|
|
صیلات با بهره گرفتن از آزمون کای-دو……………. ۵۱ جدول ۳-۴ بررسی همسانی دو گروه از نظر دامنه حرکتی مفاصل، زمان پس از سکته مغزی و خدمات توانبخشی قبل از مداخله با آزمون من-ویتنی ……………………………………………………………………………………….. ۵۲ جدول ۴-۴ میانگین اسپاستی سیتی آزمودنیهای دو گروه قبل و بعد از مداخله ………………………………….. ۵۲ جدول ۵-۴ توزیع میانگین و انحراف معیار نمرات دامنه حرکتی بیماران سکته مغزی ………………………… ۵۲ جدول ۶-۴ توزیع میانگین و انحراف معیار نمرات آزمون بارتل در بیماران سکته مغزی …………………….. ۵۶ جدول ۷-۴ بررسی ارتباط عملکرد فعالیت های روزمره زندگی با دامنه حرکتی مفاصل ……………………… ۵۷ جدول ۸-۴ تحلیل کوواریانس نمرات دامنه حرکتی آرنج پس از انجام مداخله …………………………………… ۵۸ جدول ۹-۴ تحلیل کوواریانس نمرات دامنه حرکتی مچ دست پس از انجام مداخله ……………………………… ۵۹ جدول ۱۰-۴ تحلیل کوواریانس نمرات دامنه حرکتی انگشتان پس از انجام مداخله ……………………………… ۶۰ فهرست نمودارها نمودار شماره ۱-۴ میانگین تغییرات شدت اسپاستی سیتی در گروه آزمون و کنترل در طی مداخله………….. ۵۳ نمودار شماره ۲-۴ تغییرات دامنه حرکتی آرنج در دو گروه آزمون و کنترل قبل و بعد از مداخله …………….. ۵۴ نمودار شماره ۳-۴ تغییرات دامنه حرکتی مچ دست در دو گروه آزمایش و کنترل قبل و بعد از درمان ……….. ۵۵ نمودار شماره ۴-۴ تغییرات دامنه حرکتی انگشتان در دو گروه آزمایش و کنترل قبل و بعد از درمان ………… ۵۶ نمودار شماره ۵-۴ توزیع میانگین نمرات آزمون بارتل در بیماران سکته مغزی ………………………………. ۵۷ رفرنس ها ………………………………………………………………………………………………………. ۷۰ ضمائم……………………………………………………………………………………………………………. پیوست شماره ۱ ………………………………………………………………………………………………… ۷۵ پیوست شماره ۲ ………………………………………………………………………………………………… ۷۸ فصل اول فصل اول
آسیب های عروقی مغز شایعترین بیماری های ناتوان کننده دستگاه عصبی می باشد. سکته مغزی، حادثه مغزی عروقی است که در تعریف به معنای کاهش ناگهانی تامین جریان خون است که به علت اختلال در رگهای خونی ورودی مغز بوجود می آید. در نتیجه فقدان اکسیژن سبب می شود که بافت مغز آسیب ببیند یا حتی نابود شود. سکته مغزی در اثر هماتوم در مغز نیز اتفاق می افتد. این بیماری، حادثه ای مغزی - عروقی[۱] است که بطور ناگهانی ایجاد شده و مربوط به عملکرد ناحیه ای (یا کلی) مغز می باشد که بیش از ۲۴ ساعت تداوم می یابد و هیچ علت واضحی جز منشأ عروقی ندارد. این بیماری سبب مرگ حدود نیمی از مبتلایان شده و نیمی دیگر که زنده می مانند عمدتا دچار معلولیت های دائمی می شوند [۱]. سکته مغزی یکی از شایعترین بیماری های نورولوژیک ناتوان کننده در سنین بزرگسالی است که در واقع علت بستری شدن نیمی از بیماران نورولوژیک است [۲]. سکته مغزی می تواند اختلالات جسمی از قبیل: ضعف، کرختی عضلات صورت، بازو و پاها به خصوص در یک طرف بدن، عدم تعادل، کاهش هوشیاری، عدم توانایی تکلم، سردرد و گیجی، اختلالات بینایی، بی اختیاری ادرار و مدفوع، اشکال در بلع، کرختی و سوزش قسمت های بدن، اشکال در درک وضعیت و موقعیت، دو بینی و تاری دید و یا از دست دادن بینایی به خصوص در یک چشم وعدم توانایی در انجام حرکات ظریف گردد [۱]. بروز اختلالات حرکتی، روانی منجر به عدم بکارگیری اندام، ضعف و فلج بیشتر، اختلال در انجام فعالیت های روزمره زندگی، وابستگی بیشتر و نهایتا کاهش سطح کیفیت زندگی می شود. بنابراین به علت بروز چنین اختلالاتی انجام درمان به موقع ضروری است. روش های درمانی نیز مشتمل بر جراحی در (صورت لزوم) برای برداشتن لخته از شریان مغزی، استفاده از داروهای حل کننده خون و نهایتا برنامه توانبخشی همچون فیزیوتراپی، کاردرمانی و گفتاردرمانی می باشد [۱].
کاردرمانی یکی از شاخه های علوم توانبخشی است که با بهره گرفتن از تمرینات و فعالیت های هدفمند برای افراد مبتلا به بیماری های نورولوژیک از جمله سکته مغزی کاربردی است، در صورت انجام کاردرمانی به موقع و به میزان کافی، معلولیت و مشکلات ناشی از بیماری کاهش خواهد یافت و بیمار می تواند توانایی و استقلال از دست رفته خود را بازیابد [۳]. در این فصل به بیان مسئله، اهمیت و ضرورت پژوهش، تعریف نظری و عملیاتی واژه های کلیدی پژوهش خواهیم پرداخت. (۲-۱) بیان مسئله از آنجا که تمامی فعالیت های جسمانی و روانی تحت کنترل مغز می باشد، آسیب به سلولهای مغزی بدلیل سکته مغزی سبب ایجاد اختلال در فعالیت های جسمی و ذهنی فرد می گردد. این اختلالات جسمی و ذهنی تأثیرات شدیدی بر کیفیت زندگی می گذارد. تحقیقات نشان داده اند که دلیل اصلی اختلال عملکردی در فعالیت های روزمره زندگی پس از سکته مغزی، فلج اندام فوقانی است با وجود تأثیرات مهمی که اندام فوقانی بر فعالیت های روزمره زندگی زندگی فرد مثل لباس پوشیدن، غذا خوردن و … دارد، آسیب در این ناحیه کیفیت زندگی را کاهش داده و پیامدهایی مثل افسردگی و کاهش اعتماد به نفس را در پی خواهد داشت [۱]. کاردرمانی به عنوان بخشی از توانبخشی می تواند سهم مهمی در بهبودی و مدیریت بیماران سکته مغزی داشته باشد. کاردرمانگر به دلیل وسعت جنبه های درمانی که شامل: درمان در حیطه حرکت، شناخت و درک بیمار است؛ معمولا بیشترین زمان درمانی را نسبت به سایر اعضای تیم درمانی با بیمار صرف می کند، همچنین با بهره گرفتن از تکنیک های درمانی موثر که بیمار فعالانه در آن درگیر می شود باعث بهبودی اندام فوقانی می گردد. به واسطه این تکنیک های درمانی مهارت های عملکردی در بیمار تقویت می شود، آموزش مهارت های عملکردی باعث پیشرفت در بهبودی همه جانبه فعالیت های روزمره زندگی[۲] و ارتقاء فعالیت های روزمره با بهره گرفتن از ابزار[۳] می شود [۴]. در این راستا هدف کاردرمانی بازگردانی بیماران به حداکثر توانایی فیزیکی، ذهنی و اجتماعی است. اساس فلسفی کاردرمانی، درمان فعالانه بیمار است؛ بطوریکه بتواند توانایی های فیزیکی و ذهنی موجود را در جهت بهبودی روز افزون بکار گیرد. انجام فعالیت های هدفمندی که سلامت روان و محیط اجتماعی و فیزیکی را میسر سازد. برای نیل به این مقصود کاردرمانگر پیشبرد همه جانبه بیمار را در نظر گرفته و مطابق با آن برنامه درمانی مؤثر را با بهره گرفتن از مدالیته مناسب که بهترین کیفیت درمان و در عین حال کوتاهترین و کم هزینه ترین نیز می باشد را بکار می بندد [۲]. از آنجا ییکه معلولیتهای ناشی از سکته منجر به کاهش عملکرد روزانه و مشارکت اجتماعی افراد مبتلا می شود لذا کاردرمانی بعنوان بخش مهمی از توانبخشی برای رسیدن فرد به حداکثر استقلال کمک کننده است. برای دستیابی به این اهداف بلند مدت اهداف کوتاه مدتی در نظر گرفته می شود، از آن جمله: افزایش آگاهی از الگوهای حرکات طبیعی و پیشرفت پاسخ های ارادی و غیر ارادی، کاهش سینرژی های اکستنسوری یا فلکسوری، کاهش رفلکسهای مزاحم، کاهش اسپاستیسیته، افزایش قدرت و تحمل الگوهای حرکتی طبیعی، افزایش هماهنگی، کاهش یا رفع محدودیت دامنه حرکتی مفاصل، حمایت از عضو دردناک در موارد شانه درد[۴] و افزایش دامنه حرکتی مفاصل، مشارکت فعالانه بیمار در فعالیت ها و کسب حداکثر استقلال در عملکرد روزمره زندگی می باشد [۱]. در این پروسه از درمان های متفاوتی استفاده می شود. یکی از روش هایی که می توان جزء مداخلات درمانی توانبخشی سکته مغزی قرار داد، بیوفیدبک تراپی است. سالهاست که استفاده های متفاوتی از بیوفیدبک در طب بالینی بیماریهای اسکلتی عضلانی و بیماران مغزی-نخاعی صورت گرفته است که در هر جنس و گروه سنی مطالعه شده است. در کار با بیوفیدبک بیشترین تأکید بر دریافت پاسخ نسبتاَ سریع بیمار، ایجاد مشارکت فعال بیمار، آموزش این تکنیک به بیمارجهت استفاده در منزل، افزایش استقلال بیمار و کاهش هزینه های بهداشتی می باشد. بیوفیدبک یک درمان نسبتا ساده و مؤثر برای بیماری های عصبی عضلانی است که برای گسترش مکان درمان حتی می توان آن را به خانواده بیمار آموزش داد [۵]. در پروسه ایجاد سکته مغزی راه های