نیچه اعتقاد دارد که چشماندازهای فردی متعددی وجود دارد:
«انواع مختلف چشم وجود دارد. حتی ابوالهول نیز چشم دارد و متعاقباً انواع مختلف حقیقت وجود دارد. پس هیچ حقیقتی وجود ندارد. Wp540))
چشم ها در نیچه به معنای چشماندازهای فردی است که هر کدام از آنها تفسیری از جهان را بیان می کند و از آنجا که چشمان مختلفی وجود دارد، حقایق بسیاری نیز درکارند. (Sorgner, 2007: 89). تفسیری که هر چشمانداز فردی بازنمایی می کند یک «خرده حقیقت» است. این خرده حقیقتها همان حقایقیاند که از نظر نیچه بیشمارند و جهان را تحریف می کنند و خطا هستند. هر ارگانیزم یا چشماندازی فردی بر اساس علایق و اراده معطوف به قدرت خود صاحب خرده حقیقتی تحریف شده است که البته برای بقاء او ضروری است. بنابراین خرده حقایق مختلفی وجود دارند که هر کدام از آنها دچار خطا هستند.
۲-۱-۳-۲) «حقیقت»
از آنجا که از نظر نیچه خرده حقایق خطا هستند، باید معیاری برای این نادرستی وجود داشته باشد. «The truth» مفهومی از حقیقت است که بهعنوان معیاری برای سنجش چشماندازها به کار میرود.
در متافیزیک این حقیقت به معنی حقایقی فی نفسه، متعالی و ورای همۀ چشمها در نظریه سنتی مطابقت بهکار میرفت. در سنت متافیزیک فرض بر این بوده که میتوان به حوزه اشیاء فینفسه کانت یا جهان حقیقی افلاطون دسترسی پیدا کرد یا به آن نزدیک شد. (Ibid) حقیقت در معنای سنتی آن توسط نیچه انکار می شود. این همان جهان حقیقی است که از نظر نیچه عاقبت افسانه از آب درآمد. نیچه آنجا که در((wp450 میگوید که هیچ حقیقتی در کار نیست، این معنای فرا چشم-اندازی از حقیقت را مدنظر دارد. در واقع حقیقت متافیزیکی همان خورشید افلاطونی است که زرتشت چنین خطاباش قرار میدهد:
«ای اختر بزرگ! تو را چه نیکبختی بود اگر نمیداشتی آنانی را که روشنیشان میبخشی» (نیچه،۱۳۸۷:۱۹)
اما نیچه در پی گذر از این اندیشه خاستگاه باورانه است و همۀ اشکال خاستگاه ناب ورای همه مدلولها، یا در اصطلاح دریدایی هرگونه مدلول استعلایی ورای دالها را رد می کند. از نظر وی چیزی به نام شیء فینفسه جدا از تأثرات و نشانهها امری موهوم است.
« خصوصیات یک شیء اثرات آن بر اشیاء دیگر است. اگر اشیاء دیگر را حذف کنیم، یک شیء هیچ خصوصیتی نخواهد داشت. هیچ شیء فینفسه ای وجود ندارد »( wp557 )
« شیء فینفسه بیمعناست. اگر من همۀ روابط، خصلتها و فعالیتهای یک شیء را حذف کنم، آن شیء باقی نخواهد ماند. چرا که شیئیت[۶۳] تنها به وسیله خودمان بهخاطر ضرورتهای منطقی، جهت تعریف کردن و برقراری ارتباط ابداع شده است. (جهت گردهم آوردن کثرت روابط خصلتها و فعالیتها) » ( wp 558)
«اشیائی که قائم به خودشان هستند، ایده جزمگرایانهای است که باید به طور مطلق از آن رها شد» wp 559))
بنابراین نیچه اعتقاد دارد که یک شیء چیزی جز مجموع اثرات آن بر دیگر چیزها نیست. فرض شیئی ثابت و فینفسه، تنها بهخاطر پارهای از ضرورتهای منطقی و ارتباطی توسط ما آفریده است. اما اکنون باید تعیین شود که اگر شیء فینفسهای در کار نیست پس ملاک موهوم بودن چشماندازهای فردی چیست؟ نیچه معنای جدیدی از حقیقت را مدنظر دارد. در نظر نیچه «حقیقت شامل همۀ چشماندازهای ممکن به سوی چیزهاست.» (Sorgner‚۲۰۰۷:۹۳) یعنی زمانی میتوان از شناخت کامل یک شیء سخن گفت که تمام چشماندازهای ممکن به سوی آن شیء را در اختیار داشته باشیم.
