بود . حجم ودقت اطلاعات چنان بود که گاه برای انتشار بیرونی آنها مجبور بودیم برای رد گم کردن ، بسیاری از اطلاعات را به عمد مخدوش کنیم تا ساواک به منبع اصلی ما پی نبرد . این اطلاعات چندین محل مصرف داشت شماری پس از مخدوش کردن و حذف ردها توسط گروه الکترونیک به صورت میکرو فیلم در آمده ، به خارج کشور فرستاده می شد تا در اروپاه منتشر شود و یا در رادیو میهن پرستان خوانده شود. اطلاعات مربوط به دستگیری ها و کمین نشستن های ماموران ساواک از طریق نشریه امنیتی سازمان که توسط گروه ما هر دو هفته یک بار تهیه می شد در اختیار شاخه های دیگر و حتی چریک های فدایی گذاشته می شد.نشریه امنیتی در قطع جیبی و روی کاغذ نازک معروف به پوست پیازی تهیه می شد تا در صورت بروز خطر یلافاصله از بین برده شود. و شعار نشریه که در بالای صفحه اول آن نوشته می شد ، این کلام امام علی بود که : ان اخ الحرب الارق و من نام لم ینم عنه (نهج البلاغه) ، برادر رزمنده هشیار است و اگر کسی به خواب برود دشمن برای او به خواب نمی رود. به جرات می توان گفت که در فاصله سال های ۵۲ تا ۵۴ دستگاه های شنود و نشریه امنیتی جان ده ها و شاید هم صد ها نفر از مبارزان آن زمان را از مرگ و یا گرفتارآمدن توسط ساواک نجات داد.( شاهسوندی ،نشریه چشم انداز ایران شماره ۵۵ ،۴۶-۵۴)
تغییر ایدئولوژی
سازمان مجاهدین خلق پس از ضربه سال ۱۳۵۰ ضربه دیگری در سال ۵۴ متحمل شد و آن کودتای درون سازمانی توسط تقی شهرام و بهرام آرام دو سرشاخه سازمان بود ضربه سال ۵۴ ، تغییر بنیادهای ایدئولوژیک از مبانی اسلام به مبانی مارکسیم بود تا این زمان شاخه زیر نظر شهرام ، در راستای بحث و گفتگوی صورت گرفته در مورد مارکسیم و تلاش برای ترکیب اصول مبارزاتی آن با تعالیم اسلامی شروع به بازبینی ایدئولوژی اسلامی کرد و در نهایت به آنجا رسید که اسلام را نسبت به مارکسیم – لنینیسم در جایگاه دوم قرار داد.( نصرالهی ،۱۳۸۵ ،۱۴۱-۱۴۲)
سازمان مجاهدین ، پس از سال ۱۳۵۱ ، به مارکسیسم گرایش بیشتری پیدا کرد . در اواخر سال ۱۳۵۲ ، اعضای سازمان مجاهدین به مطالعه گسترده ای درباره انقلابهای کوبا ، ویتنام ، چین و روسیه مشغول بودند. در اواسط سال ۱۳۵۳ ، سازمان مجاهدین اعضای فعال خود را به کارخانه ها می فرستاد و در اواخر همان سال برخی سران آن از ضرورت ترکیب مارکسیسم و اسلام سخن می گفتند. سرانجام در اردیبهشت ۱۳۵۴ ، بیشتر رهبران سازمان که هنوز آزاد بودندبه پذیرش مارکسیسم و مارکسیست – لنینیست شدن سازمان رای دادند کادررهبری سازمان در جزوه ای با عنوان بیانیه اعلام مواضع ایدئولوژیک اعلام کرد که پس ده سال زندگی مخفی ، چهار سال مبارزه مسلحانه و دو سال بازاندیشی ایدئولوژیکی گسترده ، به این نتیجه رسیده است که نه اسلام ، بلکه مارکسیسم فلسفه انقلابی راستین است . زیرا اسلام ایدئولوژی طبقه متوسط است ولی مارکسیسم ایدئولوژی ((رستگاری و رهایی طبقه کارگر))(گل محمدی ، فتاحی ،۱۳۸۹، ۶۰۸-۶۰۹)
در بخشی از این بیانیه آمده بود: ((… در آغاز گمان می کردیم می توانیم مارکسیسم و اسلام را ترکیب دهیم و فلسفه جبر تاریخ را بدون ماتریالیسم و دیالکتیک بپذیریم . اینک دریافتیم که چنین پنداری ناممکن است ….ما مارکسیم را انتخاب کردیم زیرا را درست و واقعی برای رها ساختن طیقه کارگر زیر سلطه است. …. از آنجا که اسلام به دلیل اعتقاد به خدا و نبوت و قیامت در ردیف نیرو های بالنده اجتماعی ، مبشر پیروزی نهایی زحمتکشان و مستضعفان (کارگر- دهقان) بر نظامات طبقاتی استثماری بوده و جامعه تولیدی بی ظلم و ستم و بی طبقات را عملا برپا سازد ، پس اجتماع توحیدی و نفی کامل هرگونه بهره کشی و ظلم و ستم ، اعتقاد وباور عینی قابل حصول اسلام نیست…..)(نجاتی ، ۱۳۸۴، ۴۱۸-۴۱۹)