حرکتی مرکزی اصلی که تنظیم تون نرمال را برعهده دارند آسیب می بینند و عملکرد آنها دچار اختلال می شوند ولی ممکن است برخی راه های حرکتی که قبلا بدون استفاده بوده اند بواسطه سکته مغزی آسیب نبینند، بیماران می توانند یاد بگیرند که این راه های حرکتی غیر فعال را فعال کنند، این عمل با آموزش بیوفیدبک به بیمار میسر است [۶, ۷]. درمان توانبخشی در سکته مغزی با تعامل بین تراپیست و بیمارهمراه است، وجود برخی ابزارها و مدالیته های پیشرفته در این تعامل تأثیر گذار است. با بهره گرفتن از ابزار بیوفیدبک، فرد در مهارتها تواناتر شده و این مهارت ها پیشرفت کرده تا بالاخره به عادات تبدیل می شوند. ولف در ۱۹۸۲ نشان داد [۸] که تغییر در مهارت های فعالیت های روزانه زندگی به توانایی استنتاج اشکال خود فیدبکی ( شامل حس عمقی، حس وضعیت مفاصل و حس وضعیت) وابسته است. بهبود مهارت ها و انتقال آنها به فعالیت های روزمره زندگی صورت نمی گیرد مگر با افزایش قدرت، کسب دامنه حرکتی کافی و داشتن فیدبک مؤثر به همراه فعالیت های عملکردی که در پروسه درمان صورت می گیرد [۹]. مکانیسم استفاده از بیوفیدبک تراپی هنوز روشن نشده است اما احتمالات زیادی در این مورد وجود دارد، مطالعات نیز چگونگی وقوع این مشاهدات را بخوبی پوشش نمی دهد. ولف [۱۰] اساس استفاده از این مدالیته را چنین تشریح کرد: بیمارانی که پراپریوسپتیو[۵] مصنوعی توسط دستگاه بیوفیدبک دریافت می کنند قادر می شوند کنترل مبهمی روی راه های پایین تر نورون های عصبی مرکزی فوقانی که هنوز آسیب ندیده اند بدست آورند، تا عملکرد از دست رفته با ایجاد تغییرات فیزیولوژیک در راه های حرکتی بواسطه دریافت فیدبک بدست آید [۷]. بهبود مهارت ها و انتقال آن به فعالیت های روزمره زندگی با افزایش قدرت و انجام تمرینات عملکردی در طول پروسه درمان میسراست. برای دستیابی به این هدف استفاده از فیدبک بسیار کمک کننده است. واژه فیدبک، به معنی بازگشت بخشی از برونداد[۶] به درونداد[۷] در یک پروسه می باشد. فرد زمانی می تواند بر وضعیتی کنترل داشته باشد که اطلاعات لازم در مورد آن را دریافت کند. به این اطلاعات فیدبک یا پسخوراند گویند. فرد برای یادگیری رفتارهای جدید نیازمند اصلاح رفتارهای اشتباه است و برای نیل به این منظور بایستی با مکانیسم های فیدبک (پسخوراند) این رفتارهای غلط را اصلاح کند، بنابراین پسخوراند یا فیدبک شیوه بسیار مؤثر، کارا و لازم برای اصلاح حرکات و رفتار می باشد [۱۱]. امروزه بی شک استفاده از بیوفیدبک برای اختلالات حرکتی بطور گسترده پذیرفته شده است. معمولا ارائه فیدبک با الکترومیوگرافی همراه با سایر مداخلات توانبخشی برای کاهش رنج ناتوانی ناشی از بیماری های عصبی عضلانی استفاده می شود. این تکنیک با افزایش قدرت توانایی فرد برای انجام فعالیت های روزمره زندگی بالا می برد [۱۰]. (۳-۱) اهمیت و ضرورت در مطالعه توانبخشی پس از سکته مغزی بحث زیادی بویژه در حیطه سلامت وجود دارد و با وجود کارآزمایی های گسترده ای که در این زمینه صورت گرفته استفاده از این مدالیته در توانبخشی گسترش یافته است و مدالیته های کاربردی و مفیدی که همگام با تکنولوژی پیشرفته امروزی می باشد وارد چارچوب درمانی شده است. البته شواهد عینی برای کارآمدی تکنیک های مختلف مورد استفاده در توانبخشی پس از سکته وجود دارد ولی همراه شدن تکنولوژی روز دنیا با روش های سنتی تحقیق بیشتر در این حیطه را تائید می کند. یکی از این تکنیک های پیشرفته که اخیرا استفاده از آن گسترش زیادی داشته است بیوفیدبک تراپی است. این مدالیته که بر مبنای ارائه پسخوراند یا فیدبک عمل می کند، می تواند مدالیته جذابی برای جلب همکاری بیماران باشد. فعالیت های خودکاری در بدن ما جریان دارد که از حوزه آگاهی ما بدور است، برای مثال ما به اینکه چگونه نفس بکشیم یا ضربان قلب مان چگونه باشد فکر نمی کنیم بلکه این امر بطور طبیعی و خودکار صورت می گیرد و ما هیچ کنترلی بر روی آنها نداریم ولی ما می توانیم ضربان قلب، تنش ماهیچه ای، الگوی تنفس و دمای پوست خود را کنترل کنیم، این امر با بهره گرفتن از دستگاه بیوفیدبک تراپی میسر است که چگونگی آن در فصل بعد شرح داده خواهد شد [۱۲]. استفاده از بیوفیدبک در سکته و کارآمدی آن در گزارشات اولیه و انجام مطالعات با دوره های زمانی کوتاه مدت و با گروه کنترل کوچک و محدود صورت گرفته است. در کارآزمایی ها پتانسیل های متفاوتی وجود دارد که ممکن است در روند تحقیق تاثیر گذاشته و تورش[۸] نشان دهند؛ شامل تفاوت های درمان، نحوه تظاهر بیماری، ارزیابی پیامدها، متغییرهای تصادفی و متغییرهای سیستماتیک که این موارد در برخی از این آزمایشات به خوبی در نظر گرفته نشده است و لزوم بررسی های بیشتر با رعایت موارد فوق را الزامی می دارد. بر اساس کاربرد مداخلات بیوفیدبک در ترکیب با رویکردهای مداخلاتی در توانبحشی باید از وضعیت های مستند سازی و برنامه های سودمند کلینیکی این مداخله سود جست. از آنجاییکه در درمان های توانبخشی مستند سازی روند درمانی، وضعیت بیمار، میزان پیشرفت بیمار و پیگیری درمان[۹] حتی پس از ترخیص از عوامل ضروری شرایط درمان است، وجود چنین ابزار پیشرفته ای که اطلاعات مورد نیاز را پردازش و ذخیره می کند بسیار کمک کننده است همچنین دستیابی به این اطلاعات به سهولت امکان پذیر است [۱۳]. بررسی بیشتر این مورد به نظر ضروری می رسد چرا که انواع تورش می تواند آزمایشات کلینیکی را متأثر کند. از عواملی که در این راستا دخالت دارد، شامل بیمار، فرد برنامه ریز، فرد مشاهده گراست که ممکن است علائق خود را در پیامدهای درمان وارد کنند. برای چنین تورش هایی استفاده از انتخاب تصادفی دو سو کور در آزمایشات کلینیکی کنترل شده در بطن مطالعات ساختار یافته ضروری است [۱۰]. ازکارآیی های دیگر ابزار بیوفیدبک اینست که فرد می تواند روی عملکرد غیر ارادی خود کنترل ارادی پیدا کند، این عمل با ارائه فیدبک که انعکاسی از عملکرد عضلات است صورت می گیرد، تأثیر این نمایش دادن می تواند تنها بحثی باشد که این تکنولوژی بایستی بزودی در رشته های توانبخشی بطور گسترده بکار رود [۱۳]. در مطالعات مدالیته بیوفیدبک تراپی روی شمارش شواهد موجود برای پوشش مزایای استفاده از بیوفیدبک در توانبخشی سکته مغزی متمرکز شده است. بیوفیدبک برنامه های سودمند کلینیکی منحصر به فردی دارد که می تواند به بیماران قویاَ نشان دهد که می توانند کنترل زیادی روی جنبه های مختلف عملکردیشان اعمال کنند که در غیر اینصورت نسبت به آنها نا آگاهند [۱۳]. بیوفیدبک برای کنترل نیمه دررفتگی[۱۰] شانه نیز استفاده می شود که به خوبی عملکرد اندام فوقانی را بهبود می بخشد همچنین بر سیستم های وضعیت بیولوژیک، عملکرد اندام تحتانی و آموزش وضعیت[۱۱] مفصل زانوی بیماران همی پلژیک بطور مؤثر قابل استفاده است [۱۴]. بیوفیدبک در دوران نقاهت فرد از سکته مغزی برای افزایش احساس کنترل روی عملکرد بدن مؤثر است و وقتی با برخی مزایایی که در پروسه این بیماری طبیعی است مثل بهبودی خودبخودی پس از سکته مغزی که در ماه های ابتدایی رشد سریعتری طی می کند، همراه می شود نقش چشمگیری در بهبودی فرد ایفا می کند. با شروع زود هنگام مداخلات مثل استفاده از فورس پلیت فورم[۱۲]برای تعادل در بیمارانی که از نظر پزشکی ثبات کافی برای شروع توانبخشی پیدا کرده اند، مؤثرتر نمود می کند. در مجموع بیوفیدبک ابزاری مفید برای بهبود عملکرد در پی سکته مغزی است و باید بصورت قراردادی در برنامه توانبخشی جای گیرد. بیوفیدبک پتانسیل خوبی برای بهبود خودکفایتی[۱۳] فرد با تأکید بر کنترل درونی، درجهت بهبود عملکردی غالب افراد، می تواند داشته باشد [۱۳]. در تحقیقی بر روی بیماران نورولوژیکی، گزارش دادند که در این بیماران وقتی فعالیت حرکتی با فیدبک همراه شود تقویت بیشتری را نسبت به شرایطی که فیدبک استفاده نمی شود ایجاد می گردد. این مطالعات اعتماد قابل ملاحظه ای را از اثرات ایجاد شده توسط بیوفیدبک بدست می دهد [۱۰].