« یک شیء زمانی تعریف می شود که همۀ موجودات پرسیده باشند، آن چیست؟ و به این پرسش پاسخ داده باشند. فرض کنید یک موجود با روابط و چشماندازهایش بهسوی همۀ اشیاء غائب باشد، در این صورت آن شیء هنوز تعریف نشده است.»( WP 556)
بنابراین حقیقت یک شیء جمع تمام چشماندازهای ممکن بهسوی آن شیء است. از نظر نیچه ما قادر به شناخت همۀ اثرات و خصلتهای یک شیء نیستیم ـ همان اثراتی که با حذف همه آنها، چیزی بهنام شیء فینفسه باقی نمیماند. حقیقت زمانی از آن یک ارگانیزم می شود که تمام چشم-اندازهای ممکن در همۀ زمانها را در خویش داشته باشد. از آنجا که هیچ ارگانیزمی قادر به چنین کاری نیست میتوان گفت همۀ چشماندازهای فردی در نسبت با حقیقت [در این معنای جدید] مستلزم تحریف و خطایند.
هر کدام از چشماندازهای فردی حاوی خرده حقایق هستند. خرده حقایق راه های تفسیر یک ارگانیسم از جهان و مبنایی برای فعالیتهایشان محسوب میشوند. چنین تحریفی برای بقای ارگانیزم ضروری است. هیچکس نمیتواند با «حقیقت» بقا داشته باشد. چرا که این مفهوم از حقیقت نمیتواند مبنایی برای انتخابهایمان فراهم کند. نیچه هنگامی که از ارزش خواست حقیقت پرسش می کند، می تواند به این مفهوم از حقیقت نیز اشاره داشته باشد. نیچه از طرفی ایده حقیقی استعلایی و فینفسه و به عبارت دیگر «همۀ اشکال مبناگرایی و توسل به معرفت غیرگزارهای را رد می کند. هرگونه تلاش برای داشتن اینکه جهان در خویش فارغ از نظریات ما چگونه است، بیمعناست» Doyle, 2001:94) ) و از طرف دیگر معنایی جدید از حقیقت به معنای سرجمع تمام چشماندازها را مطرح می کند که خرده حقایق چشماندازی در نسبت با آن خطا هستند. اما نیچه این خطاها را برای بقای ارگانیزم حیاتی میداند وحتی ایدۀ مطابقت با این حقیقت را نیز ایدهای نابجا میپندارد. چنین مطابقتی هم محال است- چرا که در ما هیچ رانه ای برای دستیابی به حقیقت وجود ندارد و به دلیل کثرت نیروها و چشماندازها سخن گفتن از جمع همۀ آنها محال است- و هم اینکه چنین مطابقتی مطلوب نیست.
۳-۱-۳-۲) حقایق ما و حقیقت نیچه
حقایق ما به مجموعه ای از باورهای جمعی ما دلالت می کند. باورهایی که گروههایی از انسانها بدان اعتقاد دارند. حقایقی که بین موجودات یک نوع مشترکاند و برای بقایشان ضروریاند. باورهای ما به منطق، مقولات، گزارههای تألیفی پیشینی و تصور ما از زمان و مکان پدیداری جزء حقایق ما محسوب میشوند. این حقایق نیز در نسبت با حقیقت خطایند. به عبارت دیگر حقایق ما نیز همواره از داشتن همه چشم اندازهای ممکن محروم اند و دراین معنا حاوی تحریف جهان هستند.
