موجود و نقد رژیمهای امنیتی حاکم از طریق مواجه نمودن آنها با نتایج واقعی به دست میآید. هدف دیگر نظریه انتقادی، تغییر دادن هنجارهای تنظیم کننده و تشکیل دهنده نظام بین المللی است، به نحوی که دولتها از فکر کردن و عمل کردن بر اساس الگوهای رئالیسم دست بردارند. (بیات،۱۳۸۸: ۴۱) کاهش نابرابریهای جهانی، برقراری عدالت بین الملل، احترام به تنوع، تکثر و تفاوتها از نکات مورد توجه نظریه پردازان انتقادی در امکانات تحول بین الملل است. در عین حال نفی شالوده انگاری، عام گرایی، تاکید بر جایگاه فرهنگی افراد و اینکه منافع و اهداف آنها به شکل اجتماعی تعریف میشوند و توجه به روابط میان اخلاق و قدرت برای آنان حائز اهمیت است. (خضری،۱۳۸۸: ۸۰) از جمله متفکرین این نظریه آدورنو و هورکهایمر میباشند که “صنعت فرهنگ” را بعنوان یکی از مهمترین ویژگیهای عصر سلطه عقلانیت ابزاری توصیف کرده اند. در نظر آنها کارکرد اصلی صنعت فرهنگ در عصر سرمایه داری پیشرفته، از میان برداشتن هرگونه امکان مخالفت اساسی با سلطه مستقر است. جامعه ای که در این صنعت فرهنگی گرفتار شده هرگونه نیروی رهایی بخش را از دست داده است. (بشیریه،۱۳۷۸: ۱۸۵) به عقیده نظریه پردازان انتقادی، حقایق محصول قالبها و چارچوبهای اجتماعی و تاریخی هستند. اعتقاد به اینکه نظریهها در این چارچوبها شکل میگیرند، به نظریه پردازان انتقادی این امکان را میدهد تا درباره منافع هریک از نظریهها تامل و اندیشه کنند. هدف اصلی نظریه انتقادی پیشبرد آزادی انسان است. این بدان معنی است که نظریهای هنجارگراست و قصد دارد در مباحثات سیاسی ایفای نقش کند. (خضری، ۱۳۸۸: ۷۹) نظریه انتقادی خواهان ساختارهای سیاسی جدیدی است که به منافع بیرونیها بیشتر توجه داشته باشد. این مستلزم نوعی عام گرایی است که در عین حال نباید نسبت به تفاوتهای فرهنگی بیتفاوت باشد یا باعث سرکوب تفاوتها گردد. در حقیقت هدف هنجاری نظریه انتقادی تسهیل بسط اجماع اخلاقی و سیاسی در امور بین المللی است. (خضری، ۱۳۸۸: ۸۱) بنابراین درمورد نقشی که نظریه پردازان انتقادی به فرهنگ در عرصه روابط بین الملل میدهند میتوان گفت که در نظر آنها فرهنگ، تسلط موجود در سیاست بین الملل را تقویت میکند و این تسلط را به امری عادی و قابل قبول برای تمامی طبقات و مردم تبدیل میکند. (بیات،۱۳۸۹: ۴۲) و لذا به موضوع فرهنگ در سطح کلان پرداخته و از این باب به موضوع فرهنگ توجه دارد که منجر به تداوم سلطه در عرصه جهانی نظام سرمایه داری میگردد. بنابراین این نظریه نیز گویای واضحی برای تبیین تاثیر فرهنگ استراتژیک چین وامریکا در سیاست خارجیشان در خاورمیانه نیست.
د) فرهنگ در نظریه سازه انگاری
اما نظریه دیگری که درآن به موضوع فرهنگ توجه ویژه ای مبذول شده است، نظریه سازه انگاری میباشد که پژوهش حاضر در چارچوب آن تحلیل و تبیین خواهد شد. تا پیش از تحولات اساسی بین المللی در اواخر سده گذشته ، توجه به قدرت، منافع، ساختار و نهاد برای مطالعه سیاست خارجی کشورها رواج بسیاری داشت. اما ناکامی نظریه های سیاست خارجی در پیش بینی و تحلیل آن تحولات ، توجه به عوامل ” فرهنگی و اجتماعی” را در دستور کار نظریه پردازان سیاست خارجی و روابط بین الملل قرار داد. (کرمی،۱۳۸۳: ۱۶۰)
نظریه سازه انگاری رویکردی است که ابتدا در جامعه شناسی مطرح شد و از اواخر دهه ۱۹۸۰ و اوایل دهه ۱۹۹۰ به یکی از مهم ترین تئوری های روابط بین الملل تبدیل شد. در این نظریه که در مناظره روابط بین الملل- که به زعم برخی منجر به احیای رشته بحران زده روابط بین الملل در دهه ۱۹۸۰ شده- توجهی ویژه به عوامل معنایی از جمله هویت و فرهنگ شده است. (مشیرزاده و مسعودی،۱۳۸۸: ۲۵۳) از این روی، اهمیت نظریه سازه انگاری از جهت دید و نگرش تازه ای است که به روابط بین الملل دارد. سازه انگاری به تحولات و پویایی داخلی و بین المللی توجه میکند و قائل به ایجاد تحول در عرصه بین الملل است. براین اساس سازه انگاری با تاکید بر نقش و اهمیت ابعاد غیرمادی حیات اجتماعی، نقش زبان، قواعد، هنجارها، رژیمها، عرفیات و فرهنگ را در تکوین روابط بین الملل مورد توجه قرار میدهد. ( شفیعی و رضایی،۱۳۹۱: ۶۳)
