پس نفس باید شغلی داشته و بدنی را تدبیر کند، چه بدن دنیوی باشد یا مثالی و اخروی.
چرا تعطیل کار نفس محال است؟
نفس وقتی بدن را رها کرد، لحظه مفارقتش از بدن اول، غیر از لحظه اتصالش به بدن دوم میباشد، وبین هر یک از دو لحظه زمانی است، پس لازم میآید هنگامی که بین دو بدن بوده؛ از تدبیر معطّل بوده است، در حالی که تعطیل محال است.
این مطلب بنا به روش و نظر ما تمام است که:
نفسیّت نفس، عبارت است از گونه و نحوه وجود خاصّش میباشد و مانند اضافهای که عارضش میگردد نیست. پس معلوم شد که نفسیّت چیزی جز ذات نفس نیست و ذات او همان تدبیرکردن اوست. یعنی در واقع هرگاه فکر کنیم برای لحظهای نفس از تدبیر بدنی معطّل مانده است یعنی دیگر ذاتی ندارد و نفسی در واقع در کار نیست .
(صدرالدین شیرازی، ۱۳۸۷، صص ۱۲-۱۱).
۲- مسخ
عدهای از طرفداران نظریه «تناسخ» چنین عقیده دارند که انسانها در طول زندگی، از دو حال خارج نیستند؛ یا به کمالات اخلاقی و عقلی و سعادت شایسته انسانی میرسند، یا از این کمالات و سعادات دور شده، مسیر شقاوت و فرومایگی را طی میکنند. روح انسانهای سعادتمند پس از مرگ، به بدنهای غیر مادی ملائکه و یا با روح خود بدون انتقال به بدن دیگر، به عالم ملائکه منتقل میشود.
این دسته از اهل تناسخ قایل به تناسخ ازلی و ابدی نیستند، بلکه فقط به تناسخ انسانهای فرومایه قایلند و چنین عقیده دارند که روح انسانی تا زمانی که در بدن مادی قرار دارد، اگر انسان به فراخور استعداد و تلاش خود به هم سنخی با عالم مجرّدات وسعت یابد، از دام تناسخ میگریزد و به آن عالم میپیوندد.
اما اگر به آن مرتبه از کمالات و سعادت راه نیافت، پس از مردن، به بدن حیوانی از حیوانات فرو میافتد. فروافتادن روح انسانی از مقام انسانی به مقام حیوانی، با توجه به ضعف و شدت خود و خصلتهای حیوانی در خودش، به حیوانی ویژه، متناسب با آن خصلتها منتقل میشود.
برای مثال، روح انسانی که دارای خصلت تکبّر یا تهوّر است به بدن شیر، روح انسانی که دارای خباثت و حیلهگری باشد به بدن روباه، و روح انسانی که دارای خصلت مسخرهبازی و تقلید کارهای دیگران باشد به بدن میمون منتقل میگردد.(صدرالدین شیرازی،۱۳۸۷، ص۴۴۵).
این طایفه از قایلان تناسخ، معتقد به تجرّد روح هستند و اتصال روح به عالم مجرّدات را قبول دارندو معاد را نیز انکار نمیکنند. اما عدهای از قایلان تناسخ، که انتقال به بدن حیوانات را قبول دارند، با اینکه در بین خود، دارای گرایشها و اختلافات فراوانی درباره جزئیات نقل و انتقالات نفس هستند، در یک نقطه با هم توافق دارند و آن هم عبارت است از اینکه نفس را جرمانی و مادی میدانند و آن را دایم در دایره ماده گرفتار میشمارند. بنابراین، انتقال به عالم مجرّدات را قبول ندارندو همه عذابها و ثوابها (بهشت و جهنم) را در بستر تناسخ معنا میکنند
(صدرالدین شیرازی،۱۳۵۴، ص ۴۳۷).
به هر حال «مسخ» در معنایی که گفته شد، در نظر اهل تناسخ، انتقال روح انسانی از بدن انسان در هنگام مرگ، به بدن (نطفه) حیوانی از حیوانات است که موارد متعددی از استدلال برای اثبات آن ذکر کردهاند.
نقد: ملاصدرا دو اشکال عمده بر این نوع تناسخ یاد آود شده است. این دو اشکال به شرّح ذیل است:
الف- اگر نظریه مزبور را درست فرض کنیم، آنگاه لازم میآید به ازای هر انسانی که میمیرد، حیوانی متولّد شود، و با تولّد هر حیوانی انسانی باید بمیرد. (صدرالدین شیرازی،۱۳۷۹، ج۹، ص ۱۳).