این چرخش ایدئولوژیکی آشکار را ،مجتبی طالقانی ، فرزند آیت ا.. طالقانی در نامه ای تکان دهنده ای به پدرش ، چنین بیان می کند:
((اکنون دو سال است که خانه را ترک کرده ، مخفی زندگی می کنم و ارتباطی با شما ندارم . به خاطر احترام عمیقی که برایتان قائلم و سالهای زیادی که با هم در جنگ با امپریالیستها و ارتجاع بوده ایم ضروری دانستم برای شما توضیح دهم که چرا من و هم کیشانم تصمیم گرفتیم تغییرات عمده ای در سازمان خود ایجاد کنیم … من از نخستین روزهای زندگی در کنار شما یاد گرفتم که چگونه از این حکومت استبدادی خون آشام متنفر و بیزار باشم . من همواره احساس بیزاری خود را از طریق مذهب – آموزشها و درسهای آتشین حضرت محمد(ص) ، امام علی (ع) و امام حسین (ع) – بیان می کردم . من همیشه برای اسلام به عنوان زبان گویای توده های زحمتکش در حال مبارزه با ظلم احترام قائل بودم … اما طی دو سال گذشته مطالعه مارکسیسم را آغاز کرده ام . من قبلا فکر می کردم که روشنفکران می توانند این رژیم را از میان بردارند ولی اکنون باور کردم که باید به طبقه کارگر روی آوریم. اما برای سازماندهی طبقه کارگر باید اسلام را کنار بگذاریم چون مذهب ، پویایی اصلی تاریخ – مبارزه طبقاتی – را قبول ندارد. البته اسلام می تواند یک نقش مترقی به ویژه در بسیج طبقه روشنفکر علیه امپریالیسم ایفاء کند. اما این تنها مارکسیسم است که تحلیل هایی عملی از جامعه به دست می دهد و متوجه طبقات استثمار شده و رهایی آنهاست . من پیش از این فکر می کردم آنهایی که اعتقاد به ماتریالیسم تاریخی دارند ، به دلیل اینکه به معاد و زندگی پس از مرگ ایمان ندارند نمی توانند فداکاریهای بزرگی نمایند. ولی اکنون می دانم بزرگترین و متعالیترین فداکاریی که شخص می تواند انجام دهد ، مرگ در راه آزادی طبقه کارگر است.(همان منبع ،۶۰۹)
دستگیری و اعدام سازماندهندگان اصلی و عدول از ایدئولوژی ، موجب جدایی در صفوف مجاهدین و اختلاف و دشمنی شدید بین آنها گردید . از آن پس دو سازمان مجاهدین رقیب ایجاد شد، یکی مجاهدین مسلمان ، با همان نام و عنوان اصلی و متهم ساختن گروه دیگر مبنی بر تحت کنترل درآوردن سازمان از طریق کودتا یا خونریزی و دیگری مجاهدین مارکسیست ، با نام ((سازمان مجاهدین خلق ایران )). این سازمان در اوایل ۱۳۵۷ به نام بخش مارکسیست لنینیستی سازمان مجاهدین خلق ایران شناخته شد ، سپس در جریان انقلاب ، با گروه های مائوئیست ادغام شد و سازمان ((پیکار در راه آزادی طبقه کارگر)) را تشکیل داد، و به نام ((پیکار)) شهرت یافت.از رهبران و فعالان سازمان پیکار ، این افراد را می توان نام برد: روحانی ، حق شناس ، جلیل احمدیان ، مرتضی آلاد پوش ، پوران بازرگان ( بیوه حنیف نژاد) ، محمد شفیعیها ، علیرضا (سپاسی ) آشتیانی…
گروه دیگر مجاهدین که در زندان به مارکسیسم گرایش پیدا کرده بودند و چندان تمایلی به مائوئیسم نداشتند، پس از آزاد شدن از زندان در جریان انقلاب ((سازمان کارگران انقلابی ایران )) را تشکیل دادند. چندی بعد نام ((راه کارگر)) را انتخاب کردند. روزنامه آنها نیز به همین نام بود.