تحلیل سازه انگارانه از سیاست خارجی در پی نفی الگوی سنتی نیست بلکه با اخذ ابزارهای تحلیل آن، به احیای روشمند نقش ایده ها و الگوهای ذهنی و هنجارها در تحلیل سیاست خارجی خواهد پرداخت. به گونه ای که در اینجا الگوهای ذهنی به تعیین کننده سیاست خارجی ها بدل میشوند. این مسئله از طریق قرار گرفتن مسئله هویت نظام سیاسی در مرکز تحلیل سیاست خارجی تحقق مییابد. با محور قرار گرفتن هویت است که ایده مرکزی سازه انگاری مبنی بر قرار دادن ذهنیت به عنوان قوام بخش عالم تحقق مییابد و نظریه سیاست خارجی سازه انگارانه ممکن میشود. (متقی و کاظمی،۱۳۸۶: ۲۲۰ و ۲۱۹)
سازه انگاران در پی پاسخ به این سوال میباشند که چرا کنشگران حتی در وضعیت هایی که قواعد اجتماعی چه بسا ممکن است با منافع مادی خودشان مغایرت داشته باشند، باز هم به این قواعد وفادارند؟ (کورت و لگرو،۱۳۹۰ :۲۸۳) سازه انگاران با طرح مسئله ایده ها و به دنبال آن هنجارها و هویت به این نتیجه میرسند که رفتار دولت تابع آن چه که فکر میکند و مناسب تشخیص میدهد، می باشد و نه آنچه قدرت انجام آن را دارند. (عبداله خانی،۱۳۸۳: ۱۸۹) همچنین این نظریه، برآن است تفسیری از سیاست هویت به دست دهد و راهی برای شناخت این مسئله ارائه کند که چگونه فرهنگ، تاریخ، هنجار، رویه ها و ارزشهای مشترک و سایر همبستگیهای بیناذهنی یک به یک در تفسیر سیاست جهان نقش دارند. (هوپف،۱۳۸۵: ۴۷۵)
هنجارها یا در وهله اول هویتها را تعریف میکنند (تشکیل میدهند) یا رفتارهای هویت های قبلا ایجاد شده را تجویز یا ممنوع میکنند (تنظیم میکنند). (عبداله خانی،۱۳۸۶: ۷۱) نگاه سازه انگاران به هنجارها و قواعد مهم است و در زمینه تاکید بر هنجارها با نظرات لیبرالها اشتراک دارند اما تفاوت برجسته آنها با لیبرالها این است که لیبرالها بر جنبه تنظیمی هنجارها تاکید دارند ولی سازه انگاران افزون بر جنبه تنظیمی، به جنبه تکوینی آنها نیز توجه میکنند و بر این باورند که هنجارها در پی فرایندهایی مانند تعاملات پدید میآیند. (شفیعی و زمانیان، ۱۳۹۰: ۱۲۷) علاوه بر آن لیبرالها به هویت و انگاره ها به عنوان متغیر حداقل وابسته و حداکثر واسطه ای مینگرند که در خدمت بیشینه سازی ارزشهای مادی است. (پوراحمدی و موسوی نیا، ۱۳۸۵: ۴۱) حال آنکه در نگرش سازه انگاری اجتماعی بر نقش ساختارهای معرفتی و معنوی تاکید شده و آنها را تا سطح یک متغیر مستقل برای تبیین رفتار خارجی دولتها بالا میبرد. (کرمی،۱۳۸۳: ۱۶۰)
از منظر سازه انگاران، محیط اجتماعی، زیست شناسی و فیزیکی که انسانها درآن زندگی میکنند خالی از معناست تا اینکه انسانها معنایی بر آنها بار کنند. از نظر ونت انگاره های غیرمادی شرایط مادی را هدایت کرده و شرایط مادی زندگی اجتماعی را شکل و تحت الشعاع قرار می دهند. (کلودزیج۱۳۹۰ : ۳۳۰) متفکران این نظریه بر ساخت اجتماعی واقعیت، شکل گیری و معنا یافتن همه کنش های انسانی در فضایی اجتماعی تاکید دارند. مهم ترین خصیصه متمایز سازه نگاری در قلمرو هستی شناختی است. سازه انگاری سیاست بین الملل را بر اساس یک هستی شناختی رابطه ای می بیند و به عوامل فکری مانند فرهنگ، هنجارها و انگاره ها بها می دهد. (مشیرزاده،۳۲۴:۱۳۸۵) بنابراین، برای سازه انگاران تمام پدیده های اجتماعی از جمله گرایشهای سیاست خارجی، بصورت اجتماعی برساخته میشوند و این شامل تصمیم های دو کشور در مورد طرف مقابل و وضعیت روابط دو کشور نیز میشود. بررسی نظرسنجیها نشان میدهد وضعیت موجود در روابط دو کشور، بی ارتباط با نگرشهای جاری میان مردمان دو کشور نیست. به عبارت دیگر، تصمیمها و جهتگیریهای موجود در هر کشور با اندیشه ها و برداشتهای جاری در آن جوامع مرتبط است و نا همخوانی میان سیاست های دو کشور به نوعی با ارزشهای برساخته شده در درون آن جامعه نیز ارتباط پیدا میکند. (سلیمی، ۱۳۸۸: ۹۴)