با وجود چنین ملازمهای در جهان خارج، مفسدههای اساسی پدید میایند که برخی از این مفسدهها را مورد توجه قرار میدهیم. نزد آنان، انسان باب الابواب حیات همه موجودات زنده است؛ زیرا به تناسب خلق و خوی انسانی که در روح او وجود دارد، به حیوانی مناسب با آن اخلاق منتقل میشود و در واقع، اختلاف حیوانات از اختلاف انسانها در اخلاق نیک و زشت پدید میآید و حیوانات در واقع، از مسخ انسانی پدید آمدهاند.
اشکالات عمده این مسأله این است که تقارن زمانیِ مطرح شده صرفاً بر مبنای احتمال و گمان است و هیچ دلیل قطعی و عقلی بر این علاقه ذاتی و لزومی وجود ندارد تا بتوان انسان را باب الابواب حیات حیوانی دانست.
(همان، ص ۱۷۹).
ب- اگر چنین تقارن و ملازمهای وجود داشته باشد، لازم میآید به طور دایم، عدد تکوّن حیوانات با فساد بدن انسانها (مردن آنها) منطبق و برابر باشد؛ زیرا اگر انطباق دایمی برقرار نباشد، یا ارواح انسانی پس از مرگ معطّل و معلق میمانند که بطلان آن برهانی شده است، و یا تجمّع و تعدّد ارواح در بدن واحدّ پدید می آید که این هم باطل است. اگر بدن حیوانات رو به ازدیاد گذاشت، از سه حال خارج نیست:
یا یک نفس به بدنهای متعدّد تعلّق میگیرد که لازمهاش اتحاد چندین بدن است که این هم محال است؛یا به هر بدنی یک نفس تعلّق گرفته و به بدنهای بی نفس، نفس جدید تعلّق میگیرد که لازمه این هم ترجیح بلا مرجّح است؛ یا برای بدنهای باقی مانده نفسی خلق نمیشود و بدون نفس باقی میمانند تا نفوسی از انسانها به آنها منتقل گردند که لازمهاش بقای بدن مستعد برای نفس بدون نفس است، که این هم محال است. بطلان هر سه قسم از این حالات بر امتناع ترجیح بلا مرجّح استوار است. مگر اینکه قایلان تناسخ مثل بوریدان یا شیخ عبدالله قزوینی قایل به ترجیح بلا مرجّح بوده باشند که آن هم باید در محل خود، مورد ملاحظه قرار گیرد. از سوی دیگر، وجدان و تجربه انسانی بر خلاف این ملازمه و انطباق عددی کائنات و فاسدات گواهی میدهد؛ زیرا روزانه میلیونها و میلیاردها حیوان از انواع گوناگون در خشکیها و دریاها متولّد میشوند، در حالی که تعداد مردگان انسانها به آن ارقام نمیرسد. (صدرالدین شیرازی،۱۳۷۹، ج۹، ص ۱۵).
علاوه بر دو اشکال ملاصدرا، اشکالات دیگری نیز به نظر میرسد که توجه به آنها مهم است:
۱- اگر ملازمه مزبور را صحیح تلقی کنیم، آنگاه باید کثرت تعلّق نفس به بدنهای متعدّد را هم بپذیریم؛ زیرا اخلاق و ملکات اخلاقی انسان فراوان هستند و هیچ ترجیح و ملاکی در تقدم یا تأخّر یکی از آنها وجود ندارد، به ویژه در نظر آن عده از اهل تناسخ که نفس را جرمانی میدانند و آن را همیشه در دام تناسخ میبینند؛ چرا که خلق و خوهای انسان نیز مادی و جرمانی هستند- و تحقق مستقلی میطلبند- در حالی که نه اهل تناسخ چنین تعلّق متعددی را مطرح میکنند و نه مبانی عقلی پذیرای آن است.
۲- از سوی دیگر، اگر ادعای اهل تناسخ صحیح فرض شود، در خصوص اولین حیوانات پدید آمده دچار مشکل میشوند؛ زیرا از آنها میپرسیم: بدن اولین حیوان چگونه متولّد شده است؟
پاسخ احتمالی این پرسش میتواند به دو صورت ذکر شود: یا بگویند: خداوند آنها را خلق کرده است که در این صورت، مبانی خود را درباره جهان، که آن را ازلی میدانند، نقض کردهاند. همچنین به آنها پاسخ میدهیم: اگر خدا بدن نخستین را خلق کرده، پس روحش را نیز خلق کرده است؛ یعنی همان خدا توانایی دادن فیض نفس تدبیرگر را داردو شما دلیلی بر منع فیض خداوند ندارید. در این صورت، نفس حیوانات نیز استقلال می یابد و انسان از باب الابواب حیات بودن ساقط میگردد یا میگویند:
حیوانات نخستین از ازل بودهاند و تولد حیوانات واپسین از طریق آنها بوده است. در اینصورت، میگوییم باز هم فرض خود درباره باب الابواب بودن را نقض کرده و دلیلی بر امکان تحقق حیوانات با نفس مستقل حیوانی ذکر کردهاند.