مجاهدین مسلمان ، مجاهدین مارکسیست را به خیانت ، برادر کشی ، مخالفت با اسلام ، ضد انقلاب و فرصت طلب متهم کردند و گفتند:
((…. جای تردید نماند که یک جریان اپورتونیستی خیانت آمیز ، با داعیه غلیظ چپ نمایی ، از طریق یک کودتا ی ضد انقلابی، بر سازمان مجاهدین ایران مسلط گردیده و علیه تمامی خلق و جنبش رهایی بخش آن ، به سود امپریالیسم موضع گرفته است…. ماهیت اپورتونیستی تغییرات یاد شده را که سردمداران خائن آن ، در مسیر یک قدرت طلبی جنون آمیز و بیمارگونه ، هیچ مسئولیت و ملاک و معیاری را نمی شناختند، بیش از پیش فاش و برملا نموده است.))
مجاهدین مسلمان ، در رد نظریه مجاهدین مارکسیست و نیز توجیه ایدئولوژی ((توحیدی)) خود می گویند:
((…آیا جز این است که تشیع سرخ ، که همان چهره واقعی اسلام است، پیوسته در پرتو توحید خالصش ، راه نمای وراثت و رهبری نهایی زمین توسط مستضعفان گردیده (آیه پنجم ، سوره قصص) و آنان را به امید ((انتظار )) این دوران برانگیخته است ؟ …..حال اگر ما ، در ((توحید)) خود سرسخت و استواریم ، دیگر چه باک از برچسب ((التقاطی )) که همان برچسب آریامهری ((مارکسیست اسلامی)) است ….))
جدایی و انشعاب مجاهدین ، به طوری که مجاهدین اسلامی ادعا کرده اند، ناگهانی و غیر قابل انتظار نبود؛ از اواسط سال ۱۳۵۲ ، یکی از سه شاخه ، به رهبری تقی شهرام ، که سال بعد در تنظیم بیانیه جدایی از سازمان نقش کلیدی ایفا کرد، انتقاداتی نسبت به ایدئولوژی سازمان داشت ، اما از آنجا که بحثهای بسیار بین این جریان فکری و جناح دیگر رهبری به نتیجه نرسید، به خاطر پرهیز از تفرقه در سازمان هر دو جناح خود را ناگزیر از اتحاد و نکشاندن این جدال به درون گروه ها دیدند ، ولی شهرام با همکاری بهرام آرام به این توافق وقعی ننهاد و هم چنان به بحث ایدئولوژیکی ادامه داد، که منجر به اعلام مواضع و صدور بیانیه در سال ۱۳۵۴ گردید. انشعاب و جدایی مجاهدین به نفاق و دشمنی آنها علیه یکدیگر ، حتی در درون خانواده ها ، انجامید؛ برادر از خواهر ؛ برادر از برادر و زن را از شوهر جدا کرد. بسیاری از کسانی به مارکسیسم گرویدند، از افراد مسلمان متعصب و معتقد به اصول توحید بودند؛ مانند روحانی و حق شناس که در تیم ایدئولوژی اصلی و اولیه عضویت داشتند و تراکتهای ضد مارکسیستی تهیه و پخش کرده بودند. تقی شهرام ، که پس از محکومیت در سال ۱۳۵۰ از زندان گریخت ، از یاران صمیمی و نزدیک احمد رضایی بود. جلیل احمدیان ، که بعدها در پیکار نقش مهمی ایفا کرد ، از خانواده مذهبی بازار ، طرفدار مصدق و دوست دوران کودکی و نوجوانی حنیف نژاد بود.پوران بازرگان ، اولین زن عضو سازمان مجاهدین و همسر حنیف نژاد، پس از انشعاب به مجاهدین مارکسیست پیوست ، در صورتی که برادرش منصور بازرگان همچنان در سازمان مجاهدین مسلمان باقی ماند. زن برادرش فاطمه امینی بازرگان با خوداری از فاش کردن نام یاران مجاهد مسلمان زیر شکنجه به شهادت رسید. خواهر پوران نیز در جریان نبرد خیابانی در کنار مجاهدین مارکسیست ، کشته شد.