ازنظر ونت، دولتها موجودیت هایی هستند که میتوانیم به آنها هویت و منافعی را منتسب کنیم. (ونت،۱۳۸۴: ۳۲۵) محیط بین المللی که دولتها در آن عمل میکنند بیش از آنکه مادی باشند، فرهنگی و نهادی است و در روند تعامل دولتها ساخته شده و بازسازی میگردند. همچنین، این محیط فرهنگی و نهادی، بیشتر از آنکه بر رفتار دولتها اثر بگذارد، بر تعریفی که آنها از خود دارند، اثر میکند. (کرمی،۱۳۸۳: ۱۷۰ و ۱۶۹)
بنابراین سازه انگاری درست برخلاف نظریههای خردگرا مدعی است که فرهنگ نقش مهمی در روابط بین الملل دارد. به همین دلیل نیز سازه انگاران یکی از دلایل ناکامی رئالیستها و لیبرالها را در تجزیه و تحلیل درست مسائل بین المللی، در عدم توجه به بخش فرهنگی میدانند. براین اساس گفته میشود تاکید بیش از حد خرد گرایی بر ابعاد عینی روابط بین الملل و نادیده گرفتن ابعاد ذهنی که فرهنگ در قلب آن قرار دارد، باعث بروز مشکلات فراوانی در عرصه روابط بین الملل در سطح نظری و عملی شده است. از طرف دیگر، سازه انگاران به نقد دیدگاه های پست مدرن میپردازند و تلاش آنها برای کاهش همه چیز به مباحث فرهنگی و گفتمانی را اقدام نادرست دیگری می دانند. (رضایی و ترابی، ۱۳۸۹: ۶۶)
بدین ترتیب، توجه سازه انگاران از یک سو به ایده ها، معانی، قواعد، هنجارها و رویه ها و تاکید آنها بر نقش عوامل فکری است که آنها را در برابر مادی گرایی حاکم بر جریان اصلی در روابط بین الملل قرار می دهد و در عین حال به دلیل پذیرش اهمیت واقعیت مادی آنها را از پساساختارگرایان متمایز می سازد. ( مشیرزاده،۱۳۸۳ :۱۱۸) لذا در یک دیدگاه بینابین، موجودیت های اجتماعی اگر بعد مادی هم داشته باشند یک جنبه گفتمانی نیز دارند. یعنی جدا از دلایل و فهم کنشگران نیستند اما در عین حال، به این معنا نیست که قابل تقلیل به فهم این کارگزاران می باشند و همانگونه عمل می کنند که آنها می پندارند. (مشیرزاده،۱۳۸۳ :۱۱۶) ونت نیز در کتاب خود، نظریه سازه انگاری را نوعی “ایدئالیسم ساختاری” می داند. بعد ایدئالیسیتی آن به این معناست که معتقد است ساختارهای اجتماعی، محصول انگاره های مشترک انسانی است و بعد ساختاری آن به این معناست که معتقد است نهادها و قواعد مستقر (ساختارها) دارای سرشتی عینی و محدود کننده برای بازیگران هستند. (ونت، ۱۳۸۴: ۸۰-۹) سازه انگاران امیدوارند با وارد کردن ساختارها، بازیگران، هویت ها، منافع و اندیشه ها در عرصه بازی بتوانند تغییرات مهم ایجاد شده در الگوهای رفتاری را تشریح نمایند، حتی زمانی که توزیع قدرت همچنان دست نخورده و بدون تغییر مانده باشد.
سازه انگاران بر این باور که پدیده ها ساخته می شوند، بنابراین، در اینجا، فرهنگ بسیار مهم تر از طبیعت است. درحالیکه برای واقع گرایان فرهنگ و هویت در بهترین حالت محصول توزیع توانمندی هاست و هیچ قدرت تبیینی مستقلی ندارد و کنشگران فرهنگ و هویت را به مانند هر منبع دیگری صرفا برای پیشبرد منافع شخصی خودشان در جایگاه استراتژیک قرار می دهند، (معینی و راسخی ،۱۳۸۹: ۱۸۹) برای سازه انگاران سازه های تمدنی، عوامل فرهنگی و هویت های دولتی با اینکه چگونه به منافع دولت ها شکل می دهند مهم اند. این عوامل نوعی جهان بینی ایجاد کرده و بر الگوهای تعامل بین المللی اثر میگذارند. به عنوان نمونه هر چه احساس بیگانگی دولتها نسبت به هم بیشتر باشد، بیشتر به سمت رویه های امنیت جمعی اشتیاق نشان میدهند و در نتیجه همکاری میان آنها تقویت میشود و بالعکس، هر چه از هم احساس دوری بیشتری داشته باشند، روابطشان مبتنی بر خودمحوری بیشتری خواهد بود. (مشیرزاده،۱۳۸۴: ۳۳۳ و۳۳۲) فرهنگ به عنوان بخش مهمی از تعاملات میان کنشگران از یک سو میتواند با ایجاد هویتها و نقشهای غیرخصمانه و دوستانه منجر به صلح و گسترش همکاریهای بین کنشگران در عرصه بین الملل شود.