« حقیقت نوعی خطاست که بدون آن نوع خاصی از حیات نمیتواند وجود داشته باشد» (wp 493)
«شکاکیت نهایی ـ نهایتاً حقایق انسان چیست؟ صرفاً خطاهای انکار ناپذیر او.» GS, 3. 265))
پس حقایق ما خطاهای انکارناپذیرما و ضروریات اندیشۀ مایند. باورهای پیشینی که فرضیات موقتیاند و چنان در ما ریشه دواندهاند که بدون آنها حیات ما مختل خواهد شد. (Wp 497 )برای مثال جهانی که کانت اعتقاد داشت بهوسیله مقولات بر ما پدیدار می شود، جهانی که در آن نسبتهای علی وجود دارد، و زمان و مکان در آن خطی و اقلیدسیاند، نمونه ای از حقایق ما محسوب می شوند. بهعبارت دیگرحقایق تجربی کانتی نمونه ای از حقایق ما هستند.
اما «حقیقت نیچه» به معنی تمام توصیفهایی است که نیچه درباره حقیقت ارائه میدهد. نیچه همه چشم انداز های فردی و حقایق بشری را خطا میداند، پس میتوان پرسید که خود اندیشه و نظرات نیچه جزء کدام دسته از حقایق اند؟ «حقیقت نیچه» نامی است که سورگنر برای ادعاهای نیچه انتخاب می کند. نیچه اعتقاد دارد که همه حقایق چشم اندازی اند. پس میتوان پرسید که آیا خود این گزاره نیز چشم اندازی است؟یا حقیقتی فراچشم اندازی محسوب می شود؟ این یکی از بحثهای چالش برانگیز در فلسفه نیچه است. هایدگر به تفصیل این انتقاد علیه نیچه را بررسی می کند که آیا نیچه در اینجا دچار تناقضگویی است یا خیر.
سورگنر اعتقاد دارد که حقیقت نیچه خود جزیی از حقایق ماست. بنابراین مانند همۀ حقایق دیگر حاوی خطاست. نیچه خود به این موضوع اذعان دارد. (BGE 1. 22) اساسا نیچه منکر هرگونه حقیقت و ادعاهای های معرفتی فراچشم اندازی است. بنابراین میپذیرد که ادعاهای خود او نیز چشم اندازی اند. از آنجا که این بحث ارتباطی به موضوع اصلی بحث ما ندارد از تفصیل آن اجتناب میکنیم.
۲-۳-۲) صورتبندی دوگانه جدید با حذف شیء فینفسه
به کمک چشماندازباوری میتوان توجیهی از ساختار دوگانه در اندیشه نیچه با وجود حذف شیء فینفسه ارائه داد. هیچ حقیقت نابی ورای چشماندازها وجود ندارد. تنها چشماندازهای فردی وجود دارند (که حاوی خرده حقایق مایند) و همینطور حقایق جمعی بشر. اینها بدین دلیل خطا هستند که همواره از داشتن همۀ چشمهای ممکن محروماند. اساساً سرجمع همۀ چشماندازهای ممکن نیز از نظر نیچه ایدهای خطاست که باید از آن عبور کرد. از این جهت که بهدستآمدنی نیست و هم این که خطاهای ما ضامن بقایمان هستند. پس اکنون میتوان پرسید چگونه میتوان دسته ای از خطاها را بر دستهای دیگر ترجیح داد. از نظر سورگنر چشماندازها را تنها از لحاظ سازگاری و عدم تناقض میتوان با یکدیگر مقایسه کرد. چرا که ملاک مطابقت دیگر در فلسفه نیچه جایگاهی ندارد. (sorgner,2007: 94-95) به عبارت دیگر نمی توان از برتری یک چشم انداز نسبت به چشم انداز دیگر از لحاظ مطابقت با حقیقت سخن گفت و تنها راه سنجش اعتبار چشم اندازها سنجش سازگاری آنهاست. اما گویی نیچه از چیزی بیشتر از سازگاری سخن میگوید. نیچه شیء فینفسه را از فلسفه خود خارج می کند. اما در عین حال از تحریف و عدم تحریف یاد می کند. در نتیجه « تمایز میان جهان تحریف شده و جهان تحریف نشده درون حوزۀ وابسته به ذهن ساخته شده است» Hill, 2003: 123) (بنابراین همه چیز نمود است و وابسته به ذهن.