علل و موجبات گرایش گروه قابل توجهی از مجاهدین را به مارکسیم ، می توان معلول سه عامل به شرح زیر دانست:
۱٫سرخوردگی از روش روحانیون مخالف رژیم در ایران ، در زمینه پشتیبانی از مجاهدین.
۲٫ ناتوانایی جذب روشنفکر و تحصیل کردگان جدید ، طبقه ای که گرایش به مذهب نداشت و از مبارزه بی ثمر غیر مذهبی ها هم ناامید شده بود و نیز شتاب در عضو گیری ، بدون توجه به زیر بنای فکری و عقیدتی افراد جدید.سازمان مجاهدین خلق در تائید این موضوع می گوید : ((…. از آنجا که ورود به مرحله جدید نیاز به امکانات گسترده و بیشتری داشت که طبعا آن شکل عضو گیری در ابعاد محدود نمی توانست این خواسته را برآورد کند، لذا در این مرحله سازمان دست به گسترش کلی زده ، در نتیجه افراد بالنسبه زیادی در این مقطع به سازمان راه یافتندکه طبعا هماهنگی زیادی با موازین سازمانی نداشتند …..و بعد از ضربه ۱۳۵۰ مشکلات عدیده ای را پیش آورد.))
۳٫ بحث و گفتگوی مداوم و پایان ناپذیر با جناح چپ روشنفکران ، فدائیان ، رادیکالهای زندانی، سازمان دانشجویان خارج از کشور، گروه های انقلابی جهان عرب و مهمتر از همه اطاعت کورکورانه از کادر رهبری که به مارکسیسم روی آورده بودند.(نجاتی،۱۳۸۴، ۴۱۹-۴۲۲)
۴٫ نگاه تحقیر آمیز به مقوله آزادی ودموکراسی(ازمصادیق بورژوازی) :
اتمسفر و جو سیاسی آن دوره هیچ وقعی به آزادی نمی نهد و مبارزین آن دوره آزادی را مظهر بورژوازی می دانستند و عدالت اجتماعی را بر ان مقدم می دانستندو مصداق آن نوشته های سعید شاهسوندی است که می گوید.((…..من همیشه گفته ام و اکنون تکرار می کنم که سازمان مجاهدین در دوران رهبری حنیف و سعید تنها کمی تا اندازه ای دموکراتیک بود. آنچه در مناسبات ما جاری بود با دموکراسی که نسل امروزی مبارزین می فهمند تفاوت و فاصله بسیار داشت . آن روز ، دموکراسی توسط خود ما به عنوان مظهری از بورژوازی محکوم می شد. در تفکر آن روزی ما آزادی و عدالت اجتماعی دو روی سکه ای واحد نبودند، می شد برای عدالت اجتماعی رویایی، آزادی را مقداری معطل نگاه داشت . در نوع افراطی تفکرمان ، آزادی از مظاهر بورژوازی بود و طبعا هر آنچه که مارک بورژوازی می خورد ضد انقلاب و از قبل محکوم بود. آن زمان ما نمی دانستیم که عدالت اجتماعی و آزادی تفکیک پذیر نیستند و به قول آلبرکامو ((آن کس که آزادی تو را بدزدد، نان تو را هم خواهد دزدید.)) ما نمی دانستیم آزادی بهترین وسیله برای رسیدن به عدالت اجتماعی است و عدالت اجتماعی کنترل کننده زیاده روی ها و متوازن کننده فرصت ها و امکانات . در دوران رهبری حنیف وجود روابط سیاسی- اجتماعی افراد با محیط پیرامون به عنوان عامل کنترل کننده و هدایت کننده عمل می کرد . بعد از شهریور ۵۰ و خارج شدن افرادی نظیر حنیف و سعید و اصغر از گردونه رهبری ، همراه با قطع ارتباطات اجتماعی افراد و محصورشدنشان در ساختار تشکیلاتی کاملا مخفی ، شرایط برای استبداد که توجیهات تئوریک آن از قبل وجود داشت ، مهیا گردید.