کیفیت پرستاری ؛ پاسخدهی بی درنگ ، منظم و مناسب مادران به علایم نوباوگان و نگهداری محبت آمیز آنها ویژگی های کودک ؛ چون دلبستگی رابطه ای دو نفره است، ویژگی های نوباوه می تواند بر سهولت برقراری ارتباط تاثیر گذارد. پرستاری از نوباوگانی که نیازهای خاصی دارند و یا دچار بیماری خاص و شدیدی باشند نیاز به وقت و تحمل بیشتری دارد. شرایط خانوادگی ؛ الگوهای واقعی درونی ، خاطرات بازسازی شده ای هستند که عوامل متعددی از جمله تجربیات رابطه در روند زندگی ، شخصیت و رضایت فعلی از زندگی بر آن تاثیر می گذارد (خوشابی و ابوحمزه ،۱۳۸۵). ادراکات مشترک غلط درباره نظریه دلبستگی برخی از مردم کمی درباره نظریه دلبستگی شنیده اند اما زیاد راجع به آن نخوانده اند. بنابراین، برخی ادراکات غلط درباره نظریه دلبستگی وجود دارد که باید تصحیح شوند.
اول اینکه کودکان تنها به مراقبت کننده اولیه یا مادر وابسته می شوند. در حقیقت شواهد نشان می دهد که بعد از یک ماهگی ، علاوه بر مراقبت کننده اولیه حداقل به یک نفر دیگر از اعضای خانواده نیز وابسته می شوند. دومین اشتباه این است که تجربه سال اول کودکی ، آینده روانی افراد را به طور کامل تعیین می کند. نظریه های دلبستگی بیان می کنند که تجربیات سال اول زندگی ، کودکان را روی یک مسیر رشدی قرار می دهند، اما زندگی تجربیات و فرصت های بسیاری ایجاد می کند که می تواند این روند را تعدیل کند یا حتی آن را به صورت بنیادی تغییر دهد (کولین[۱۲۳] ، ۱۹۹۶). خلق و خوی طفل و دلبستگی خصوصیات طفل نیز در ایجاد یک رابطه ماندنی بین او و مراقبش و ماهیت تعاملات آنها بی تاثیر نیست. برای مثال، یک طفل توانمند و پاسخده بیشتر احتمال دارد مادرش را وادار کند پاسخهای مناسبی بدهد. اطفالی که معاشرتی نیستند با مادرشان کمتر تعامل برقرار می کنند و همین امر زمینه ساز بروز دلبستگی مضطربانه در آنها می شود. مهمترین خصوصیات موثر طفل در دلبستگی خلق و خوی اوست. تفاوت های فردی کودکانه در واکنش هایشان نیز بر نحوه پاسخدهی والدین تاثیر می گذارد. وقتی مادر با طفل سروکار دارد که تحریک پذیر و تندخو نیست رفتار بسیار مثبت تری خواهد داشت تا وقتی که فرزندش همیشه تندخو و تحریک پذیر است. مادران کودکان بدعنق یعنی کودکانی که تند خو، ناراحت، نق نقو و عصبی هستند غالبا پاسخدهی کمتری دارند و در نتیجه زمینه ساز دلبستگی مضطربانه می شوند. اطفالی که دلبستگی مضطربانه ای دارند بیشتر گریه می کنند ، توجه طلب ترند و هیجانات منفی تری بروز می دهند. احتمال ایجاد دلبستگی توام با ایمنی در کودکان خوش خلق بیشتر است. یکی از طرفداران برجسته نقش مهم خلق و خو به نام جروم کیگان[۱۲۴](۱۹۸۲) برای توصیف گرایش برخی از اطفال و خردسالان به گوشه گیری ابراز هیجانات منفی در برابر آدم ها محل ها اشیا و رویدادهای جدید و اصلاح بازداری رفتاری[۱۲۵] استفاده کرده است . این گونه اطفال برای تطبیق با وضعیت جدید به وقت زیادی احتیاج دارند و در وضعیت های جدید باید به مادرشان نزدیک باشند سطح هورمون کورتیزول آن ها که نشانگر فشار روانی است نیز در وضعیت های جدید افزایش می یابد . تندخویی و تحریک پذیری اولیه طفل دلبستگی مضطربانه او و بازداری رفتاری با هم رابطه دارند دلبستگی توام با مقاومت نشانگر میزان بالایی است و اجتناب نشانگر پایین بودن بازداری (کاپلان، ۲۰۰۳). دلبستگی های متعدد نوباوگان به افراد آشنای متعددی دلبسته می شوند، نه فقط به مادران ، بلکه به پدران، خواهر – برادرها و پرستاران. نوزاد طی سال اول زندگی دلبستگی را بر اساس سلسله مراتب از اشخاصی که در دسترس هستند و سطح اضطراب جدایی که تجربه می کند شکل می دهد. برای مثال اگر مادر به عنوان شخص اصلی مورد دلبستگی در دسترس نباشد، در زمان خطر یا تهدید، کودک می تواند برای امنیت هیجانی به سمت شخص مورد دلبستگی ثانویه برود . اگرچه بالبی امکان دلبستگی های متعدد را در نظریه خود مطرح کرد، اما باور داشت که نوباوگان تمایل دارند رفتارهای دلبستگی خود را به سمت یک نفر هدایت کنند، به ویژه زمانی که رنجور هستند (خوشابی و ابوحمزه ،۱۳۸۵). وابستگی در طول چرخه عمر طبق فرضیات بالبی رفتار دلبستگی در طول چرخه عمر – ز گهواره تا گور – دوام می یابد. انسان به وابستگی خود به پدر و مادرها ادامه می دهد، خواه دلبستگی اولیه او مطلوب بوده یا نبوده باشد. وابستگی به اشخاص دیگر مثل معلمین ، بستگان نزدیک، مربیان یا خواهر و برادرهای بزرگتر نیز پیدا می شود. بخصوص اگر وابستگی به والدین ضعیف بوده باشد و این افراد مورد وابستگی در نقش والدین ظاهر شوند. این افراد منبعی امن شمرده می شوند که شخص اعتماد به نفس خود را از اعتماد به آن کسب کرده و برای مدارا با دنیای خارج خود را توانا احساس می کند . به این ترتیب یک موضوع وابستگی جدید موجب پیدایش یک تجربه هیجانی اصلاحی می گردد. به علاوه، یافته جورج وایلانت[۱۲۶] مبنی بر اینکه روابط نزدیک خواهر و برادری در اوان عمر بر سلامت روانی بعدی موثر است، اشاره ای بر اهمیت ایجاد و حفظ وابستگی است (کاپلان، ۲۰۰۳). گراس من[۱۲۷](۱۹۹۰) . مین[۱۲۸]، لاندرویل[۱۲۹] و واتسر[۱۳۰] (۱۹۷۹) با مطالعات طولی نشان داده اند که سبک های دلبستگی در تمام دوران کودکی ثابت باقی می مانند. کار بالینی با بزرگسالان نیز نشان داده که سبک های دلبستگی دوران کودکی تا زندگی بزرگسالی ادامه می یابند. در آغاز، مدل های فعال ساز درونی انعطاف پذیرند اما بعد از مدتی به طور قابل توجهی تثبیت می شوند. هرگونه تغییری در نظام دلبستگی توسط مدل فعال ساز درونی صورت می گیرد. در دوران کودکی این مدل نسبت به تغییر محیط انعطاف پذیر تر است، اما تعاملات مکرر با مراقب یا مراقبین اولیه می تواند مدل فعال ساز را تقویت کند و آن را نسبت به تغییر مقاوم سازد (خوشابی و ابوحمزه ، ۱۳۸۵). دلبستگی در بزرگسالی بالبی در نظریه دلبستگی خود به فرضیه فروید اشاره می کند که رابطه نوزاد – والد نمونه ای نخستین برای روابط عاشقانه بعدی در بزرگسالی است. بالبی معتقد است دلبستگی در رابطه والد و کودک به رابطه عاشقانه بزرگسالی فرد انتقال می یابد و می تواند بر رفتار، شناخت و هیجانات، در هر زمانی از زندگی، از نوزادی تا بزرگسالی تاثیر بگذارد. دلبستگی در روابط بطور ارادی و داوطلبانه و یا بطور کامل قطع نمی شود و هرگونه خللی در یک رابطه دلبستگی دردناک است و موجب سوگواری در فرد می گردد. بر اساس این فرضیات، امنیت را می توان به عنوان هسته نظام دلبستگی در روابط دلبستگی بزرگسالی توصیف نمود، که عبارتست از یک رابطه امن با فردی که به او احساس دلبستگی می کنیم و به ما پاسخ می دهد و موجب اعتماد به نفس در ما می شود (بالبی ، ۱۹۶۹). بالبی و اینسورث معتقدند که کیفیت و الگوی دلبستگی در روابط عاشقانه بزرگسالی ممکن است شبیه الگوی دلبستگی فرد در رابطه با والدش باشد. از این روی دلبستگی های دوران کودکی شخصی بر روابط عاشقانه بزرگسالی اش تاثیر می گذارد. بنابراین، تداوم الگوهای اولیه در دوره های بعدی می تواند به دو روش تبیین گردد. اول اینکه انتظار می رود یک رابطه با ثبات بین کودک و مراقب بوجود بیاید که تا بزرگسالی ثابت باقی می ماند. دوم اینکه، رشد مدل های ذهنی یا ابزار دلبستگی که خارج از آگاهی فرد اتفاق می افتد می تواند رفتارها، افکار و احساسات او را در موقعیت های عاشقانه بعدی راهنمایی و هدایت نماید. در واقع یک رابطه دلبسته ایمن می تواند عملکرد و شایستگی را در روابط بین فردی تسهیل کند. همه ما در جستجوی کسب امنیت و راحتی در رابطه با همسرانمان هستیم. اگر فرد چنین امنیت و راحتی را به دست آورد می تواند در مسیر امنی که توسط همسر فراهم گردیده گام بردارد و مطمئن شود که می تواند در سایر فعالیت ها نیز موفق شود. مهمترین ویژگی روابط دلبسته ، احساس امنیت و تعلق است، بطوری که فرد ، دیگر احساس تنهایی و ناراحتی نکند (خوشابی و ابوحمزه ،۱۳۸۵). سبک های دلبستگی در بزرگسالان بزرگسالان چهار سبک دلبستگی دارند:
ایمن مضطرب- نگران تحقیرکننده اجتنابی همراه ترس سبک دلبستگی ایمن و مضطرب- نگران در بزرگسالان مشابه سبک دلبستگی مضطرب / دوسوگرا در کودکان است، اما سبک دلبستگی اجتنابی/ تحقیرکننده و سبک دلبستگی اجتنابی همراه با ترس که مختص بزرگسالان است، مشابه سبک دلبستگی اجتنابی در کودکان است (خوشابی و ابوحمزه ، ۱۳۸۵). رابطه جنسی و دلبستگی مطالعات نشان داده اند که بین سبک های دلبستگی و سبک های رابطه جنسی رابطه وجود دارد. اشخاص ایمن لذت بیشتری از رابطه جنسی احساس می کنند. اشخاص اجتنابی کمتر به مسائل جنسی توجه دارند و اغلب با افرادی رابطه جنسی برقرار می کنند که رابطه عاطفی نزدیکی با آنها ندارند. افراد دوسوگرا اغلب از در آغوش کشیدن بیشتر از عمل جنسی لذت می برند (خوشابی و ابوحمزه ، ۱۳۸۵). روش های فرزند پروری و دلبستگی کودک هرچند کودک انسان ظاهرا تمایلی فطری برای دلبستگی به دیگری دارد، اینکه کودک به کدام یک از والدین دلبسته باشد و نیز شدت و کیفیت دلبستگی او ، تا حدود زیادی بستگی به رابطه فردی والدین با کودک دارد. کودک فقط به سبب کارهایی که والدین برای ارضای نیازهایشان به غذا، آب و گرما و آسودگی از درد می کنند، به آنها دلبستگی پیدا نمی کنند . مدت زمانی که کودک با هر یک از والدینش می گذراند نیز تعیین کننده کیفیت رابطه کودک با والدینش نخواهد بود. به همین نحو دلبستگی کودکان به مادران شاغل شان به اندازه دلبستگی کودکانی است که مادرانشان کار نمی کنند. بنابر این کیفیت نگهداری از کودک تعیین کننده تر از کمیت آن است. یکی از ابعاد اولیه رابطه و دلبستگی عبارت است از حساسیت، همگامی و کنش متقابل ، (به عبارت دیگر حساس و پاسخگو بودن) در برابر حالات کودک ، خواه گریه باشد ، خواه لبخند یا حرف زدن (اینسورث و همکاران ،۱۹۸۵). اشتغال مادر و مهد کودک به نظر بالبی برای اینکه احساس دلبستگی در کودک ایجاد شود ، باید صرفا یک نفر از او مراقبت کند و در صورتی که چند نفر از کودک مراقبت کنند، در فرایند دلبستگی او خلل ایجاد می شود و کودک دچار اضطراب می گردد. این فرضیه را می توان ” تک گرایی” ،” تک مادری[۱۳۱] نامید. دلیل دوم این است که کودکانی که به طور گروهی پرورش می یابند از توجه و علاقه کمتری برخوردار می شوند و همین امر موجب کندتر شدن رشد اجتماعی و شناختی آنها می گردد. بهترین شکل دلبستگی در بین نوزادان مادران شاغل زمانی اتفاق می افتد که پس از به دنیا آمدن کودک، در چند ماه در خانه از او مراقبت می کند و سپس به تدریج به صورت نیمه وقت به کار خود بازمی گردد (خوشابی و ابوحمزه ، ۱۹۸۵). افسردگی مادر و تاثیر آن بر دلبستگی فرزندان یک موضوع جالب تاثیر افسردگی مادر بر رابطه وی با فرزندش است. مادران افسرده حالات منفی بیشتری دارند و تعاملات مثبت کمتری با فرزندشان برقرار می کنند. همچنین در هنگام تعامل با فرزندانشان حساسیت کمتری دارند . بین افسردگی مادران و دلبستگی مضطربانه فرزندان از جمله دلبستگی سردرگم رابطه ای است که افسردگی مادر به پرخاشگری و گوشه گیری بعدی طفل هم منجر می شود. بین نشانه های افسردگی مادر و تعاملات ضعیف مادر و کودک و مشکلات رفتاری دوران خردسالی فرزندان هم ارتباطی هست. برای مثال اطفالی که مادرشان تا سه ماه پس از زایمان افسرده بود در یک سالگی تاخیرهایی در رشد روانی و جسمی داشتند. شواهد فراوان وجود دارد که نشان می دهد این کودکان بعدها در معرض مشکلات دلبستگی و مشکلات اجتماعی و هیجانی خواهند بود. اما افسردگی مادر چطور به کودک تاثیر می گذارد؟ اطفال مادران افسرده ممکن است حالات مادرشان را تقلید کنند. اطفال مادران افسرده غمگین تر و عصبانی تر هستند و کمتر ابراز علاقه می کنند. علاوه بر این تربیت غیراستاندارد می تواند بطور مستقیم بر رشد کودکان تاثیر بگذارد. کودکان مادران افسرده مجبورند برای دوره های طولانی غم، درماندگی ، ناامیدی ، تحریک پذیری و آشفتگی مادرشان را تحمل کنند و همین قضیه بر رشدشان تاثیر می گذارد. مادران افسرده انرژی کافی برای مراقبت از فرزندشان ندارند (کاپلان ، ۲۰۰۳). دلبستگی و رفتارهای بعدی در بسیاری از مطالعات بین نوع دلبستگی و رفتارها و شرایط رشدی بعدی اطفال رابطه ای است. اطفال دو ساله ای که دلبستگی توام با ایمنی داشته اند پرشورتر و با پشتکارترند و زود عصبانی نمی شوند. اطفال دارای دلبستگی توام با ایمنی در دوران خردسالی مسائل را بهتر حل می کنند. آنها بیشتر همکاری می کنند و فرامین مادرشان را راحت تر اجابت می کنند. بازی این کودکان در ۱۸ ماهگی کیفیت بالاتری دارد و در مقایسه با بچه های پیش دبستانی دارای دلبستگی مضطربانه، توانایی کلامی بیشتری دارند. کیفیت دلبستگی طفل به مادرش بر تمام روابط شخصی وی تاثیر می گذارد و با قابلیت بالای او در روابط میان فردی آینده اش رابطه دارد. در پیگیری اطفال تا اواسط کودکی معلوم شد کودکان پرخاشگر بیشتر همان اطفالی بودند که در ۱۸ ماهگی دلبستگی بی نظم داشتند. درحالیکه گوشه گیری ها عموما جزء گروه دلبستگی اجتماعی بودند (سلاجقه ،۱۳۸۶). بررسی طولی گسترده ای معلوم کرد کودکانی که در بچگی دلبسته بودند توسط معلمان پیش دبستانی خود از لحاظ اعتماد به نفس ، شایستگی اجتماعی، یاریگر و محبوب بودن ، عالی ارزیابی شدند. در مقابل همسالان دلبسته دوری جو آنها بصورت منزوی و آنهایی که دلبسته مقاوم بودند مخرب و دشوار ارزیابی شدند. به نظر چندین پژوهشگر این یافته ها به معنی آن است که دلبستگی در نوباوگی باعث می شود که مهارت های شناختی ، هیجانی و اجتماعی در سال های بعدی بهبود یابند (برک ، ۲۰۰۱) نشانه های مشکلات دلبستگی در موقعیت هایی که والدین به علامت های کودک پاسخ نمی دهند، دلبستگی ایمن رشد نمی کند و کودک دچار بی اعتمادی می شود. نشانه هایی که اینگونه بچه ها نشان می دهند عبارتند از:
مفهوم ارزش ویژه برند که از اوایل دهه ۱۹۸۰ پدیدار شد، توجه بازاریابان را به خود جلب کرده است (Bravo et al. , 2007). از دید کلر[۳۹]، ارزش ویژه برند باعث تقویت ترجیحات و نیت خرید مشتری می شود (Pappu et al. , 2005). همچنین، بازاریابان میتوانند با در اختیار داشتن برندهای موفق، مزیت رقابتی کسب کنند (Wang et al. , 2008; Kim et al. , 2006). ارزش ویژه برند یک دارایی نامشهود[۴۰] است که ارزش مالی و روانی برای شرکت داشته و ارزش افزوده ای است که با اضافه شدن به محصولات و خدمات، در نحوه تفکر، احساس و احترام مشتری به برند، قیمت، سهم بازار و سودی که یک برند نصیب سازمان می کند، خود را نشان دهد (kotler et al. ,. 2007). از آنجائی که برندها اکنون به عنوان بخشی از داراییهای شرکت شناخته میشوند، باید بیشترین بهره برداری را از آنها بکنیم (۲۰۰۸ kapferer,).