«این که اشیاء دارای ویژگیهای فینفسهای هستند، مفارق از تفسیر و سوبژکتیویته (ذهنیت) فرضیۀ کاملاً بیارزشی است. پیشفرض آنها این بوده که تفسیر کردن و سوبژکتیو بودن ( جنبۀ ذهنی داشتن) ذاتی نیست، که یک شیء با گسستن از همۀ نسبتها باز یک شیء است. برعکس سرشت به ظاهر عینی (ابژکتیو) اشیاء آیا ممکن نیست این سرشت فقط به تفاوت مرتبه در ساحت سوبژکتیو (ذهنی) منجر شود؟ این که به طور مثال آنچه به کندی تغییر می کند برای ما حکم آنچه را به نحو «عینی» پایا ،موجود و «فینفسه» است پیدا می کند» (نیچه، ۱۳۹۳: ۲۹۳)»
نیچه دریادداشت بالا بر این تأکید میکندکه همه چیز درون حوزۀ وابسته به ذهن وجود دارد و از مراتبی درون حوزۀ وابسته به ذهن یاد می کند. بنابراین هرگونه تقابلی در اندیشه نیچه را باید درون حوزۀ وابسته به ذهن در نظر گرفت.
از نظر هیل میتوان نوعی گرایش نیچه به بهترین نظریه های علمی را دید و تقابل جدید در اندیشه نیچه را میتوان تقابل «بین جهانی که در تجربه خام و نادرست پدیدار می شود، و جهان پدیدار شده در نظریه های صحیح علمی» (Hill, 2003:123 ( دانست. به عبارتی هم جهان روزمره هم نظریه های علمی هر دو درحوزه نمود جای میگیرند. در مقابل جهان پدیدار که محصول فعالیت سوژه است، شیء فینفسه ناشناختنی قرار ندارد. بلکه طبیعتی است که «در بهترین نظریات تجربی ما وصف می شود» (Ibid)
به این تفسیر هیل این ایراد می تواند وارد شود که نسبت دادن گرایش به نظریات تجربی یا علمی به نیچه، با توجه به نقدهای شدید نیچه علیه علم می تواند بی وجه باشد. اما در پاسخ باید گفت که اولاً نیچه همزمان با نقد علم در بسیاری از موارد نیز علم را ستایش می کند و از امکاناتی که علم می تواند برایمان ایجاد کند سخن میگوید. وی در آثار خود به کرات از استعاره های علمی استفاده می کند و علوم طبیعی را جدیدترین روش فلسفی و غیر قابل انفکاک از فلسفه تاریخی میداند. ثانیاً پاسخ خود هیل به این انتقاد این است که انتقاد شدید نیچه، متوجه علم نیوتنی است نه علم به طورکلی او در مقابل علم نیوتنی، متافیزیک را قرار نمیدهد. بلکه از نظریه های علمی دیگر مانند نظریه دینامیکی بوسکویچ[۶۴] در مقابل نظریه نیوتن دفاع می کند. Ibid, 127))
اما باز هم میتوان پرسید که نیچه با چه معیاری علم نیوتنی را رد می کند. چرا و با چه معیاری برای مثال مکان و زمان اقلیدسی و خطی را مورد نقد قرار میدهد؟ اگر هر دو آنها خطاهای بشریاند، چه معیاری برای ترجیح دستهای از خطاها بر دستهای دیگر از آنها وجود دارد. یک پاسخ این است که در اندیشه نیچه آنچه اهمیت دارد، صیرورت است. او در پی تأیید تفاوت هاست نه نفی آنها. از نظر او پدیدار کانتی یعنی جهان تجربی که توسط مقولات و مکان و زمان نیوتنی ساخته می شود، تمایل به برابرسازی و سادهسازی تفاوتها دارد. از اینرو باید تفسیری از جهان را ارائه داد که حجم بیشتری از تفاوتها را وارد کار کند. نیچه به تفصیل نقادی خود را علیه فرهنگ برابریخواهی بیان می کند و تبیین مینماید که چگونه اخلاق تفاوت ستیز می تواند خواست مرگ و نیستی و نفی حیات را به دنبال داشته باشد.