از دید سازه انگاران، فرهنگهای موجود به رفتارها شکل میبخشند و بخش مهمی از سیاست بین الملل، تبلور یک فرهنگ یا هویت است که درصدد ابراز و شناساندن خود برآمده است. فرهنگ به دلیل دیرپایی و نیز پویایی، بخشی از دغدغه سیاستگذاران ملی و بین المللی است. دیرپایی فرهنگ، تصمیم گیران را تشویق میکند رفتار خاص خود را به جامعه بین الملل تعمیم دهند و منفعت ملی را براساس توسعه فرهنگ خود تعریف کنند. از سوی دیگر تاکید بر ارزشهای گذشته و بسط ارزشهای خودی سبب مقاومت فرهنگهای دیگر میشود. در نتیجه سازه انگاران وجود خوشههای متعدد و متفاوت فرهنگی را میپذیرند که در عین بقا با همدیگر تعامل دارند و بین فرهنگ ملی و هنجارهای فراملی ارتباطی دوسویه برقرار میکنند. بنابراین، فرهنگ در چارچوب هستی شناسی سازه انگاری اهمیت برجسته ای مییابد. (نصری،۱۳۸۵: ۷۱۸ و ۷۱۹)
از دیدگاه این نظریه ایده ها، هنجارها و ارزش ها، فرهنگ استراتژیک و هویت یک کشور را شکل می دهند و این هویت ها، منافع وسیاست خارجی یک کشور را قوام می بخشند. در نگاه سازه انگارانه منافع و هویتها امور قطعی و از پیش موجود نیستند. اگر کشوری خودیاری پیشه میکند و میکوشد بدون اتکا به دیگران و به صورت مستقل به تمام اهداف راهبردی خود نائل آید، چنین چیزی تصمیمی است که در اثر تعامل آن کشور با کشورهای دیگر اتخاذ شده و البته قابل تغییر است. ( نصری،۱۳۸۵: ۷۳۲ )
از منظر سازه انگاری، هویت عبارتست از فهم ها و انتظارات درمورد خود که خاص نقش میباشد. هویت ها را نمی توان به شکلی ماهوی یعنی جدا از بستر اجتماعی آنها تعریف کرد. آنها ذاتا اموری رابطه ای هستند. (مشیرزاده،۱۳۸۳: ۱۲۴) در تعریف دیگری کفته میشود، هویت به مفهوم وضعیت شبیه بودن به برخی بازیگران و تفاوت داشتن از دیگران و شامل ایجاد مرزهایی است که خود را از دیگران جدا میکند. (کرمی،۱۳۸۳: ۱۶۸)
بطور کلی، ساخت اجتماعی هویت در پیوند با رویه است، رویه های فرهنگی خاصی که به هویتها و کارگزاریها شکل میدهند. بنابراین، هویت کنشگران نه براساس ساختارهای مادی، بلکه بر مبنای تعاملات، رویه ها، هنجارها، ارزشها، فرهنگ، ایدئولوژی، باورهای اصولی و انگاره های نهادینه شکل میگیرد.( مشیرزاده،۱۳۸۴: ۹) هویت دولت ها نیز وابسته به شرایط تاریخی، فرهنگی، سیاسی و اجتماعی تغییرپذیر است.
در تقسیم بندی اشکال مختلف هویت دولتها، هویت مبتنی بر نقش به هیچ وجه ذاتی نیست بلکه صرفا در رابطه با دیگران و جایگاهی مطرح میشود که برای او در جامعه تعریف میشود. یک بازیگر به تنهایی نمیتواند چنین نقشی برای خود تعریف کند، بلکه صرفا این هویت به رسالت و ماموریتی مربوط است که دولت برای خود در ارتباط با ملت خود و دیگران و دولتها قائل است. (گل محمدی،۱۳۸۰: ۱۵)
از این روی، در هر جامعه ای هویت ها سه کارویژه دارند: به خودشان و دیگران می گویند که شما کیستید و به شما می گویند که دیگران کیستند. هویت ها وقتی به شما می گویند که شما کیستید و قویا دلالت بر مجموعه خاصی از منافع یا ترجیحات در ارتباط با گزینه های اقدام در حوزه های خاص و در ارتباط با کنشگران خاص دارند. هویت هر دولت تلویحا گویای ترجیحات و کنش های بعدی آن دولت است. هر دولت بر اساس هویتی که به دیگران نسبت می دهد آنها را می شناسد و همزمان از طریق عمل اجتماعی روزمره اش هویت خود را بازتولید می کند. نکته مهم اینجاست که آنکه هویتی را می سازد بر معنایی نهایی که آن هویت برای دیگران پیدا می کند کنترلی ندارد. داور نهایی معنا ساختار بیناذهنی است. (هوپف،۱۳۸۶ :۴۵۵ و ۴۵۶)
آدلر عنوان می کند، کشورها مانند افراد تا حد زیادی زندانیان هویت و دسته بندی های ارزشی خود از جهان هستند. این قضاوت های ارزشی، کنش را از طریق تحت نفوذ قرار دادن درک ها از موقعیت های خاص و نیز جهت دهی به انتخاب ها تحت تاثیر قرار می دهند. (متقی وکاظمی،۱۳۸۶ :۲۱۸) این اصل بنیادین سازه انگاری است که مردم نسبت به چیزها از جمله دیگر کنشگران، بر پایه معانی که آن چیزها برایشان دارند عمل میکنند (ونت،۱۳۸۵: ۳۶)
به اعتقاد ونت همسانی هویت ها می تواند سبب همکاری شود. روی دیگر این سخن این است که ناهمسانی هویت ها سبب منازعه می شود یا حداقل موجب همکاری نمی شود. ( عسگرخانی و منصوری مقدم،۱۳۸۹ :۲۰۴)
بنابراین ویژگی های هویتی و فرهنگی مشخص هر جامعه تعیین می کنند که بازیگران آن جامعه چگونه رفتار می کنند. در بررسی تاثیرات محیط های فرهنگی بر کنشگران نیز باید بین ۳ نوع از تاثیرات تمایز قائل شد. نخست آنکه محیط ها چه بسا ممکن است تنها بر رفتار کنشگران تاثیر بگذارد. دوم آنکه چه بسا ممکن است بر خصایص اقتضایی کنشگران (هویت ها، منافع و توانمندی ها) تاثیر بگذارند و درآخر آنکه محیط ها می توانند بر موجودیت کنشگران در کل تاثیر بگذارند.