اکثر پژوهشهای صورت گرفته درحوزه ارزش ویژه برند، روی ایجاد ابزار اندازه گیری مناسب برای این سازه، تاکید کرده اند (Yoo and Donthu, 2001; Pappu et al. , 2005). ولی، تاکنون مطالعات محدودی در زمینه فرایند ایجاد ارزش ویژه برند در طول زمان و شناسائی عوامل اصلی تاثیرگذار روی آن، صورت گرفته است (Yasin et al. , 2007; Valette et al, 2009). مفهوم ارزش ویژه برند از منظرهای متفاوتی چون تولید کننده، خرده فروش و مشتری بررسی شده ولی تاکنون در بین صاحب نظران اتفاق نظر حاصل نشده است. با وجود اینکه تولید کنندگان و خرده فروشان به کاربردهای استراتژیک برند علاقه مند هستند، سرمایه گذاران دوست دارند که این مفهوم از دید مالی تعریف شود. از نظرآنها ارزش ویژه برند، ارزش کل دارایی برند است، هنگامی که آن فروخته و یا در ترازنامه قید میشود. طرفداران دیدگاه مالی ارزش ویژه برند را بعنوان جریان نقدی افزایشی حاصل شده از محصولات برند دار نسبت به بدون برند، در نظر می گیرند. بازاریابان برای متمایز کردن ارزش گذاری برند از سایر داراییها، به این مفهوم از دید مشتری می نگرند. از دید آنها، تنها زمانی به ارزش برند افزوده می شود که مشتری افزایش در ارزش های مورد پسندش را حس کند. قدرت یک برندبه چیزهائی که مشتریان در طول زمان درباره برند یاد گرفته، حس کرده، دیده و شنیده اند، تکیه دارد. کلر، ارزش ویژه برندرا چنین تعریف میکند : “تاثیر متفاوتی که آگاهی از برند روی پاسخ مشتریان به بازاریابی برند می گذارد. ” جامعترین تعریف ارزش ویژه برند که در بین عموم پذیرفته شده، تعریفی است که آکر [۴۱] ارائه کرده است. از دید او :” ارزش ویژه برند، مجموعه ای از دارایی ها و بدهی هائی است که به برند مرتبط هستند (Atilgan et al. , 2005). نگرش به برند ارزیابی کلی مثبت یا منفی مشتری از برند ارائه شده میباشد (Chang and Chieng, 2006). براساس مطالعه کیم و همکارانش (Kim et al. , 2008) نگرش و عادت به برند با وفاداری به برند تفاوت دارند اگرچه در نهایت منجر به وفاداری به برند میشود. . نگرش به برند احساسات، و نیت رفتاری مشتری نسبت به برند خاص را شامل میشود. تمایل مشتری به خرید تنها یک برند در یک طبقه محصول، وفاداری سطح بالا به آن برند را نشان میدهد ولی، وفاداری چندگانه ۳ یا وفاداری به سمت بیش از یک برند، یک وفاداری سطح پایین است. چادهوری در مطالعه خود نشان داد که سازه نگرش به برند یکی از پیش بینی کننده های مؤثر ارزش ویژه برند است (Chaudhuri, 1995) ۲-۷) اعتماد برند اهمیت درک برندها و به ویژه اعتماد به برند بر هیچکس پوشیده نیست. بسیاری از مطالعات به بررسی سوابق و پیامدهای اعتماد یا تاثیر اعتماد به عنوان متغیر واسطه در سیستم های مبادله ای پرداخته اند. علاوه بر سوابق و پیامدهای اعتماد، سایر مسائل نیز به دقت بررسی شده اند تا تعاریف اعتماد را در روابط مشتریان، روابط میان فروشندگان و خریداران، سازمانها، نگرشها و رفتارهای خریدارن، نقشهای اعتماد، کانالها و اعضاء توزیع، تمایل به حفظ رابطه، بازاریابی رابطه مند و مبادلات اجتماعی صنعتی بگنجانند. مطالعات گسترده ای بر روی اعتماد در سطح برند انجام گرفته اند اما روندها نشان از افول شاخصهای مرتبط با اعتماد دارند. کاهش اعتماد شامل اعتماد در شرکتهای تامین کننده کالاهای برند دار، اعتماد به کسب وکار، اعتماد به رهبران تجاری و اعتماد به صنایع خاص می گردد (Lantieri and Chiagouris, 2009). در ادبیات بازاریابی، اعتماد یک پیش شرط ضروری برای ایجاد روابط با مشتریان به حساب آمده و بر رفتار خرید مصرف کنندگان اثر گذار است (Hong and Cho, 2011). مشتریان باید قادر به اعتماد به عرضه کنندگان محصولات باشند، چرا که همه این توجهات به منظور کسب وفاداری مشتریان امری ضروری مینماید. اعتماد هنگامی رخ می دهد که یک شخص به پایایی و درستی تعاملات با طرف مقابل معامله اطمینان کند، بازاریابی اثربخش خدمات به مدیریت اعتماد بستگی دارد، زیرا مشتریان بایستی به نوعی خدمات را قبل از تجربه ی آن خریداری نمایند. دونی و کانون (۱۹۹۷) به این نتیجه دست یافتند که یک رابطه بلند مدت با یک شرکت قابل اعتماد، می تواند توسط نماینده آن شرکت در صورتی که صداقت نداشته باشد و اطمینان مشتریان را از خود سلب کند به خطر بیافتد. برعکس، فروشندگان قابل اعتماد، توانائی آن را دارند که در هنگام شرایط سختی که توسط مدیریت شرکت بر مشتریان تحمیل شده و بر خلاف علایق ایشان می باشد، مشتریان را کماکان به شرکت متعهد نگه دارند(موتمنی و همکاران، ۱۳۸۹). چودهاری و هولبروک[۴۲] بر این باورند که نقش اعتماد به برند در میان معترضین به ارزش ویژه برند و به صورت بارز و صریح بررسی قرار نگرفته است، از این رو، اهمیت مربوطه از لحاظ نظری در منابع علمی به تنظیم برند و در شیوه های رایج مدیریت برند تصریح شده است. بر اساس این قبیل ملاحظات و با ارتباط دادن رویکرد مبتنی بر منابع شرکت و منابع علمی مربوط به بازاریابی هدف از این تحقیق عبارت خواهد بود از پر کردن این فاصله از طریق بررسی اهمیت اعتماد به برند در امر توسعه ویژه برند (نادرنژاد: ۱۳۸۸: ۳۲). فوکویاما[۴۳] اعتماد را انتظار وجود رفتارهای با قاعده، درست و همیاری دهنده در یک جامعه که بر پایه معیارهای مشترک بخشی از اعضای جامعه شکل می گیرد، تعریف می کند. او معتقد است که تحولات فناورانه همواره نقش اعتماد را در درک رفتارهای تجاری -مانند بازاریابی برجسته تر خواهد کرد بر اساس تعریفی دقیق تر، اعتماد به نام تجاری یعنی تمایل مشتری به اطمینان کردن به توانایی ها و قابلیت های نام تجاری در انجام وظایف تعیین شده (Chaudhuri and Holbrook, 2004). ساین و سیردشموخ[۴۴](۲۰۰۸) مدلی را ارائه کردند که بیان می کند اعتماد یکی از عوامل اثرگذار بر رضایت مندی مشتری است که این هم به نوبه خود تابع وفاداری است. چان[۴۵] (۲۰۰۶) نیز معتقد است که رضایت از برند و اعتماد به برند منجر به وابستگی به برند می شوند. یعنی اگر برند منجر به رضایت شده و مصرف کنندگان به آن اعتماد داشته باشند، وابستگی برند توسعه می یابد. از اینرو رضایت از برند تاثیر مثبتی بر وابستگی برند دارد و اعتماد برند نیز همین تاثیر مثبت را بر وابستگی برند ایجاد می کند. پیامد طولانی و نهایی روابط با برند، وابستگی برند است که در عوض رفتار خرید فعلی و نیت خرید آتی مصرف کنندگان را شکل می دهد. بر طبق تحقیقات روانشناسی، وابستگی منجر به بروز رفتار رویکردی و تمایل به وابستگی فعلی و آتی می گردد. ۲-۸) اعتبار برند اردم[۴۶] و اسوایت[۴۷] در سال (۲۰۰۶)، به طرح مفهوم اعتبار برند به معنای باور به اطلاعات مربوط به جایگاه محصول از سوی مشتریان بر اساس ادراک آن ها از این که آیا برند توانایی و تمایل به ارائه مداوم آن چه که وعده داده است را دارد یا نه، پرداختند. اسویدنی[۴۸]، نیز اعتبار برند را بیانگر ارتباط بلند مدت مصرف کننده و یک برند می داند. در نتیجه مطالعات اردم و همکارانش در سال (۲۰۰۶)، برای اعتبار برند دو جزء اصلی معرفی گردید. این