۴-۲) ارتباط حقیقت نیچهای و فلسفه نقدی
۱-۴-۲) شیء فینفسه
در مرکز آموزه ایدهآلیسم استعلایی کانت، تمایز بین پدیدار و شیءفینفسه قرار دارد. از نظر کانت ما میتوانیم از نمودها آگاه شویم اما هیچگاه شناختی از اشیاء فینفسه نخواهیم داشت. تمایز پدیدار و شیء فینفسه همواره محل اختلاف مفسران کانت بوده است. شماری از آنها این تمایز را تمایز بین دو جهان یا دو ابژه تفسیر می کنند؛ دو جهان که بین آنها ارتباطی علی وجود دارد. این دسته از مفسران معمولا منتقدان سرسخت ایدهآلیسم استعلایی کانت محسوب میشوند. چرا که از نظر آنان از آنجا که کانت ادعا می کند که درباره اشیاء فینفسه هیچ دانشی نمیتوانیم داشته باشیم، چگونه میتوان دربارۀ اشیاء فینفسه این ادعا را مطرح کرد که آنها علت نمودهایند. (Thorpe, 2015: 202-203)
بهنظر میرسد که نیچه نیز شیء فینفسه کانت را اینگونه تفسیر می کند:
«نقطه ضعف فلسفۀ نقادی کانت بهتدریج برای نگاههای کمسو نیز آشکار شده است: کانت دیگر حق نداشت بین نمود و شیء فینفسه تمایز بگذارد. او خود را از حق این تمایز قدیمی و آشنا محروم کرده بود. تا آنجا که در تطابق با مفهوم خود از علیت و اعتبار کاملاً درون پدیداری آن استنتاج علت پدیدار از خود پدیدار را بهعنوان امری ناروا رد کرده بود. از طرف دیگر [این مفهوم درون پدیداری علیت] از قبل براین تمایز پیشی میگیرد. چنانکه شیء فینفسه نه تنها استنتاج شده بلکه داده شده است.» (wp553)
«آشکار است که اشیاء فی نفسه نمی توانند بهعنوان علت و معلول با یکدیگر مرتبط شوند، و همینطور نمودها با نمودها. این نتیجه در پی می آید که در فلسفهای که به اشیاء فینفسه و نمودها اعتقاد دارد، مفهوم علت و معلول نمیتواند بهکار آید» (wp554)
دو گزینگویه بالا در فهم خوانش نیچه از فلسفه نقادی کانت اهمیت زیادی دارند. آشکار است که نیچه طرفدار آن دسته از تفاسیر از تمایز شیء فینفسه - پدیدار است که این دو را دو حوزه یا جهان مستقل تلقی می کنند. اما شماری دیگر از مفسران کانت این تمایز را به گونه ای دیگر تفسیر می کنند. از نظر آنان شیء فینفسه و پدیدار نه دو جهان مستقل، بلکه دو جنبهاند. بر اساس این تفسیر «تنها یک جهان یا یک مجموعه از ابژهها وجود دارد. اما دو راه برای لحاظ کردن این جهان [واحد] وجود دارد. این تمایز بین دو نوع از ابژه نیست، بلکه میان دو نوع مفهوم از یک ابژه است» (Thorpe,2015: 203) در واقع مفهوم پدیداری یک شیء یا یک ابژه به شرایط ضروری تجربه و بنابراین به مفهوم ابژه زمانی ـ مکانی ارجاع دارد. درحالیکه در مقابل مفهوم یک شیء به مثابه شیء فینفسه، شیء را از تمام شناختهای بشری متنزع می کند. بنابراین اگر ایدهآلیسم استعلایی را به طریق بالا تفسیر کنیم، آنگاه میتوانیم بگوییم انتقاد نیچه علیه کانت ناشی از یک تفسیر خاص او از فلسفۀ نقادی است. اگر مبنا را آن دسته از تفسیرها در نظر بگیریم که رابطۀ علی بین نمود و شیء فینفسه را رد می کنند، آنگاه میتوان گفت که نیچه در این مباحث پا را از کانت فراتر نگذاشته است. و اگر مبنا را تفاسیری قرار دهیم که به رابطه علی بین دو حوزه اعتقاد دارند، در این صورت نیچه، بر اساس مبنایی کانتی، ایدهآلیسم استعلایی وی را اصلاح می کند. کمااینکه خود نیچه نیز اذعان می کند که کانت با توجه به مفهوم درون پدیداری علیت نمیتوانست چنین رابطهای را به اشیاء فینفسه نسبت دهد.