آنچه طی دو سال پس از شهریور ۵۰ بر سازمان رفت ، یعنی عضو گیری از گروه هایی مانند گروه حزب ا… از سویی و حضور محمد تقی شهرام به عنوان نفر تصمیم گیرنده در مرکزیت از سوی دیگر ، و از همه مهمتر پایه و اساس تفکر سازمانی – قهر مدار – باعث شد که به جرات بتوان گفت نقطه ضعف های جدی پیشین را که داشتیم ضعف های جدیدی هم برآن باز شد.سال ها پیش حنیف نژاد در پاسخ کسانی که خواستار تسریع در عمل مسلحانه و تهیه اسلحه بودند، گفته بود:
قبل از آن که دست ها مسلح شود ، اندیشه باید مسلح شود. او می گفت : دستی که مسلح باشد در صورت نداشتن اندیشه متناسب ممکن است اسلحه را بر شقیقه خود بچکاند. ( شاهسوندی ،نشریه چشم انداز شماره ۵۴ ،۶۸)
مراحل القاء ایدئولوژی مارکسیسم به اعضاء:
الف) تخلیه روانی: در این مرحله مسئول با ظرافت و به تدریج ، حساسیتهای مذهبی ، بخصوص حساسیتها و وسواسهای عبادی اعضاء (یا عضو ) را ابتدا کم می کرد و بعد از بین می برد . برای مثال، پس از یک نشت ، ناگهان اظهار می کرد که نمازش قضا شده و پس از چند بار تکرارکاری می کرد اعضاء از او توضیح بخواهند و او در جواب می گفت که به جای آن کارهای مثبت انجام دادیم … بعدا اعضاء را در منگنه زمانی قرار می داد، به حدی که نتوانند نماز به وقت را اداء کنند آنگاه در برابر احساس شرمندگی و گناه اعضاء به آنها توضیح می داد که هر کاری به حفظ سازمان بیانجامد ، مثل نماز است در همین راستا در طول ماه رمضان سالهای ۵۲،۵۳ اکثر افراد رده دو سازمان ، به دستور مسئول خود روزه نگرفتند، چون استدلال می شد که در نتیجه روزه توان و انرژی مبارزه از آنها گرفته می شود. برنامه ریزیهای این ایام نیز طوری بود که عملا ، عضو را خسته می کرد…. در آخر این مرحله که همراه با آن مراحل دیگری نیز اجراء می شد، عضو مذهبی ، عملا و روحا ، نسبت به انجام اعمال عبادی بی تفاوت می شد.
ب) قطع آموزشهای مذهبی: گهگاه ولی به طور منظم قرآن و نهج البلاغه و به اصطلاح تفسیری و یا مطالعات فردی روی این متون وجود داشت و مسئول از جمله وظایفش کار تفسیری و توضیحی در این مورد بود با طرح این مسله که ما در کلیت امر اسلام و قران و نهج البلاغه را پذیرفته ایم ، ولی در مورد متن مربوط به مبارزه ضعف داریم ، به تدریج آموزشهای مذهبی به طور کلی قطع گردید.