رفتار دولتها در سیاست خارجی بستگی به نوع فرهنگی است که در خود درونی کرده اند. بنابراین در یک اصل کلی، ویژگی های فرهنگی مشخص و هنجارهای جامعه تعیین میکنند که بازیگران در آن جامعه چگونه رفتار می کنند. سازه انگاران به جای آنکه معتقد باشند همه دولت ها بر اساس مجموعه یکسانی از هدف ها عمل میکنند، هدف ها را قابل تغییر میدانند و اعتقاد دارند فرهنگ سیاسی یا راهبردی یک دولت میتواند بر رفتار آن تاثیر گذارد (چرنوف،۱۳۸۸: ۱۴۴) از دید سازه انگاران نحوه عمل نظام بین الملل تا حد زیادی بستگی به روند جامعه پذیری دولت های مختلف آن، بویژه پرنفوذترین اعضای آن دارد. اگر دولتی فرهنگ انزواطلبی داشته باشد ممکن است مشارکت برایش دشوار باشد. (چرنوف،۱۳۸۸: ۱۵۳)
پیوند میان متغیرهای فرهنگی و خرده فرهنگها و سیاست خارجی را میتوان از طریق تاکید بر سه بعد فرهنگی مطالعه کرد که شامل۱- اعتقادات و اسطوره هایی میشود که به تجربه های تاریخی یک ملت و رهبرانش و نیز دیدگاه آنها نسبت به نقش و موفقیت جاری کشورشان در عرصه جهانی دارند ارتباط مییابد. دیگری، مربوط می شود به تصاویر و برداشتهایی که نخبگان سیاسی و عامه مردم نسبت به سایر ملتها و بازیگران سیاست جهانی در ذهن خود دارند و آخرین مورد فرهنگی، عادات و ایستارها نسبت به حل مشکلات بطور عام و برخورد با اختلافات و منازعات بین المللی بطور اخص میباشد. (خضری،۱۳۸۸: ۸۵ و۸۴)
بنابراین عامل فرهنگ همیشه یکی از عوامل تاثیرگذار اصلی سیاست خارجی و روابط بین الملل بوده است اما نحوه اثرگذاری در هر دو بسته به عوامل و شرایط دیگر فرق میکند. به عنوان مثال یونانیان، غیریونانیها را بربر خوانده و سیاست خارجی خود را نسبت به آنها بر پایه یک نگرش نژادپرستانه و با حالتی فرادستانه مشخص میکردهاند. از آنجا که تمدن و فرهنگ یونان یکی از سه پایه اساسی تمدن غرب است ( دو پایه دیگر، تمدن رم و دین مسیح است) این حالت هنوز هم بصورت یکی از شاخصهای سیاست خارجی میراث خواران غربی این تمدن باقی مانده است. این دیدگاه در جنگهای استعماری و همچنین سیاستهای برتری جویانه غرب در مقابل سایر کشورها خود را آشکار نشان میداد. (رضایی و ترابی، ۱۳۸۹: ۶۰)
در رابطه با تاثیر فرهنگ استراتژیک کشورهای دیگر نیز، همچنان که وقتی سازه انگاران هویت، فرهنگ و هنجارهای چین را نیز مدنظر قرار میدهند تغییرات را طی چند دهه گذشته بویژه از زمان مرگ مائوتسه دون در آنها مشاهده میکنند. در زمان حیات مائو، چین همکاری نزدیکی با دیگر دولت های سوسیالیست مانند کره شمالی، ویتنام شمالی و تا دهه ۱۹۶۰ با اتحاد شوروی داشت. اما از سالهای ۱۹۷۲_۱۹۷۱ نقطه عطفی در گشایش درهای چین به روی بقیه جهان بود. این روند آغوش گشودن به روی جهان پس از مرگ مائو شتاب گرفت و پس از پایان جنگ سرد حتی بیشتر شد. سازه انگاران خاطر نشان میسازند که گرچه چین در حال حاضر بیشتر شبیه یک قدرت طرفدار حفظ وضع موجودند که هنجارهای موجود نظام بین الملل را پذیرفته است، رفتار میکند ولی فرهنگ سیاسی و راهبردی متمایزی دارد. تاریخ چین به عنوان یک قدرت بزرگ که زمانی بزرگترین اقتصاد جهان خواهد بود، بر نحوه تلقی چین از جایگاهش در جهان تاثیر میگذارد. در آن زمان باید انتظار داشت که چین رفتاری متفاوت با سایر کشورها داشته باشد. (چرنوف،۱۳۸۸: ۱۵۴)