دو جزء عبارتند از اعتماد و تخصص. اعتماد به تمایل شرکت ها به ارائه آن چه که وعدهاش را داده اند اشاره دارد و تخصص نیز به توانایی شرکت ها در ارائه واقعی آن چه که وعده داده اند بر میگردد. به این سبب که اعتماد و تخصص برند تحت تاثیر استراتژی های بازاریابی و عملکردهای سازمان شکل می گیرد، به این ترتیب اعتبار یک برند، بیانگر ثبات استراتژی های مربوط به آمیخته بازاریابی می باشد. این محققین در تحقیقات خود به این نتیجه رسیدند که ثبات در کیفیت و شفافیت بر اعتبار برند موثر هستند. ثبات در کیفیت که بیانگر میزان توازن عملکردهای بازاریابی سازمان با استراتژی های آمیخته بازاریابی در طول زمان می باشد، سبب کاهش سطح تغییر پذیری محصول می گردد. شفافیت نیز به معنای نبود ابهام در یک برند می باشد. به این ترتیب، به کمک ثبات کیفیت و شفافیت برند و انجام فعالیت های ترفیعی بازاریابی نظیر تبلیغ و یا تلاش برای بهبود جایگاه محصول، شکل گیری اعتبار برند تسهیل می گردد (Erdem and Swait, 2006) تحقیقات زیتهام در سال ۱۹۸۸ نیز حاکی از تاثیر گذاری اعتبار برند بر تمایل به خرید مشتریان از طریق کیفیت درک شده و خطر درک شده، بوده است. کیفیت درک شده به قضاوت مصرف کننده در خصوص رجحان و عالی بودن یک محصول اشاره دارد و خطر درک شده نیز به عدم اطمینان مصرف کننده در شرایطی که قادر به پیش بینی عواقب تصمیم خرید خود نیست، اشاره دارد (Zeithaml, 1988). ۲-۹) ارتباطات خاص برند ارتباطات خاص برند در ارزیابی مشتریان در خصوص یک برند بسیار موثر است و می تواند تأثیر بسیار قوی بر نگرش مشتریان نسبت به توسعه برند و موفقیت آن داشته باشد به ویژه اگر محصول جدید بسیار مرتبط با محصولات اولیه باشد باعث می شود که توسعه برند با موفقیت بیشتری روبه رو شود (Joon-Wuk Kwun and Oh 2007, Salinas and Pina 2009. ). ارتباطات خاص برند نشان دهنده خصوصیات، نگرش ها یا مزایایی که مصرف کننده می تواند از یک برند به دست آورد می باشد که آنها معرف تفاوت های آن برند با رقبا است (Dillon et al, 2001). دو اصل برای ارتباطات خاص در نظر گرفته شده است: ادراک ارزش عاطفی و کیفی توسط مصرف کننده. اعتبار برندهای جهانی می تواند موقعیت محصول را بالا ببرد و باعث افزایش کیفیت محصول در نظر مشتری شود (Doyle, 2001). کین (۲۰۰۵) به این نتیجه رسید که مصرف کنندگان در کشورهای در حال توسعه برندهای خارجی را که از برندهای محلی با کیفیت تر می باشند ارجح می دانند. ارزش گذاری عاطفی یعنی سود به دست آمده از احساسی که در نتیجه استفاده از یک کالا بوجود می آید (مثل لذت و خشنودی). برندهای مختلف کالاهای باعث بوجود آمدن ارزش عاطفی متمایزی می شوند که توسط مصرف کنندگان درک شده است (Holbrook, 1986). در کشورهای در حال توسعه همبستگی بالایی بین احترام و منزلت فرد و نوع برند تصور می شود (Kinra, 2006). ۲-۱۰) ادراک و برداشت برند عمومی ادراکات عمومی از برند به ادراک کلی درباره برند برمی گردد که بر اساس یک تصویر و دیدگاه کلی از برند ایجاد شده است. بر اساس این تعریف دو جنبه آگاهی برندی و تصویر برند ادراک عمومی از برند را منعکس می کنند. آگاهی برند وتصویر برند، یک نقش مهمی را در تصمیم گیری مصرف کننده بازی میکنند زیرا به عقیده کلر (۱۹۹۳) آگاهی برندی بر روی شکل گیری و نیرومندی نمایندگی های برند در یک منطقه تأثیر میگذارد. همچنین افزایش سطح آگاهی برندی و تصویر برند می تواند ارتباطات بازاریابی را به طور اثربخشی افزایش دهد زیرا مصرف کننده ایی که به طور مناسب و مطلوبی به یک برند متمایل شده است و دارای زمینه مطلوبی نسبت به آن است ممکن است به تبلیغات به طور مثبتی پاسخ دهد و بنابراین کمتر نیاز به تبلیغات گسترده و آشکار جهت رسیدن به اهداف وجود دارد (Keller 1993). آگاهی برندی به وسیله شناخت برند و به یادآوردن برند درک می شود. شناخت برند مرتبط است به توانایی مصرف کننده برای تبعیض برند به طور صحیح و درست در بین برندهای رقبا و به یاد آوردن برند به توانایی مصرف کننده برای بازیابی یا زایش برند به طور صحیح از حافظ هاش اشاره دارد (Martinez et al, 2009). تصور برند مرتبط با پرستیژ و شهرت یک برند است. سطوح بالایی از آگاهی و تصور برند منجر به ادراک مثبت برند می شود. شرکت ها اغلب برند خود را برای معرفی محصولات جدید توسعه می دهند اما این کار می تواند باعث به خطر انداختن تصور برند شود و کاری بسیار پر ریسک است. چنانکه تحقیقات نیز نشان داده است که توسعه برند بر تصور برند تأثیر می گذارد (Kapoor & Hesiop, 2009). همچنین در توسعه برند مثبت گرایی برند بر روی ارزیابی مشتری در خصوص برند و در نتیجه توسعه آن تأثیر می گذارد و باعث موفقیت توسعه برند می شود (مثبت گرایی برند یعنی برند به عنوان برندی که در جستجوی تأمین رضایت و منفعت مشتری است شناخته شود) علاوه بر این، شرایط رقابتی در بازار و استراتژی های رقبا در خصوص برندهای خود بر روی مثبت گرایی برند و در نتیجه موفقیت توسعه برند تأثیر می گذارد (Motameni and Shahrokhi, 1998) ۲-۱۱) تعهدات و درگیری برند تعهدات برند به میزانی که هر کدام از مصرف کنندگان درگیر خریدن یک برند خاص و ویژه شده اند برمی گردد و تعهدات برند به عنوان سود تفسیر می شوند. به عبارت دیگر زمینه فکری مشتری تشکیل شده از تعهدات فزاینده مشتری به یک برند که می تواند یک فروش قابل پی شبینی و جریان سود مشخص و قابل پیش بینی را ایجاد کند. به علاوه زمینه فکری یک مشتری وفادار ارائه کننده یک قیمت پایه و میزان بقای برند در رقابت قیمتی است (Oliver, 1997). دعایی و حسن زاده (۱۳۸۹) در مطالعه خود، درگیری و تعهد برندی را که شامل وفاداری به برند وقصد خرید است پیشنها د کردند. زیرا وفاداری برند به عنوان تمایل و گرایش به وفادار بودن به یک برند خاص که در قصد و نیت برای خرید به عنوان اولین انتخاب ظاهر میشود تعریف شده است. بنا به این تعریف قصد و نیت خرید به تقویت وفاداری برند مرتبط است. سطوح بالای وفاداری برند و قصد و نیت خرید با تعهد برند به طور قوی پیوند خورده است. ۲-۱۲) تصویر ذهنی از برند اگر چه تصویر ذهنی از برند به طور گسترده و به شیوه های مختلف تعریف و مورد استفاده قرار گرفته است اما توافق کلی بر سر تعریف تصویر ذهنی از برند به عنوان ادراک ؛ و احساسات کلی مصرف کننده در مورد یک برند مطرح است (Dobni & Zinkhan, 1990 ; Keller, 2008 ). تصویر ذهنی از برند بوسیله ترکیب اثر تداعی های برند شکل می گیرد (Atilgan,et al, 2009). تداعی های ذهنی از برند اغلب براساس مدل حافظهای شبکه ای تداعی های ذهنی می باشد که در آن حافظه فرد از گره ها و رشته های ارتباطی تشکیل شده است. رشته های ارتباطی نشان دهنده روابط (ضعیف یا قوی) و گره ها نشان دهنده مفاهیم (به عنوان مثال: تداعی های برند) و اشیا (به عنوان مثال برندها) می باشد (Keller, 2008). تداعی های ذهنی از برند، از اجزای کلیدی تصویر ذهنی از برند هستند و امکان متمایز شدن و ایجاد نگرش ها ی مثبت نسبت به محصول را فراهم می کنند (Simms and Trott, 2006). نیرومندی، مطلوبیت و منحصر به فرد بودن سه بعد تداعی های برند می باشند که منعکس کننده تصویر ذهنی از برند هستن. د مطابق با دیدگاه کلر تداعی های برند در سه دسته طبقه بندی شده است:
-
- ویژگی ها (ویژگی های مرتبط با محصول از قبیل اجزا و شکل و ویژگی های غیر مرتبط با محصول از قبیل قیمت، تصور از مصرف کننده، تصور از موقعیت مصرف، احساسات، تجربیات و شخصیت)؛
-
- مزایا (مزایای کارکردی، مزایای سمبلیک و مزایای تجربی)؛
همچنین مطابق با اظهارات کلر ایجاد تصویر ذهنی مثبت از برند نیازمند برنامه های بازاریابی است که بتوانند تداعی های نیرومند، مطلوب و منحصر به فرد را با برند در حافظه پیوند بزنند. تداعی هایی که نیرومند، مطلوب و منحصر به فرد باشند، به طور حتم فعال ترند و به تصویر ذهنی از برند کمک می کنند (حسینی و فرهادی نهاد، ۱۳۹۱). ۲-۱۳) تصویر ذهنی از کشور مبداء برند بسیاری از شرکت ها به دنبال جلب توجه و نظر مشتریان خود هستند. یکی از راه های تحقق این هدف ایجاد تمایز است. سهولت تقلب و مشکل بودن رسیدن به مزیت رقابتی پایدار، تمایز را به یکی از اولویتهای کلیدی شرکت های امروزی تبدیل نموده است. بطور کلی شرکت ها میتوانند محصولاتشان را با تمرکز بر ویژگیهای فیزیکی (مانند مزه، طرح و تناسب) و غیر فیزیکی (مانند قیمت، نام تجاری و کشور مبدا) محصولاتشان را از رقبا متمایز سازند (Zeugner-Roth, 2008). نامگذاری تجاری یکی از ابزارهای قوی برای ایجاد تمایز است (Pappu et al, 2005). نامگذاری تجاری، تولیدکننده را قادر به کسب مزایای ارائه شده توسط محصولاتی با کیفیت منحصربه فرد و عالی نموده و نیز فرصتی برای انتقال این روابط قابل شناسایی به محصولات و خدمات دیگر فراهم مینماید (Motameni and Shahrokhi, 1998). نامگذاری تجاری باعث ایجاد مزیت رقابتی میگردد- نام تجاری منعکس کننده عیار کیفیت و تعهد به خریدار است که همانند ویژگی- های خاص که مصرف کنندگان را تشویق به خرید محصولات/خدمات دارای نام تجاری مینماید (Lee and Back, 2010). نامهای تجاری قوی علاوه بر ایجاد، مزیت رقابتی، نقدینگی سازمان را افزایش و جریان نقدینگی را تسریع نموده، امکان افزایش قیمت، سوددهی و وفاداری بیشتر مشتریان را فراهم آورده (Madden, 2006)، در ایجاد هویت در بازار، آسیب پذیری کم برای فعالیتهای رقابتی، حاشیه سود زیاد و نیز حمایت از فرصتهای بسط نام تجاری (Keller, 2003) را به همراه دارد. کلر (۲۰۰۷) ادعا دارد که ایجاد ارزش ویژه نام تجاری یکی از مهمترین بخش های ایجاد نام تجاری است. آتلیگان و همکاران[۴۹] (۲۰۰۵) دلیل تمرکز تحقیقات بر ارزش ویژه نام تجاری را نقش استراتژیک و اهمیت آن در دستیابی به مزیت رقابتی و همچنین کمک به تصمیمات مدیریت استراتژیک معرفی می نمایند. اگر ارزش ویژه نام تجاری بصورت دقیق و صحیح اندازهگیری شود میتواند مقیاس مطلوبی برای ارزیابی تاثیرات بلند مدت تصمیمات بازاریابی باشد. نتیجه تحقیق بردی[۵۰] و همکاران (۲۰۰۸) بر روی ۴ صنعت مختلف نشان داد که ارزش ویژه نام تجاری بالاتر منجر به رضایت و گرایش رفتاری بیشتر مشتریان میشود. هیون[۵۱] (۲۰۰۹) بیان داشته که ارزش ویژه نام تجاری، ارزش ادراکی مشتریان از محصولات و خدمات را تحت تاثیر قرار می دهد. نتیجه مدیریت صحیح ارزش ویژه نام تجاری وفاداری بالاتر، شکنندگی کمتر فعالیت های بازاریابی رقابتی و بحران های بازاریابی، پاسخ بسیار منعطف به تغییر قیمت، اثربخشی بالای ارتباطات بازاریابی، احتمال فرصتهای صدور مجوز، ایجاد جذابیت بالاتر برای سرمایه گذاران و کسب حمایت های بیشتر از طرف سهامدارن (Aaker, 1991) حاشیه سود بیشتر (Kim and Kim, 2005) توانایی جذب کارکنان بهتر (DelVecchioet al, 2007)، محافظت از شرکت از ورود رقبا بالقوه هنگام برونسپاری (Lim and Tan, 2009)است. ارزش ویژه نام تجاری نتیجه ادراکات مشتریان بوده که عوامل بسیاری بر آن مؤثر هستند (Yasin et al, 2007) تحقیقات موجود در این زمینه بیشتر بر توسعه ابزارهای ارزیابی ارزش ویژه نام تجاری متمرکز بوده و تحقیقات کمی تلاش در ادراک یا ارزیابی فرایند شکلگیری ارزش ویژه نام تجاری از طریق عوامل زمینه ساز آن صورت گرفته است (Valette-Florence et al, 2009) بیشتر تحقیقات در زمینه بر تاثیر آمیخته بازاریابی متمرکز بوده است. کلر (۲۰۰۳) یان داشت که علاوه بر شرکت مبداء محصول، کشور یا موقعیت جغرافیایی که محصول از آنجا میآید، به نام تجاری و تداعی های آن مرتبط است (Baldauf et al, 2009). تصویر ذهنی کشور مبدا یک نشانه بیرونی مهم مرتبط با محصولات دارای نام تجاری است. مطالعات انجام گرفته این نکته را به اثبات رسانده که مصرف کنندگان در هنگام ارزیابی محصول به برچسب ”ساخت.” تکیه میکنند (Papadopoulos & Heslop, 1993). در کشورهای درحال توسعه مصرفکنندگان کالاهای وارداتی را به تنها به دلایلی مانند قیمت پائین یا نسبت مناسب کیفیت به قیمت خریداری نمینمایند. این مصرف کنندگان نشان دادهاند که کشور مبدا برای آنها اهمیت بیشتری نسبت به قیمت و بسته بندی دارد (Schnettler et al, 2008). نتیجه تحقیقی در ۱۱ طبقه محصول در ایالات متحده آمریکا حاکی از تأثیر کشور مبدا بر تمایل به پرداخت هزینه اضافی بود (Drozdenko & Jensen, 2009) تاکور و کاتسانیز[۵۲] (۱۹۹۷) ادعا نمودند که نشانه های تصویر ذهنی کشور بطور مستقیم و غیرمستقیم (از طریق نام تجاری) بر ادراک از کیفیت مؤثر است. در حوزه بین المللی چندین مطالعه (Papadopoulos & Heslop,2006 ; Yasin et al, 2007; Baldauf et al, 2009) نشاندهنده تاثیر تصویر ذهنی کشور بر ارزش ویژه نام تجاری است. آگاهی و درک چگونگی ادراک تصویر ذهنی کشور مبدا در بازارهای هدف و اینکه چگونه مصرف- کنندگان با آن ارتباط برقرار می کنند، در هنگام تصمیم گیری درباره محصول کجا تولید شود، حیاتی است. بدلیل رقابت جهانی استفاده از عواملی مانند تصویر ذهنی کشور تولیدکننده در حال افزایش است (مرادی و زارعی، ۱۳۹۰). تصویر ذهنی کشور مبدا یک نشانه بیرونی مهم مرتبط با محصولات دارای نام تجاری بویژه وقتی که مصرف کنندگان آشنایی کمی با محصولات خارجی دارند، است. تصویر ذهنی کشور را بصورت “تمامی ادراکات شکل گرفته مصرف کنندگان ازمحصولات یک کشور مشخص، بر مبنای ادراکات پیشین آنها از تولیدات کشور و ضعف و قوت بازاریابی“ تعریف نمودند. زوگنر روث و دیامانتوپولوتوس[۵۳] (۲۰۰۹) بیان داشته اند تصویر ذهنی کشور، منعکس کننده عقاید و احساسات مصرف کنندگان است و نتیجه مستقیم آگاهی و عقاید آنها بدون درنظرگرفتن درستی یا نادرستی این عقاید و آگاهیها درباره کشوری خاص است. میتوان گفت محصولات استاندارد را می توان در همه جا تولید نمود، بنابراین بازاریابان از تداعی های کشور برای متمایز ساختن محصولاتشان از رقبا استفاده میکنند. تحقیقات انجام شده نشان داده که تصویر ذهنی کشور میتواند بر تصمیمات خرید محصولات داخلی مؤثر باشد این تاثیرات با تو جه به کشور و محصول می تواند منفی یا متفاوت باشد (Bernabeu