در هر صورت به نظر میرسد سرچشمه رد دوگانگیهای متافیزیکی در اندیشه نیچه در خود فلسفه نقادی کانت است. بهخصوص اگر تفاسیر معرفتشناسانه و غیرمتافیزیکی از ایدهآلیسم استعلایی را بهجای تفاسیر متافیزیکی از آن( ارتباط علی بین دو حوزه) مدنظر قرار دهیم. طبق تفاسیر غیرمتافیزیکی از فلسفه نقدی، شیء فینفسه اساساً شیء[۶۵] نیست. چرا که کانت خود پیوسته تأکید می کند که شیئیت مربوط به حوزۀ پدیداری است و از مقولات ذهن ماست. بنابراین کانت خود عملاً چیزی بهنام حقیقت متافیزیکی را که همواره شناخت ما باید با آن مطابقت داده میشد، از کار خارج می کند. شیء فینفسه را میتوان صرفاً دارای معنایی منفی و حدی برای معرفت ما در نظر گرفت. عملاً دستآورد بزرگ انقلاب کوپرنیکی کانت همین از کار برکنار کردن مفهوم سنتی حقیقت و اشیاء فینفسهاند. کانت خود معیار حقیقت را به درون حوزه پدیدار سوق میدهد. شیء فینفسه هیچ نقشی در معرفت ما و اعتبار آن ایفا نمیکند. کانت پیش از نیچه ایدۀ مطابقت با اشیاء فینفسه را رد می کند و عینیت به معنای سنتی آن را بیاعتبار میسازد. از این جهت تمام اندیشه نیچه بسط و امتداد فلسفه کانت است و نه بر علیه مبانی آن. بر خلاف هگل که برای مثال کانت را به این متهم میکرد که ابژکتیویته (عینیت) در فلسفه نقادی، کماکان سوبژکتیو و ذهنی باقی میماند. هگل می گوید:
«حقیقتی که کانت در مورد تعینات اندیشه ارائه میدهد، اساساً دچار نقص بزرگی است. او تعینات را هیچگاه به صورت فینفسهم و یا لنفسهم در نظر نمیگیرد، بلکه تنها به سوبژکتیو یا ابژکتیو بودن آنها توجه دارد. به بیان متداول، ابژکتیو بودن یعنی این که چیزی بیرون از ما خود را به ما عرضه کند و از طریق ادراک، از بیرون بر ما وارد شود. کانت ابژکتیو بودن تعینات اندیشه را [برای مثال علت و معلول] بدین معنا انکار می کند. به بیان دیگر این را که آنها به ادراک ما داده میشوند رد می کند، در واقع کانت آن تعینات را وابسته به تفکر و یا خودانگیختگی تفکر ما میداند و بنابراین در این معنا آنها را سوبژکتیو میانگارد» ( نقل از سجویک ۱۳۹۰: ۱۰۲)
بنابراین هگل از این جهت که در پی نوعی عینیت متقن است و اعتقاد دارد که « تفکر و جهان ساختار منطقی مشترکی دارند» (همان) در مقابل کانت میایستد. اما برخلاف او نیچه با این قسمت از فلسفه نقادی مشکلی ندارد و صریحاً اعتقاد دارد که فکر ما همواره طبیعت را تحریف می کند. بنابراین باتوجه به تفسیر غیرمتافیزیکی از فلسفه کانت میتوان گفت که ایدۀ عبور از شیء فینفسه به طور تلویحی در فلسفه وی نهفته بود. نیچه ادامه دهندۀ فلسفه نقادی در این زمینه است. علاوه بر اینکه بسیاری از نقدهای نیچه به شیء فی نفسه، نقدهایی است که کانت آن را مطرح کرده بود، مانند نفی «مطابقت» با شیء فینفسه یا شیئیت دادن به آن.
