شمیسا آن گاه به این موضوع اشاره میکند که استعاره را می توان براساس نوع جامع به دو دستهی قریب و بعید تقسیم کرد. «استعارهی قریب یعنی استعاره ی مبتذل و تکراری و آسان فهم. اسم دیگر آن در متون بلاغی ما عامیه مبتذله است…. بر عکس در استعارهی بعید ربط بین مستعارٌله و مستعارٌمنه نو و دور و غریب است و در متون بلاغی به آن استعارهی خاصیه غریبه نیز گفتهاند» (همان: ۱۹۰).
در تقسیمبندی دیگری که شمیسا براساس حضور جامع ارائه میدهد، آن را به دو دستهی تحقیقیه و تخییلیه دستهبندی میکند. « وجه شبه (جامع) یا در هر دو سوی هست (تحقیقی) یا در یکی از طرفین نیست (تخییلی). مثلاً در تشبیه چشم به نرگس از نظر خمار بودن، وجه شبه در یکسو (مشبهٌبه) ادعایی است (تخییلی)، اما در تشبیه لب به گل، وجه شبه که سرخی باشد در هر دو سو هست (تحقیقی)» (همان:۱۹۲).
در آخرین بخش با در نظر گرفتن نوع دو سوی و با همآیی آنها به دو نوع استعارهی دیگر میرسیم. «استعاره وقتی وفاقیه است که جمع شدن مفهوم دو سوی تشبیه در یک تن بلا اشکال باشد؛ مانند استعاره ی حیات از علم (علم همچون حیات است) که جمع شدن حیات و علم در یک تن متعارف و طبیعی است؛ اما استعارهی عنادیه وقتی است که جمع شدن طرفین تشبیه در یک جا یا در یک تن ممکن نباشد؛ مانند استعارهی زنده از مردهای که از او باقیات صالحات و آثار خیر بهجا مانده است» (همان). البته شمیسا به این موضوع اشاره میکند که این تقسیمبندی به خودی خود مهم نیست و به این خاطر مطرح می شود که یکی از شاخه های استعارهی عنادیه، یعنی استعاره ی تهکمیه را توضیح دهد «که در طنز به کار میرود و در این استعاره ربط بین مستعارٌله و مستعارٌمنه کمال تضاد است» (همان: ۱۹۳). در ادامه اشارهای هم به این موضوع میشود که اگر منظورمان از استعارهی تهکمیه، شوخی و لطیفه باشد، آن گاه استعارهای که به وجود میآید تملیحیّه است.
۳-۳٫ کاربرد معنی شناسی شناختی در تحلیل زبان و ادبیات فارسی
با توجه به جدید بودن مطالعات شناختی در ایران، در این قسمت به مطالعات و پایاننامههای انجام شده صرفاً با رویکرد معنیشناسی شناختی پرداخته میشود. این پژوهشها بر اساس سال تألیف مرتب شدهاند:
مشعشعی (۱۳۸۰)
پانتهآ مشعشعی در پایاننامهی خود با عنوان «استعاره در زبان فارسی» به بررسی فرایند استعاره از دیدگاه شناختی و بازتاب آن در زبان فارسی میپردازد. سه پرسش اساسی این پژوهش عبارتند از:
۱- آیا برای استعارههای پیشنهادی لیکاف در مورد زبان انگلیسی میتوان شواهدی در زبان فارسی یافت؟
۲- آیا وجود حدی از اشتراک استعاری سخنگویان زبان فارسی و انگلیسی میتواند نشانهای از وجود استعارههای همگانی باشد؟
۳- آیا اصولاً میتوان برای مفاهیم انتزاعی مبنای عینی در نظر آورد؟ (مشعشعی، ۱۳۸۰: ۴). یافته های این تحقیق که براساس دادههایی از زبان روزمره فراهم آمدهاند، به هر سه پرسش جواب مثبت میدهند.
یوسفی راد (۱۳۸۲)
فاطمه یوسفی راد (۱۳۸۲) در پایاننامهی خود تحت عنوان «بررسی استعارهی زمان در زبان فارسی: رویکرد معنا شناسی شناختی» به این نتیجه رسید که استعارههای تصوری «گذر زمان به مثابهی حرکت است» در مدل ذهنی گویشور زبان فارسی برای درک تصوری زمان وجود دارد. همچنین نشان داده که علاوه بر دو حالتی که لیکاف برای استعارهی «زمان به منزلهی حرکت» معرفی کرده است. در زبان فارسی حالت سومی نیز وجود دارد که در آن هم زمان و هم مشاهده کننده در حالت حرکت، فرض می شوند (یوسفی راد، ۱۳۸۲: ۸۰).