ج) جایگزینی متون مارکسیستی : هم زمان با قطع آموزشها و مطالعات مذهبی آموزش متون مارکسیستی که بعضا جدید بود و از متنهای قدیمی نیز استفاده می شد جای بیشتری را اشغال کرد در این دوره آموزش و کار به خصوص روی چه باید کرد اثر لنین ، تاریخ مختصر حزب کمونیست شوروی تصویب شده استالین، مسائل لنینیسم اثر استالین متمرکز و تقریبا تمام اوقات فراغت اعضاء را اشغال کرد.
د) طرح شبهات بوسیله جزوه سبز: از همان اوائل ۵۲ تقی شهرام سلسه مقالات و سوالاتی را در نشریه داخلی سازمان (که همه اعضاء می خوانند) نوشت . چون اولین جزوه ای که در این مقالات در آن چاپ شده ، به دلیل کمبود کاغذ سفید روی کاغذ سبز چاپ شد ، به جزوه سبز معروف شد و نشریات بعدی نیز علیرغم کاغذ سفید شان بدین نام معروف شدند. شهرام در این جزوه ها سوالاتی را همراه با توضیحی مختصر مطرح می کرد که قصدش ویران کردن بنیاد مذهبی بود . سوالاتی مانند: در مسئله مبارزه ، فرق ما که مسلمانیم با چریکهای فدایی که مارکسیست اند چیست؟
اعلام مارکسیسم: مسئول ، پس از طی مرحله به مرحله رهنمود های مرکزیت و در صورت احساس وجود زمینه مساعد در عضو به وی اظهار می داشت که سازمان مارکسیست شده و توهم باید تصمیم بگیری. نتیجه معلوم بود و اغلب می پذیرفتند که از مرکزیت تبعیت کنند و مارکسیست شوند. در واقع از مدتها پیش ، عضو مورد نظر عملا مارکسیست بوده و فقط به تصریح مسئول خویش نیاز داشته است.
پروسه تغییر ایدئولوژی و به تعبیر روشن تر روند ارتداد که جز در مورد عناصر نزدیک به تقی شهرام ، در سایر موارد با بهره گرفتن از جزوه های سبز و عملیات روانی ، ایدئولوژیک مسئول مارکسیست نسبت به اعضای مارکسیسم نشده و سپس با انتشار مقاله پرچم در آذرماه …. همراه با حذف متون قدیم آموزشی و آموزش متون جدید مارکسیستی محقق شده به جایی رسید که علاوه بر کادرها و مسئولان ، کمتر عضو با سابقه ای بود که مارکسیست نشده باشد.( نصرالهی ،۱۳۸۵، ۱۴۵-۱۴۷)
طوفان سهمگین(تصفیه های خونین)
نخستین قتل و یا تصفیه فیزیکی در سازمان مربوط است به ترور فردی به نام محمد جواد سعیدی (حلاج نسب) متولد ۱۳۱۱ در یزد ، که از ۱۳۴۳ در بازار تهران به شغل بافندگی اشتغال داشت . محمد حنیف نژاد در بازجویی خود درباره تعدادی افراد بازاری که جواد سعیدی به او معرفی کرده می نویسد:” با چند نفر به طور حاشیه ای کار می کردم که عبارت بودند از محمد عطا (محمد مصباح) و عطاء الله حاج محمودیان که جواد سعیدی به من معرفی کرده بود” ،سعیدی پس از ضربه شهریور ۵۰ متواری و به اصطلاح مخفی می شود. تاریخ تشکیل پرونده در ساواک برای او ۲۷ مهر ۱۳۵۰ و اتهامش همان جرم افراد مخفی و فراری سازمان است . وی داری اطلاعات و روابط فراوانی با افراد بازاری هوادار و مرتبط با سازمان بود. بنا به روایت مختلف پس از مدتی از زندگی مخفی و مشکلات مربوطه به آن خسته شده و این مطلب را با سازمان در میان می گذارد . بنا به روایتی مدتی نیز در کسوت طلبه در قم به سر می برد . ظن و یا تمایل سعیدی به کناره گیری و داشتن اطلاعات نسبت به افراد باعث مرگ او می شود. ماجرای قتل سعیدی ، در سازمان بسیار سر به مهر و مکتوم بود ، به طوری که هیچ کس به درستی از جزئیات آن با خبر نشد. نخستین بار در اعتراف وحید افروخته و سپس سیمن صالحی با عنوان “سوزاندن بسته مشکوک “ردپای این قتل درون تشکیلاتی دیده می شود.