جانستون نیز در یکی از مقالات خود استدلال میکند که فرهنگ استراتژیک چین در دوران مائوئیسم مبتنی بر برداشتی حاصل جمع صفری از جهان و به عبارت بهتر، برپایه نوعی شقاق میان خود و دیگری بود که تعهدات استراتژیک خاصی را نیز ایجاد مینمود. تماسها با نظام دولت های اروپایی برداشت های سنتی چین در مورد جهان را تقویت میکرد: ملی گرایی و مائوئیسم _ لنینیسم موضوعات جنگ طبقاتی و جنگ ضد امپریالیستی را که با برداشت های سنتی چین سازگاری دارند مطرح ساختند. دگرگونیهای تاریخی در شرایط ساختاری امپراطوری چین ثبات در فرهنگ استراتژیک چین را آن چنانکه باید و شاید تبیین نمیکنند. جانستون معتقد است رابطه میان آنارشی و سیاست قدرت که نوواقع گرایی به تصویر میکشد، در این مورد بیپایه و اساس است. در مقابل این فرهنگ استراتژیک چین است که سیاست قدرت را پدید میآورد. به همین صورت، تغییر در هویت میتواند به بروز تغییر چشمگیر در منافعی که به سیاست امنیت ملی شکل میدهند، کمک کند. (جپرسون و دیگران ،۱۳۹۰: ۹۷ و۹۶) از نظر جانستون استمرارها در فرهنگ استراتژیک چین و نه تغیرات در موازنه قدرت در سطح بین المللی قانع کننده ترین استدلال را در مورد استمرارهای بارز در تعریف چین از تهدیدهای امنیتی و واکنش این کشور در برابر آنها ارائه میدهد.
در خصوص تاثیر ویژگیهای هنجاری، هویتی و فرهنگی امریکا نیز گفته میشود، امریکا رسالت خود را براساس هویتی تنظیم میکند که برای خود تعریف کرده است. برخلاف دیدگاه واقع گرایان، توانایی های نظامی واقعی یا بالقوه دشمنان خیالی یا واقعی امریکا، منافع امنیتی امریکا را تعریف نمیکند. منافع امنیتی امریکا در قالب های ذهنی اما جذاب تعریف میشوند. یعنی میزان پذیرش ارزشها و منافع امریکا از سوی دیگران ، تعریف جدیدی از دشمنان و حتی دوستان ارائه میکند. از نظر سازه انگاران، این ارزشها و جلوه های سیاسی و اجتماعی آنها در سطح جهان هستند که منافع امریکا را تشکیل میدهند. تحلیل دولت محور، اصلا به این مساله نمیپردازد که امریکایی بودن به چه معناست و ارزشهای اصلی فرهنگ مدنی امریکا کدام است که امریکا را وادار میکند برای تاثیرگذاری این ارزشها بر مردم ناراضی و سرکش سراسر جهان، خط مشی های ایدئولوژیکی را انتخاب کند. (کلودزیج،۱۳۹۰ :۲۸۴) همچنین گفته میشود اگر امریکا در جریان بحران موشکی سال ۱۹۶۲ به کوبا حمله نکرد به دلیل آن بود که چنین حملهای با ارزشهای امریکا در آن مقطع زمانی سازگار نبود. در حالی که شرکت امریکا در جنگ داخلی کوزوو و یا تهاجم به عراق برآمده از این اعتقاد عمیق امریکاییها بود که ارزشهای آنها جهان شمول شده است. البته وجود این اسطوره ملی که امریکا، کشوری مقدس است و مامور اجرای یک ماموریت از جانب خداوند می باشد، مستقیما در این مداخلات و جنگها نقش داشت.(عسگری،۱۳۸۴: ۱۱)
از دیگر مفروضات این نظریه تاکید بر تعامل ساختار و کارگزار است. سازه انگاران برآنند، که هم از تعیین ساختاری نوواقعگرایی دوری کنند و هم ارادهگرا نباشند. از این رو به مفهوم ساختاریابی آنتونی گیدنز استناد میکنند که کوششی برای آمیختن نقش متقابل ساختار- کارگزار است. (شفیعی و زمانیان،۱۳۹۰:۱۲۶)
همچنان که پیش از این گفته شد، سازه انگاران، نظام بین الملل را جامعه میدانند. جامعه ای مرکب از کنشگران اجتماعی که اعمال اشخاص به آن قوام میبخشد و در عین حال، خود این اشخاص قوام یافته جامعه هستند. درواقع در برداشت سازه انگارانه از روابط بین الملل، دولت نیز یک کنشگر اجتماعی است و همانگونه که در روابط میان افراد در جامعه فهمهای بیناذهنی وجود دارد، در روابط میان دولتها هم چنین فهمهایی وجود دارد. سازه انگاری مدعی است این فهم به نوبه خود متاثر از هنجارها، هویت و منافع دولتهاست. براین اساس دولتها در روابط بین الملل مانند انسانها هویت اجتماعی دارند که از پیش تعیین شده نیست و در روابط اجتماعی شکل میگیرد و تعریف میشود. این هویت در واقع نتیجه رابطه آنها با محیط اجتماعیشان در داخل و محیط اجتماعیشان در نظام بین الملل است و دولتها بر اساس هویت زمینه مند خود جهان را برای خود میسازند و بر اساس آن دست به کنش میزنند و کنش متقابل و تعاملات، واقعیت نظام بین الملل را میسازند ولی بطور متقابل نیز در رابطه با آن ساخته میشوند. (شفیعی و نژادزندیه، ۱۳۹۲: ۱۵۱ و ۱۵۰)