امینی (۱۳۸۳)
رضا امینی(۱۳۸۳) در پایاننامهی خود با عنوان «مقایسهی رویکرد لیکاف- جانسون و هالیدی به استعاره» تلاش کرده است برای هر یک از استعارههای مطرح شده در آن دو رویکرد، شواهدی از زبان فارسی ارائه کند تا مشخص شود که آنچه لیکاف و جانسون و هالیدی دربارهی استعاره از دو منظر شناختی و نقشگرایی گفتهاند، در زبان فارسی نیز صادق است. یافته های این پژوهش «نشان میدهد که ساختار زبان فارسی به میزان گستردهای استعاری است و از سوی دیگر مفاهیم استعاری مورد کاربرد زبان فارسی بسیار شبیه به مفاهیم مورد کاربرد زبان انگلیسی است. یکی از استعارههای بررسی شدهی این پژوهش «بحران اقتصادی یک بیماری است» میباشد که ما تجلی نظاممند آن را در داده های فارسی دیدیم. در مورد استعارههای وجودی که شامل استعارههای ظرف و شخصیتبخشی نیز میشوند، ادعاهای لیکاف و جانسون در مورد زبان فارسی نیز صادق است؛ به عنوان مثال، در زبان فارسی مفهوم غیر عینی «زمان»، به مثابهی هستیای نگریسته میشود که میتوان آن را «اندازه گرفت»، «هدر داد» و یا «نگه داشت». داده های زبان فارسی هم چنین آنچه را که لیکاف و جانسون دربارهی جهتگیریهای فضایی و نقش آنها در شکلگیری استعارههای جهتی گفتهاند تأیید مینمایند، اما در مواردی چون «آدم خاکیه»، «پسر سر به زیریه» و «خیلی افتاده است» که در آنها خوب بودن با جهتگیری فضایی پایین مفهومبندی شده است، ناسازگاریهایی با نظرات لیکاف – جانسون مشاهده میشود که میتوان آنها را بازتاب آموزههای خاص فرهنگی، مذهبی و عرفانی در زبان فارسی دانست» (۱۳۸۳: ۱۲۶).
مهبد غفاری(۱۳۸۴)
مهبد غفاری(۱۳۸۴) در رسالهی خود با عنوان «بررسی فعل در زبان فارسی براساس نظریهی معنیشناسی شناختی» به بررسی جایگاه طرحوارههای تصوری در تبیین معنای فعل در زبان فارسی؛ چه در مفهوم عینی و چه در مفهوم انتزاعی آن، میپردازد. از یافته های پژوهشی این رساله این است که استعاره خاص زبان ادبی نیست بلکه در زبان روزمره کاربرد زیادی دارد و معانی انتزاعی فعل مبنای استعاری دارند. در بسیاری از موارد کاربردی ، معنای فعل تحت تأثیر واحدهای همنشین قرار میگیرد و گاهی این واحدهای همنشین باعث میشوند که طرحوارهی دیگری به جز طرحوارههای اصلی در معنادهی فعل مطرح شود. معنا به صورت لایهای عمل میکند و بدین ترتیب میتوان نظریهی لایه های معنایی را ارائه کرد. در نتیجهگیری این رساله ادعا بر این است که معنی استعاری و انتزاعی فعل بر پایهی معنی عینی و فیزیکی آن و به واسطهی وجود طرحوارهی تصوری مربوطه در ذهن به دست میآید. هم چنین هر فعل یک هستهی معنایی دارد که در تمام موارد وقوع فعل (چه مادی و چه انتزاعی) ثابت باقی میماند و این هستهی معنایی فعل عامل تشکیل دهندهی طرحوارهی تصویری در ذهن است. میتوان فعل های فارسی را براساس طرح وارههای تصوری طبقه بندی کرد (۱۳۸۴: ۱۷۸-۱۷۹). همچنین هنگام بررسی فعل های زبان فارسی به دلیل ناکافی بودن طرحوارههای موجود طرحوارههای جدیدی را معرفی کرده است.