در بازجویی های وحید افروخته ، بدون ذکر نام سعیدی آمده که “یکی از افراد گروه ، احتمالا در بهار ۵۲ تصمیم می گیرد خود را به پلیس معرفی کند ، زیرا از زندگی مخفی خسته شده و دلیلی برای مبارزه نمی بیند. گروه ، بی درنگ نقشه قتل او را می ریزد. بهرام آرام او را می بیند و می گوید: از نظر ما هر چند کار تو درست نیست ، اما در عین حال چاره پذیر است … لازم است مقداری با تو در مورد شیوه بازجویی ، چیزهایی که از تو می دانندو خبرش از زندان به ما رسیده و چیزهایی که باید بگویی ، صحبت کنیم"آن فرد قبول می کند. بهرام آرام چشم های او را بسته به وسیله اتومبیل به یک منزل تیمی می برد ، سپس او را وارد زیر زمین منزل کرده روی یک صندلی می نشانند. فرد که وضع را غیر عادی می بیند به وحشت افتاده و رنگش سفید می شود. بهرام اسلحه اش را از کمر می کشد و گلوله ای از پشت سر به مغز او شلیک می کند . گلوله از چشم راست او خارج می شود …. او را در رختخواب می پیچند و می گذارند در صندوق عقب اتومبیل و به سمت بیابانهای تهران پارس حرکت می کنند. در آنجا روی او بنزین و مواد آتش زای کلرات ریخته جسدش را به آتش می کشند"در بازجویی های سیمن صالحی در این باره چنین آمده است :"در اواسط سال ۵۲ به اتفاق بهرام آرام و یک نفر دیگر به خانه واقع در خیابان حشمت الدوله رفتیم . من دو تخته چادر شب را به هم دوختم و شئی را ، بهرام و رفیق دیگر در آن پیچیده و در یک موقعیت در داخل صندوق عقب اتومبیل پیکان گذاشته و به اتفاق ، پس از تهیه بنزین به جاده مازندران نرسیده به سرخه حصار – دو راه آزمایش رفتیم و بسته را آتش زده و از بین بردیم.( همان منبع،۵۲-۵۳)
ترور مرتضی هوشمند خامنه :مرتضی هوشمند در سال ۱۳۳۰متولد شد وی در هنرستان صنعتی تهران در رشته برق دیپلم گرفت وی استعداد خارق العاده ای در زمینه الکترونیک داشت . در فاصله سالهای ۵۱ تا تابستان ۵۳ عضو علنی سازمان مجاهدین خلق بود و تحت مسئولیت مجید شریف واقفی قرار داشت . ابتکارات مرتضی هوشمند در زمینه الکترونیک ، امتیازی به سازمان داد که تا سالها از ضربه پذیری مصون ماند وی اولین فردی بود که با آوردن یک دستگاه رادیو با طول موج بلند پلیس ، بی سیمهای کمیته را گرفت و با راهنمایی کردن دیگران زمینه ساخت رادیو های دیگری را با این طول موج فراهم نمود. از دیگر ابتکارات مرتضی هوشمند ساختن سیستم تله کو ماند(فرمان از راه دور بود که آن را به دیگر اعضایی که با وی ارتباط ارتباط داشتند آموزش داد) اما ماجرای شکنجه و قتل مرتضی ، نخستین بار توسط وحید افروخته برای ساواک روشن شد،او در اعترافات خویش گفته((فردی بنام یوسف (مرتضی هوشمند) در گروه حضور داشت که او فردی بسیار با استعداد و مبتکری بود گروه بدون دادن آموزش کافی ، او را برای خرید وسایل مورد نیاز ، برای تهیه بی سیم به خارج می فرستاد. مسئول او مجید شریف وافقی بود ، هیچ گونه گزارشی از او برای خارج فرستاده نمی شود . در خارج محسن فاضل ، پس از کمی صحبت به یوسف مشکوک می شود و می گوید به نظر من این فرد ساواکی است . یوسف به علت بی اطلاعی از مسائل تشکیلاتی ، جوابهای بیراه به سوالات محسن می داد . محسن او را به صندلی بسته و کابل زدن را شروع می کند و او را وادار به اعتراف می کند شدت شکنجه به گونه ای است که مرتضی هوشمندتحمل نداشته و در زیر شکنجه کشته می شود. در اطلاع این خبر به داخل افراد گروه در جواب عنوان می کنند. عنصر با ارزشی از گروه گرفته شد.))