اعمال دیدگاه ساختار و کارگزار به این معنا خواهد بود که سازه های روابط بین الملل دیگر نه برساخته عوامل عینی و ساختاری محض و نه برساخته عوامل ذهنی و تفسیری محض تصور نخواهند شد بلکه عملکرد روابط بین الملل منتج از درهم تنیدگی عوامل ساختاری و کنشی دانسته می شوند. ( معینی و راسخی،۱۳۸۹: ۱۹۴) این نظریه بر این باور است که در تعامل دولت با نظام بین الملل، نظام بین الملل هم متغیر وابسته و هم متغیر مستقل است. زمانی که نظام بین الملل را متغیر وابسته فرض مینماییم، یعنی رفتار و اقدام دولتها، نظام بین الملل را شکل میدهند و هنگامی که نظام بین الملل متغیر مستقل است، یعنی این نظام سبب انگیزش رفتار دولتها میشود. توجه به این نکته نیز حایز اهمیت است که مبنا و شالوده ساختارها، هنجارها و باورهای مشترک است.
بنابراین بطور خلاصه هسته ادعاهای سازه انگاران بر محورهای زیر استوار است:
-
- دولت ها واحد اصلی پردازش تئوری سیاست بین الملل اند.
-
- ساختارها در نظام دولت ها بین الاذهانی اند تا مادی.
-
- هویت ها و منافع دولت ها بخش مهم ساخته شده بوسیله ساختارهای اجتماعی اند.
-
- تعامل ساختار و کارگزار (ونت،۱۹۹۴ :۳۸۵)
شکل زیر نحوه اثرگذاری ساختار محیطی و فرهنگی را بر عرصه سیاست خارجی کشورها را بیان میدارد.
(katzenstein,ed,1996:chapter2)
ساختار محیطی، فرهنگی، نهادی و هنجارها
منافع
هویت
سیاست
همچنان که گفته شد هر کدام از تئوریهای روابط بین الملل به نحوی، نقش فرهنگ در سیاست خارجی و روابط بین الملل را مورد پذیرش قرار دادهاند. در فرایند نظریه پردازی روابط بین الملل، هرچند توجه اندکی به ابعاد فرهنگی الگوهای رفتاری میشود، لکن این غفلت لزوما به معنای آن نیست که اعمال و عکس العملهای بازیگران نسبت به رویدادهای گوناگون از عوامل فرهنگی نشات نگیرند. بنابراین، ازآنجایی که سیاست خارجی ادامه سیاست داخلی تلقی میشود و روابط بین المللی نیز به مجموعه روابط جریان یافته فرامرزی از جمله روابط فرهنگی تعریف میشود، پای فرهنگ به عرصه سیاست خارجی و روابط بین الملل نیز کشیده میشود. لذا سازه انگاری به عنوان یک رهیافت جدید، تحولی اساسی بود از تلاشهای سنتی برای ارائه نظریه های فراگیر و کلی و جداسازی دو حوزه داخلی و خارجی کشور، به سوی ارائه نظریه هایی که با رفتن به درون دولت و مطالعه ابعاد و عناصر مختلف آن، به تبیین سیاست خارجی به طور خاص بپردازند. (کرمی،۱۳۸۳: ۱۰۷) سیاست خارجی تا اندازهای عمل برساختن چیزی است که بازیگران تصمیم میگیرند و این دیدگاه، اثر عوامل داخلی بر سیاست خارجی نشان میدهد. از این منظر بین عرصه سیاست خارجی و فرهنگ ارتباط تنگاتنگی وجود دارد به شکلی که هرگونه تلاش برای جدا ساختن این دو عرصه به ناتمام ماندن درک و شناخت هر دو آنها میانجامد و لذا در این چارچوب فکری، مفهوم فرهنگ استراتژیک متضمن تاکید بر بستر فرهنگی در تاثیرگذاری بر پیامدها یا نتایج استراتژیک و یا بطور کلی مفروض گرفتن فرهنگ به عنوان یک متغیر یا عامل تاثیرگذار بر رفتار است. بدین صورت، تحلیلگران فرهنگ استراتژیک با رد رویکرد تفسیر رفتار به عنوان نتیجه صرف فرصتها و محدودیتهای برخاسته از محیط مادی، تلاش دارند تا اهمیت تاثیرات فرهنگی، فکری و هنجاری بر انگیزههای دولتها و رهبران آنها را مورد تاکید قرار دهند.