۲- دلیل دیگری که ملاصدرا نیز دو دلیل نخست را بر آن مبتنی کرده عبارت است از اینکه تکیه اصلی ابطال تناسخ نزولی بر امتناع تحقق حرکت معکوس جوهری (حرکت قهقرائی) است؛ یعنی قسر در حرکت جوهری، که محال است. حرکت جوهری از سوی نقص به سوی کمال است که اتفاق میافتد، نه از سوی کمال به نقص. سیر کمالی (یعنی رو به تکامل رفتن برای انسان)، لابدّ منه است؛ یعنی به طور طبیعی و ذاتی، ضروری و گریزناپذیر است. به این معنا که انسان با حرکت جوهری و تکامل جوهری، رو به تجرّد میرود و این برای او قهری و ذاتی است. (همان، ص ۱۶).
اگر کسی حرکت قسری در ذات و جوهر نفس را مطرح کند و بگوید: شاید این تناسخ از طریق حرکت قسری تحقق مییابد، دو اشکال بر او وارد است:
اول اینکه امور قسری نه دایمی است و نه اکثری؛ یعنی نه دوام آن مطرح است که بتوان چنین تناسخی را با این گستردگی ادعا کرد، نه فراوانی دارد که بتوان تمسک جست و تناسخ را اثبات کرد.
از جهت دیگر، حرکت جوهری حرکتی است که به استکمال و غایت وجودی میرساند و موانعی مثل قسر قاسر، اجبار اجبارگر، اتفاق نمیتواند آن را از این روند باز دارد و اگر مانعی پدید آید، موجب هلاک و انقطاع و معدوم شدن نفس میگردد. در این صورت، چیزی باقی نمیماند تا حرکت قسری انجام دهد و تناسخ نزولی را تحقق بخشد. (همان، ج۹، ص ۱۷).
از سوی دیگر، اگر هم قسر را قبول کنیم، باز هم نمیتوانیم تناسخ را بپذیریم؛ زیرا در این صورت، انقلاب ذات پدید میاید که با برهان قطعی، مردود و محال شمرده شده است.
۳- فسخ
انتقال نفس انسانی به مراتب گیاهی در نظر اهل تناسخ «فسخ» نامیده میشود. این فسخ به دو صورت تحقق میپذیرد: یا به طور مستقیم و یا به طور غیر مستقیم و با واسطه. فسخ مستقیم روشن است و نیازی به توضیح ندارد. اما فسخ غیر مستقیم اندکی دقیق است. اگر انسانی در طول مدت حیات انسانی خود، نتوانسته باشد به مقامات و کمالات والای انسانی دست یابد تا در انسانی دیگر تناسخ یابد و یا به عالم مجرّدات راه پیدا کند، به ناچار پس از مردن، روحش به بدن حیوانی که با آن تناسب دارد، فرو میافتد و تنزّل مییابد. حال اگر در مقام نفس حیوانی، توانسته باشد به رشد و تعالی قابل ملاحظهای دست یابد که بتواند به حدّ انسانی برسد و پس از مردن، نفسش به بدن انسانی راه یابد، در مسیر تناسخ صعودی قرار میگیرد. اما اگر در رتبه حیوانی نیز به کمال قابل توجهی دست نیابد، با مردنش، یا به حیوانات فرودست تناسخ مییابد و یا ابدان و اجسام گیاهی.
۴- رسخ
«رسخ» نیز تنزّل از رتبه گیاهی به مرتبه جمادات مثل سنگ و خاک و آب است. همه ادّله ابطال تناسخ از طریق فسخ و مسخ، دو طریق فسخ و رسخ را نیز باطل میکنند.
۴-۱۲-تناسخ نزولی و ابطال آن
در ادامه بحث تناسخ نزولی ابتدا به چکیدهای از مطالب گذشته میپردازیم و سپس بحث جدیدی را آغاز میکنیم.قائلین به تناسخ نزولی میگویند: اولین فیضی که از طرف خداوند افاضه می شود، تفس انسان است و نفس انسان باب الابواب نفوس دیگر است. وقتی نفوس به ابدان تعلّق میگیردند عدهای از آنها بعد از رهایی بدن خود به عالم قدس و مقربین میروند. اما عدهای از نفوس در اثر سوء اختیار خود، اندیشههای باطل و اخلاق رذیله کسب کردهاند. این نفوس، بعد از مرگ برای مجازات به بدن حیوان و نبات و جماد منتقل شدهاند تمامی حیوانات و غیره، ولو اینکه بیشمار هستند ولی همه آنها دارای سابقه نفوس انسانی بودن را دارند.