ترور مجید شریف واقفی
پس از آنکه شریف واقفی و صمدیه لباف دو عضو اصلی سازمان مجاهدین زیر بار مارکسیست شدن نمی روند و همچنان بر مبانی اعتقادی خود در چارچوب بنیاد های اسلامی پافشاری می کند، مرکزیت سازمان تصمیم به پاکسازی این دو عضو برجسته می گیرد. بنابراین طبق قراری که بین مجید شریف وافقی از طریق لیلا زمردیان ، زوج تشکیلاتی مجید شریف وافقی ، و وحید افروخته در ساعت ۴ بعد از ظهر ۱۶/۲/۵۴ در سه راه خیابان ادیب الممالک مستقر شده بودند و در انتظار ورود شریف واقفی به سر می بردند که قرار بود علامت آن را منیژه اشراف زاده کرمانی بدهد . وحید ، شریف واقفی را به داخل خیابان ادیب برد و زمانی که به کوچه محل استقرار دو عضو دیگر رسیدند شلیک کرد ، جسد او را به سرعت در صندوق عقب اتومبیلی که از قبل آماده بود قرار گرفت ، وحید و دو نفر دیگر با رانندگی محسن خاموشی به سوی بیابانهای مسگر آباد حرکت کردند . در آنجا شکم مجید شریف واقفی توسط خاموشی و سیاه کلاه پاره شد و درآن ، محلول بنزین و کلرات و شکر ریختند و آتش زدند. ( همان منبع،۱۴۷-۱۴۹)
ترور صمدیه لباف
وحید قراری مشابه قرار شریف واقفی در خیابان گرگان ، با مرتضی صمدیه لباف گذارده بود در ساعت ۶ عصر ۱۶/۲/۵۴ مرتضی صمدیه در خیابان گرگان با وحیدافروخته ملاقات کرد و به پیشنهاد وحید ، جهت امنیت بیشتر به خیابان سلمان فارسی وارد شدند. پس از طی مسافتی کوتاه مرتضی مشاهده کرد که در فاصله ۵۰ متری ، یک نفر از کوچه متقاطع خیابان سلمان فارسی به سوی آنها سرک می کشد. مرتضی با هوشیاری ویژه ای داشت ، دریافت که وضع فوق العاده ای وجود دارد . به وحید گفت : باید زودتر اینجا را ترک کنیم چون فکر می کنم منطقه پلیسی است وقتی با جواب منفی وحید روبه رو می شود گفت من بر می گردم و بازگشت در این حال وحید اسلحه خود را کشید و به سمت صمدیه شلیک کرد. دو گلوله به فک و صورت او اصابت کرد . این ترور نافرجام ماند و صمدیه با وجود جراحت عمیقی که برداشت جان سالم به در برد.(همان منبع، ۱۴۹)
همکاری وحید افروخته با ساواک
وحید افروخته از زمان دستگیری تا مرگش در ۱۱/۱۱/۵۴ ، همکاری های وسیعی با ساواک به عمل آورد که محور های عمده اش را بر می شماریم:
-
- لو دادن چند خانه مهم تیمی سازمان
-
- لودادن افراد مبارزه به ویژه مذهبی
- کمک به یافتن فراریان سازمان در گشت های کمیته مرکزی