آریانفر(۱۳۸۵)
سیمین آریانفر(۱۳۸۵) در پایاننامهی خود با عنوان «بررسی شماری از ضربالمثلهای زبان فارسی بر اساس طرحوارههای تصویری در چارچوب نظریهی معنیشناسی شناختی» بر اساس الگوهای طرحوارههای تصوری ارائه شده از سوی اوانز و گرین و کینکی و لیکاف و دیگران، به بررسی آن دسته از ضربالمثلهای زبان فارسی میپردازد که در آنها اعضای بدن به کار رفته است. او در این پایان نامه، به معرفی طرحوارههای جدیدی چون طرحوارهی رنگ، طرحوارهی طعم، طرحوارهی ابزار و ..میپردازد. نتایج تحقیق او را میتوان اینگونه خلاصه کرد:۱-تجارب جسمانی در حوزهی مبدأ مبنای درک و بیان ضربالمثلهای استعاری در حوزهی انتزاعی میباشند. ۲-رابطهای مستقیم بین بسامد طرحوارههای تصویری و کاربرد اعضا در تعاملات روزمرهی بشر وجود دارد. ۳- طرحوارههای تصویری نقش حائز اهمیتی در کارکرد اقتصادی ذهن و ایجاد الگوهای ذهنی تعمیمیافته دارند. ۴- طرحوارههای تصویری را باید در مقولات کلان تجسمی – ذهنی جستوجو کرد. ۵- طرحوارههای تصویری برخاسته از چندین حس ادراکی تجربی میباشند، لذا نمیتوان مرز مشخصی بین این طرحوارهها قایل شد.
یوسفی راد (۱۳۸۷)
فاطمه یوسفی راد (۱۳۸۷) در رسالهی خود با عنوان «بررسی زبان فارسی در چارچوب معناشناسی شناختی با نگاه ویژه به حروف اضافهی مکانی» به بررسی شبکه های معنایی حروف اضافه مکانی به منظور روشن کردن ابعاد مختلف حروف اضافهی مکانی میپردازد. وی نشان میدهد که ویژگیهای هندسی و نقشی شکل و زمینه در انتخاب حروف اضافهی مکانی مناسب دخیلاند. او نشان میدهد که معانی بسط یافتهی هر حرف اضافه، به صورت غالباً نظاممند از طریق مکانیزمهایی چون استعاره، مجاز به معنای مکانی اولیه مرتبط میشوند. او میگوید که مفاهیم مطرح در معناشناسی شناختی مثل طرحوارهی تصویری، استعاره، مجاز، حوزه، شکل، زمینه ما را در نزدیک شدن به کفایت تبیینی در بیان واقعیات مربوط به معناشناسی حروف اضافه یاری میکنند (۱۳۸۷: ۱۸۹-۱۸۸).
حسن دخت فیروز(۱۳۸۸)
سیما حسن دخت فیروز (۱۳۸۸) در پایاننامهی خود با عنوان «بررسی استعاره از دیدگاه شناختی در اشعار فروغ فرخزاد»، نظریهی معاصر استعاره را در اشعار فروغ فرخزاد به کار گرفته است. نتیجهی پژوهش این بود که شش استعارهی بنیادین در شعر فروغ وجود دارد که «زمان مکان است»، «حالت مکان است»، «هدف مکان است»، «نیرو حرکت است»، «کنش حرکت است» و «نیروحرکت است» را شامل میشود. در این میان دو استعارهی «زمان مکان است» و«حالت مکان است»، بیشتر به چشم میخورد و استعارهی «نیروحرکت است» هم کمترین کاربرد را دارد. در پایان هم شعر «دلم گرفته است»بر اساس دیدگاه شناختی تحلیل شده است.
پور ابراهیم (۱۳۸۸)
شیرین پورابراهیم در رسالهی خود با عنوان «بررسی زبانشناختی استعاره در قرآن: رویکرد نظریهی معاصر استعاره(چارچوب شناختی)»، با بررسی آیات نیمهی نخست قرآن به این نتایج دست یافته است. ۱٫ در زبان قرآن سه نوع استعارهی هستیشناختی پدیدهای، ظرف و شخصیتبخشی و سه نوع استعارهی جهتی بالا/پایین، پشت/جلو و نزدیک/دور و نیز استعارههای ساختاری متعددی از جمله اعضای بدن و زمان وجود دارد. ۲٫ استعارههای مفهومی موجود در زبان قرآن دارای دو مبنای تجربی میباشد: جسمانی و فرهنگی. ۳٫ استعارههای هستیشناختی و جهتی و نیز طرحوارههای تصویری زیربنای استعارههای ساختاریاند و بین آنها پیوند برقرار میکنند.