در پایان باید گفت از نظر متفکران این نظریه، منافع امنیتی و سیاست خارجی امریکا و چین صرفا بر مبنای توانایی های نظامی و مادی این کشور تعریف نمی شوند، بلکه این هویت، ارزش ها و فرهنگ استراتژیک دو کشور مذبور است که منافع این کشور را در عرصه روابط بین الملل تعیین می کنند.
در مقام نتیجه گیری از این فصل باید اذعان نمود که فرهنگ استراتژیک با جهت گیری استراتژیک یک کشور یا این که آن کشور چگونه به جایگاه خود در نظام بین الملل مینگرد ارتباط دارد. علاوه بر این، فرهنگ استراتژیک یک عامل مهم در ادراک تهدید نیز میباشد. تهدیدات به عنوان ترکیبی از تواناییها (قدرت) و نیات ادراک می شوند. هم تواناییها و هم نیات در خلاء درک نمیشوند بلکه از طریق یک صافی فرهنگی فهم میشوند. این صافی میتواند در جهت بزرگنمایی خطر تهدید متصوره و یا برعکس عمل کند. فرهنگ استراتژیک بر نحوه ادراک رهبران از نیات و قابلیتها از جمله سخت افزار نظامی حریفان بالقوه تاثیر میگذارد. این فهم تا حد زیادی بخت ما را برای پش بینی افزایش داده و تا حد زیادی مانع از اشتباهاتی میشود که معمولا از رویکرد واقع گرایی ظهور می کند. همچنان که جانستون استدلال میکند، رویکرد فرهنگ استراتژیک به جای انکار عقلانیت فرهنگ استراتژیک فی نفسه، به عنوان عاملی در انتخاب استراتژیک، چارچوب غیرتاریخی و غیرفرهنگی نوواقع گرا برای تحلیل انتخابهای استراتژیک را به چالش میطلبد. فرهنگ استراتژیک با انگارههای عقلانیت محدود (که در آنجا فرهنگ استراتژیک واقعیت را ساده میکند)، با عقلانیت فرآیندی (که در آن جا فرهنگ استراتژیک اولویتهای دسته بندی شده یا انتخاب های محدود را تعریف میکند) با عقلانیت انطباقی (که در آنجا فرهنگ استراتژیک به مثابه راهنمایی برای انتخاب استراتژیک عمل میکند)، همخوانی و سازگاری دارد. بنابراین، در باور این تحلیلگران فرهنگ استراتژیک ، هیچ مدل عقلانیت جهانشمول وجود ندارد و آنچه برای یک دولت عقلانی است میتواند برای دیگری غیر عقلانی باشد. همچنین باید در نظر داشته باشیم که این تاریخ و تجربیات هرکشور است که به انتخابهای عقلانی/ غیرعقلانی که هر دولت خاص دنبال خواهد کرد، اشاره میکند. همانطور که جانستون معتقد است (دولتهای مختلف، ترجیهات استراتژیک متفاوتی دارند که ریشه در تجربیات اولیه یا شکل دهنده هر دولت داشته و تا حدی متاثر از ویژگیهای سیاسی، فرهنگی، فلسفی و شناختی هر دولت و نخبگان آن است). (صدوقی،۱۳۸۴: ۱۱۲-۱۱۱)
بر این اساس نگارنده رویکرد کاتزنشتاین و افراد دیگری همچون جانستون را که بر اساس آن فرهنگ استراتژیک تاثیر مستقیم و غیرمستقیم برترجیح و انتخاب یک سیاست یا صورتبندی استراتژی ملی تاثیر میگذارد مدنظر قرار میدهد. چراکه به سختی میتوان فرهنگ را به عنوان تنها متغیر تشریح کننده سیاستها و رفتارهای استراتژیک تصور کرد و هرگونه رویکردی که مبتنی بر مطالعه فرهنگ استراتژیک به عنوان یک رویکرد مستقل و بی نیاز از ترکیب با دانش بدست آمده از دیگر رویکردها باشد، به شدت یک سویه و ناقص خواهد بود.
به اعتقاد برخی از مفسرین، فرهنگ استراتژیک تمایلات و نفوذهایی را ایجاد میکند اما همیشه رفتار را تعیین نمی کند زیرا گاهی اوقات عوامل خارجی دیگری به عنوان مانع در مقابل ترجیهات دولت عمل میکند.
از این روی، محققان فرهنگ استراتژیک را به عنوان یک جهان بینی استراتژیک تعریف میکنند که مبتنی بر باورها و طرز تلقیهای مشترک و ریشه دار در خصوص محیط بین المللی و بکارگیری قدرت برای اهداف سیاسی است. چنانچه بخواهیم مسیر تاثیر گذاری فرهنگ استراتژیک بر سیاست خارجی کشورها را مورد بررسی قرار دهیم آن را بدین صورت میتوان ترسیم نمود.
عوامل مادی
استراتژی