۲-۴-۲) کانت و چشمانداز باوری
یکی از مباحث و در واقع ابداعات مهم کانت تأکید وی بر نقش پیشینی ها در اندیشه بود. اندیشیدن در خلاء و بدون پیشینی صورت نمیگیرد. «در کارشناختن این من هستم که به طور فعال قضاوت میکنم ولی این کار درخلاً صورت نمیگیرد» (یاسپرس، ۱۳۹۰:۶۶) ما همواره با دستهای از پیشینیها به قضاوت اشتغال پیدا میکنیم. این تحول مهمی در تاریخ اندیشه متافیزیکی بود که نقش پیشینی ها توجیه و برجسته میشد.
از این منظر چشمانداز باوری نیچه بر این تأکید کانت تکیه زده است. چشماندازباوری حاوی این نکته است که هیچ فهم در خویش و منفکی وجود ندارد. هر فهمی چشماندازی است. یعنی با مجموعه ای از پیشفرضهاست که هر فهمی امکان پذیر است. منتهی در این زمینه، نیچه فلسفه نقدی را بسط میدهد. او به تعدد پیشینیها و با چشمهای بیشتر به جهان نگریستن اعتقاد داشت. چشماندازی که کانت بر آن تأکید میکرد، یعنی پدیدار کانتی که توسط مقولات و زمان و مکان ساخته می شود، جز حقایق ضروری ما هستند که عامل بقای مایند. اما عوامل ضروری بقاء از نظر نیچه می تواند در طول زمان تغییر کند. همچنین نیچه طبیعت را فراتر از پدیدار کانتی درنظر میگیرد. اما این نیز خود یک نمود است نه شیء فی نفسه یا واقعیتی در خویش.
«آنتیتز این جهان پدیداری، جهان حقیقی نیست، بلکه جهان بیشکل وشکل ناپذیر آشوب[۶۶] حسیات است ـ نوع دیگری از جهان پدیداری، نوع ناشناختنی آن برای ما» ( wp569)
درواقع نیچه به فراتر رفتن از سوژه کانتی اعتقاد دارد و طبیعتی را درنظر دارد که توسط سوژههای فعال متعدد ساخته می شود.
۳-۴-۲) میراث دوگانه کانتی در اندیشه نیچه
طنین دوگانه در فلسفه نیچه، یک میراث کانتی است که در اندیشه او ادامه پیدا می کند. از نظر نیچه آگاهی و معرفت ما همواره سابژکتیو باقی خواهد ماند. به عبارتی معرفت ما از اساس دچار خطاست نه اینکه برخی معرفت ها خطا باشند. از نظر وی « نه اینکه پاره ای شناخت ها پندار باشند بلکه خود شناخت یک پندار هست، شناخت یک خطا و شاید بدتر از آن یک جهل است. این روش شوپنهاور برای تفسیر کانت بود که آن را به شدت، به سمتی مخالف روش دیالکتیکی ها برگرداند.»(دلوز،۱۳۹۰: ۱۴۸) ریشۀ این بینش را میتوان بهخوبی در فلسفه کانت ردیابی کرد. این کانت بود که نشان داد شناخت ما از اساس سابژکتیو است و ابژکتیویته شناخت تنها بدین معناست که شرایط پیشینی آن برای ما انسانها مشترک است. که آن شرایط پیشینی نیز نه امری داده شده از خارج بلکه اعمال شده توسط مایند و مربوط به حوزه قانونگذاری سوژهاند. نیچه نیز به خطا بودن معرفت ما از این جهت که انسانگونه است اذعان دارد.