مشایخی (۱۳۸۹)
مهین مشایخی در پایاننامهی خود به بررسی طرحوارههای مکانی - حرکتی در زبان فارسی بر اساس الگوی جانسون(۱۹۸۷) میپردازد. در این پژوهش شش هزار نمونه از یک نمایشنامه و سه فیلمنامهی زبان فارسی مورد بررسی قرار گرفت. یافته های این پژوهش نشان میدهد که طرحوارههای تصویری مکانی –حرکتی در زبان فارسی را میتوان بر اساس الگوی جانسون طبقه بندی کرد و ابزارهای صوری مانند کاربرد حروف اضافه را برای رمز گذاری آنها در نظر گرفت.
قائمینیا(۱۳۹۰)
علیرضا قائمینیا در کتاب «معنیشناسی شناختی قرآن»، اصول معناشناختی برای تفسیر قرآن با توجه به معنا شناسی شناختی ارائه کرده است. این کتاب در ده فصل تدوین شده است. مباحثی چون معرفی زبانشناسی شناختی اصالت تعبیرهای قرآنی، مفهومسازی قرآنی و بافت آیات، پیش نمونه ها و مقولات معنایی در قرآن ، شبکهی شعاعی قرآن، حرکت خیالی در ساختار معنایی قرآن ، فضاهای ذهنی در قرآن، نقش تلفیق مفهومی در معناشناسی قرآن، ساختار نیرو- پویایی آیات و علیت و پنجرههای علی در قرآن فصلهای این کتاب را تشکیل میدهند.
راسخ و سهرابی(۱۳۹۱)
محمد راسخ مهند و رخساره سهرابی در مقالهای با عنوان «سیر استعاره در شعر سنتی و شعر نو فارسی بر اساس دیدگاه شناختی (مبتنی بر گزیدهی اشعار حافظ و سهراب سپهری)»
با تکیه بر بحث استعاره در زبانشناسی شناختی سعی کردهاند استعاره های موجود در شعر سنتی و نو فارسی را بر اساس منتخب اشعار حافظ و سپهری بررسی کنند. این پژوهش نشان میدهد فضای فکری حاکم بر شعر در این دو شخص چه تفاوت هایی دارد. در گزیدهای از اشعار این دو شاعر، استعارههایی که بر مفاهیم عشق، نفرت، مرگ، زندگی، تنهایی، غم، شادی و زمان دلالت میکردند، مورد بررسی قرار گرفتند. این بررسی نشان میدهد که علاوه بر مفاهیم مشترکی که در کاربرد استعاره از سوی این دو شاعر وجود دارد، مفاهیم استعاری آنها تفاوتهای قابل ملاحظهای نیز دارد. یکی از تفاوت های شعر سنتی و شعر نو، تفاوت در به کار بردن مفاهیم استعاری است، مثلاً آنجا که حافظ برای عشق قلمرو «شراب»را در نظر میگیرد و سهراب قلمرو «جسم»، میتوان دریافت که دنیای فکری آنها متفاوت است. یا در استعارهی «تنهایی»، حافظ با قلمرو «مکان»، آن را به تصویر میکشد و سهراب مفهوم «انسان» را برمیگزیند تا نشان دهنده تنهایی عمیق انسانی در نگاه سپهری و احساس تنهایی انسان مدرن باشد.
اغلب این آثار با وجود دستاوردهای بسیار ارزشمند، یک نقطهی ضعف مشترک دارند: به جای آنکه از طریق استعاره به «شناخت» برسند، بیشتر سعی کردهاند بر نظریه لیکاف مهر تأیید بزنند؛ در حالیکه در نظریهی شناختی استعاره یک «نشانه» است و نشانه همانطور که از نامش بر میآید، خبر از وجود چیز دیگر میدهد. شناختیها استعاره را یک شیوهی تفکر میشمارند و معتقدند آنچه به عنوان استعاره در زبان مطرح میشود تنها یک تجلی عینی از آن چیزی است که تفکرش مینامیم. اما در اغلب این پایاننامهها از تفکری که پشت این استعارهها مخفی است، بحثی به میان نیامده است.
|