این نفوس، بعد از مرگ به بدن حیوانی تعلّق میگیرند که صورت آن حیوان با سیرت و باطن آن فرد، سازگاری داشته باشد. مثلاً سخن چین به شکل میمون، و حرامخوار به صورت خوک در میآید. بنابراین همه حیواناتی که در جهان وجود دارند سابقه انسانیّت دارند یعنی قبلاً انسان بودهاند که در اثر تبهکاری به صورت حیوان درآمدهاند.
(صدرالدین شیرازی، ۱۳۵۴، ص ۴۵۶).
صدر المتألهین بعد از تبیین تناسخ نزولی در ابطال آن میفرماید:
«بنابراین تناسخ، هیچ حیوانی ابتدائاً متکون نمیشود بلکه تکوین هر حیوانی که در عالم وجود دارد به این صورت است که باید انسان تبهکاری بمیرد تا روح این انسان به آن حیوان تعلّق گیرد و آن حیوان زنده شود. اما این عقیده باطل است زیرا در اینصورت باید آمار و ارقام انسانهایی که با مرگ، بدن خود را رها میکنند با آمار و ارقام حیواناتی که متکون میشوند، مساوی و یکسان باشد. به عبارت دیگر وقتی که بدن انسانی فاسد شود بلافاصله بدن حیوانی متکون گردد. در حالیکه بین مقدم و تالی هیچ ملازمهای نیست زیرا اولاً تعداد حیوانات با انسانهایی که میمیرند مساوی نیست و هر روزه مشاهده میکنیم که در یک روز به قدری مورچه و ماهی و غیره متولّد میشوند که در چند سال به آن اندازه انسان متولّد نمیشوند.
ثانیاً هیچگونه تلازمی بین مرگ انسان و حیات حیوان و یا مرگ حیوان وحیات گیاه وجودندارد زیرا علاقه لزومیه دائماً بین علت و معلول برقرار است در حالیکه رابطه بین مرگ انسان و حیات حیوان، علّی و معلولی نیست.
(صدرالدین شیرازی، ۱۳۵۴، ص ۴۵۷) و (صدرالدین شیرازی، ۱۳۷۹، ج۹، ص ۱۵،۱۴).
۴-۱۳- تناسخ صعودی
گروهی از اهل تناسخ معتقدند که اولین نفس صادر شده از عالم عقل، نفس نبات است که در طی مراتب کسب کمالات به حیوانات و سپس خالص و تکامل یافتهتر شده آن به انسان منتقل میشود. و مزاج انسانی و کالبدی انسانی طلب یک نفس اشرّف را میکند که وقتی نفس نباتی خلق شده در درجات متفاوت حرکت و از نقص به کمال منتهی شد به کالبد حیوانی منتقل شده در کالبد حیوان نیز درجات متفاوت نقص و کمال را طی کرده تا بالاخره به کالبد انسانی به صورت یک نفس تکامل یافته وارد و منتقل میگردد.
اهل تناسخ میگویند: در روند تکامل موجودات، روحها و نفسهایی وجود دارند که در مراتب طبیعت، در گردش هستند. با متلاشی شدن یک جماد، مثل سنگ، روح محدّودشده در آن، به شرّط حفظ شرّایط کمالی در همان سنگ مستحقّ تحسین و تشویق میگردد و به عنوان روح یک گیاه، به تکامل میرسد. همین روند تکامل در گیاهان و نفسهای گیاهی نیز جریان دارد و به سر حدّ حیوانی و انسانی میرسد این نوع از انتقال نفس را “تناسخ صعودی” مینامند. همه حرکتهای استکمالی و کمالات وجودی به انسان و کمالات ویژه او ختم میشوند.
(صدرالدین شیرازی، ۱۳۷۹، ج۹، ص ۵۳).
البته برخی از اهل تناسخ معتقدند که روح انسانها نیز از حیوانات تناسخ یافته است؛ یعنی تناسخ همیشه صعودی است، نه نزولی . عدهای نیز بر این باورند که اولویت در قبول فیض نفس (در فرایند تکامل طبیعی)، با گیاهان است و از گیاهان به بدن حیوانات و انسانها منتقل میشود، نه به صورت عکس.(همان، ج۹، ص ۸).
نکته بسیار مهمی که در این نوع از تناسخ وجود دارد این است که تناسخ صعودی در ظاهر امر شبیه به حرکت جوهری است زیرا در حرکت جوهری نیز شیء از قوّه و استعداد خارج شده و به سمت کسب فعلیتهای مختلف، در حرکت است.
در این سیر جوهری، مراحل متفاوتی را از مرحله نباتی تا حیوانی و انسانی پشت سر میگذارد. در تناسخ صعودی نیز موجود نباتی به موجود حیوانی و سپس انسانی منتقل می شود.
اما با اندکی تأمل میتوان به تفاوت حرکت جوهری و تناسخ صعودی پی برد.