اما هنگامی که نیچه معتقد است که میتوان چشم اندازهای بیشتری-یا پیشینیهای دیگر- برای شناخت داشت، باز هم به این اذعان دارد که همه چشماندازها خطایند. و به بیان سورگنر خود «حقیقت نیچه»نیز چشماندازی است و حامل خطا ، نه حقیقتی فراچشماندازی. این خطا بودن نه به دلیل عدم انطباق با اشیاء فی نفسه بلکه به این دلیل است که نمی توان همه چشم اندازهای ممکن در نگریستن به پدیدار را وارد کار کرد. اما نیچه این چشماندازی بودن را معضل تفسیرهای ما نمیداند. بلکه او به ارزشگذاری برای چشماندازها بر اساس ضروریات حیات اعتقاد دارد. این جا نقطهای در فلسفه نیچه است که برخی مفسران او مانند هایدگر را به این نتیجه گیری میرساند که نیچه باز هم متافیزیکی میاندیشد. از نظر هایدگر، اراده معطوف به قدرت ارزش خاصی را برای جهان در نظر میگیرد و هستی را به یک ارزش فرو میکاهد. و بنابراین جزیی از متافیزیکی است که دکارت بنا نهاد. از نظر دکارت تنها امور شکناپذیر هستنده محسوب می شوند. نیچه در این معنا یک دکارتی است. چرا که مبنا را اراده معطوف به قدرت قرار میدهد. با این تفاوت که سوژۀ نیچه ” اگو” ی روحانی نیست، بلکه بدنی است که نقطه تلاقی رانه و نیروها و اثرات مختلف است. بنابراین از نظر هایدگر نیچه با توصیف جهان به مثابه اراده معطوف به قدرت، ارزشی را بر هستی حمل می کند که این خود امری متافیزیکی است.( Clark, 2002:9-10) اما شاید بتوان گفت که نیچه خود ابایی از این ارزشگذاری ندارد. اساساً مشکل وی با متافیزیک بر سر نفس این ارزشگذاری نیست:
«من اراده ای جدید به انسان ها می آموزم و آن خواستن همین راهی است که بشر کورانه پیموده است و خوب پیمودن آن. نه در گوشه ای پنهان شدن مانند بیماران و مردهگان » Z, 21))
در طول تاریخ متافیزیک همواره ارزشگذاری و ارزشآفرینی وجود داشته است، اما این ارزشها معمولاً تحت عنوان حقیقت مطلق و استعلایی، جایگاهی فرابشری و مطلق مییافتند. بعد از کانت و فهمیدن این نکته که ما خود قانونگذار ارزشهای خود هستیم چارهای جز یک آفریدن آگاهانۀ ارزشها وجود ندارد و البته این امر از نظر نیچه مستلزم تبارشناسی ارزشهاست و تصفیه ارزشها از خاستگاههای موهوم آنها.
بنابراین نیچه مشکلی با اعمال ارزش بر جهان ندارد و به قول کافمن ملاک متافیزیکی اندیشیدن از نظر نیچه فرض کردن جهانی ایدهآل و استعلایی است که ارزش جهان و زمین را نفی کند. (cf: Clark, 2002:11). نیچه میپذیرد که حیات لاجرم مستلزم ارزشگذاری است و جزاین راهی برای زیستن وجود ندارد. «حقیقت نوعی از خطاست که بدون آن نوع خاصی از حیات نمیتواند وجود داشته باشد.»(WP 493)
در نهایت باید گفت که کانت آغازگر راه آفرینشی بود که نیچه بر آن تأکید دارد. کانت بر نقش قانونگذاری سوژه تأکید کرد چرا او دریافت که حقایق ما توسط هیچ نیرو یا هیچ گونه عالم ماورایی تضمین شده نیستند و از جایی جز ما بر نمیخیزند. پروژه نیچه ازین جهت اصلاح پروژه نقادانه کانت است.
با حذف ملاک شیء فینفسه، بر سر اینکه نیچه کدام ملاک درون پدیداری را برای سنجش چشماندازها انتخاب می کند بین مفسران اختلاف وجود دارد. اما آنچه که روشن است این است که این قالب کاملاً قالبی کانتی است. چرا که کانت نیز به سنجشی درونپدیداری پرداخت و ملاک خطا و تحریف در کانت نیز درون حوزه پدیدار تعریف می شود نه در تطابق با اشیاء فینفسه.
۵-۲) نتیجه گیری