et al, 2008; Papadopoulos & Heslop,2006 ). نبنزهل و جف[۵۴] (۱۹۹۶) نتیجه گرفتند که تصویر ذهنی کشور مبدا در مقایسه با تصویر ذهنی نام تجاری تاثیرات قابل توجهی بر ارزیابی مصرف کنندگان از محصول دارا است. . برای مثال وقتی نام تجاری مشهوری در یک کشور توسعه یافته تولید می گردد نسبت به همان نام تجاری که در یک کشور درحال توسعه تولید میشود بهتر ارزیابی میشود. مثلا احتمال اینکه محصول تولید شده در یک کشور توسعه یافته (مانند فرانسه) در مقایسه با کشوری که از نظر سطح توسعه یافتگی پائینتر است (مانند رومانی)متمایز تشخیص و ادراک گردد بیشتر است (Hamzaoui & Merunka, 2006). در عرصه بین المللی، تحقیقات معدودی در زمینه تاثیر تصویر ذهنی کشور بر ارزش ویژه نام تجاری انجام گرفته است که به تحقیقات مانند پاپو و همکاران، (۲۰۰۶) و (۲۰۰۷)، و یاسین و همکارانش در سال (۲۰۰۷)، میتوان اشاره کرد. ۲-۱۴) وفاداری به برند مفهوم وفاداری، اولین بار در دهه ۱۹۴۰ ایجاد شد. در آن زمان، وفاداری یک مفهوم تک بعدی بود. بعد از آن در سالهای ۱۹۴۴ و ۱۹۴۵، دو مفهوم مجزا درباره وفاداری شکل گرفت: “ترجیح برند” که بعدها به عنوان، وفاداری نگرشی، مطرح شد و “سهم بازار” که بعدها تحت عنوان “وفاداری رفتاری” ارائه گردید. ۳۰ سال بعد از آن، مفهوم وفاداری وارد ادبیات آکادمیک شد و محققان دریافتند که وفاداری میتواند ترکیبی از وفاداری نگرشی و رفتاری باشد. (Rundle, 2005, 492-500) وفاداری به نام تجاری به معنی تکرار خرید است که دلیل این رفتار، فرآیندی روانی میباشد. به عبارت دیگر، تکرار خرید صرفا یک واکنش اختیاری نیست بلکه نتیجه عوامل روانی، احساسی و هنجاری میباشد (Meller & Hanssan, 2006). ریچارد اولیور[۵۵] (۱۹۹۹) وفاداری را داشتن تعهدی عمیق برای خرید مجدد و یا حمایت از یک محصول یا خدمت مورد علاقه، که علیرغم وجود تاثیرات موقعیتی و تلاشهای بازاریابی رقبا، موجب تکرار خرید یک نام تجاری یا مجموعه محصولات یک نام تجاری درآینده شود، تعریف میکند (Oliver, 1999, p34). آکر (۱۹۹۶) وفاداری به برند را “دلبستگی یک مشتری نسبت به یک برند” تعریف میکند. . مصرف کنندگان وفادار تمایل دارند به محصولات برنددار پول بیشتری بپردازند زیرا احساس می کنند که این نوع محصولات نسبت به سایرین برای آنها ارزش بیشتری ایجاد میکند. قصد خرید مجدد نیز نشانگر وفاداری به برند است. ادبیات مربوط به اندازه گیری وفاداری، یک پیشرفت تکاملی را نشان میدهد که با مفاهیمی بر مبنای رفتار آغاز شده است، اما امروزه رویکردهایی را بر مبنای نگرش، شناخت و ارزشها در برمیگیرد. رویکردهای رفتاری به ۴ روش وفاداری را عملیاتی میکنند: ابتدا، از طریق اندازه گیری کردن میزان مصرف واقعی کالا و خدمات. این رویکرد معمولا حجم و دفعات تکرار خرید را در طی دوره های زمانی مشخص با هم ادغام میکند (Lin, 2004 &Veloutosou, 2004). اهنبرگ[۵۶] (۱۹۹۸) مشاهده کرد که الگوهای به وجود آمده از چنین اندازه گیریهایی کمک بسیار زیادی به بازاریابان در شناسایی خریداران پرمصرف و خریداران تکراری خواهد کرد. دوم، در نظر گرفتن ملاکها یا معیارهایی در داخل یک بازار تعریف شده و یا حتی یک مکان خرده فروشی کاندید میشود (Driver, 1996). سوم، ملاکها یا معیارهای بر مبنای احتمال تکرار خرید؛ چهارم، ملاکها یا معیارهایی که زمانهایی ا بررسی میکند که مشتری به برندهای دیگر روی میآورد (hsiu –Yuan &Li-Wei, 2005). علاوه بر اینها محققین دیگر معیارهای گوناگون دیگری نظیر آشنا بودن با برند (Dick &Wood, 2004) راحتی و تجربه مصرف (Rowley, 2005 & Lin et al, 2000) ارزش اجتماعی، تصور و خود پنداری (Auty, 2001)، ارزش درک شده و رضایت (Wood, 2004) برای سنجش سازه وفاداری به برند در نظر گرفته اند.
نمودار۴-۱۶) مقایسه میانگین شاخص های حافظه موشهای صحرایی ماده در روزهای مختلف بین گروه کورپیریفاس و DMSO.P<0.05* در مقایسه با گروهDMSO. نمودار۴-۱۷) مقایسه میانگین شاخص های حافظه موشهای صحرایی نر متعاقب تزریق غلظتهای مختلف اسکاپولامین در گروه های کورپیریفاس و DMSO.P<0.05 * در مقایسه باسالین#P<0.05. در مقایسه با گروهDMSO. نمودار۴-۱۸) مقایسه میانگین شاخص های حافظه موشهای صحرایی ماده متعاقب تزریق غلظت های مختلف اسکاپولامین در گروه های کورپیریفاس و DMSO.# P<0.01 در مقایسه با گروه DMSO. نمودار۴-۱۹) مقایسه میانگین شاخص های حافظه موشهای صحرایی نر متعاقب تزریق غلظتهای مختلفMK-801در گروه های کورپیریفاس و DMSO.P<0.05 * در مقایسه با سالین.p<0.01 ** در مقایسه با سالین.# P<0.05در مقایسه با گروهDMSO. نمودار۴-۲۰) مقایسه میانگین شاخص های حافظه موشهای صحرایی ماده متعاقب تزریق غلظتهای مختلف MK-801 در گروه های کورپیریفاس و DMSO.p<0.01 ** در مقایسه با سالین. # P<0.05 در مقایسه با گروهDMSO. فصل پنجم ۵- بحث و نتیجه گیری ۵-۱) بحث نتایج این تحقیق نشان داد تزریق غلظت ۱ میلیگرم بر کیلوگرم کورپیریفاس در روزهای۴-۱ پس از تولد به نوزادان موش صحرایی، القاء کیندلینگ در ابتدای دوره بلوغ در موشهای نر را بطور معنیداری تحت تاثیر قرار نمیدهد در حالیکه در موشهای ماده در روزهای ۴ و ۶ از دوره کیندلینگ میانگین شدت تشنجات در مقایسه با گروه DMSO کاهش معنیداری نشان داد. مطالعات قبلی نشان دادهاند دریافت کورپیریفاس با غلظت و دوره تیمار مشابه مطالعه حاضر اگرچه تغییر معنیداری در میزان فعالیت آنزیم استیلکولین استراز ایجاد نمیکند ولی اثرات متعدد در مقیاس سلولی، سیستمیک و حتی کارکردهای رفتاری به دنبال دارد (Qiao et al., 2003; Slotkin et al., 2008) اثرات متعدد سیستمیک و رفتاری ناشی از مجاورت با کورپیریفاس در دوره تکوین به تغییرات دراز مدت و گسترده در سیستمهای نوروترنسمیتری مختلف بویژه سیستم کولینرژیک و سروتونرژیک نسبت داده شده است (Aldridge et al., 2005; Slotkin et al., 2001, 2008). Slotkin و همکاران در سال ۲۰۰۱ نشان دادند، تزریق غلظت ۱ میلیگرم بر کیلوگرم کورپیریفاس به نوزادان موش صحرایی در روزهای ۴-۱ پس از تولد به طور مشخصی باعث کاهش فعالیت استیلکولینترانسفراز (بعنوان یک شاخص پایانه های کولینرژیک) و اتصال همیکولینیوم (بعنوان شاخص عملکردی فعالیت کولینرژیک) در نواحی مختلف مغزی از جمله هیپوکامپ، مغز میانی، استریاتوم، ساقه مغز و کورتکس می شود. در تحقیق مذکور علاوه بر تفاوت در میزان آسیب سیناپسهای کولینرژیک در نواحی مختلف، اثرات وابسته به جنس نیز مشاهده شد از جمله اینکه در موشهای صحرایی ماده آسیب در مارکرهای کولینرژیک در استریاتوم (اولین بخشی که تفاوت جنسیتی را نشان داد) در مقایسه با نرها شدیدتر بود. همچنین Slotkin و همکاران در سال ۲۰۰۸ نشان دادند، تزریق غلظتهای پائین کورپیریفاس در ابتدای دوره پس از تولد به نوزادان موش صحرایی منجر به کاهش در Nerve growth factor (NGF)، Brain derived neurotrophic(BDNF) وFibroblast growth (FGF) می شود که در اختلال در تمایز نورونی بویژه تمایز نورونهای کولینرژیک، نقص در رشد مغزی و پلاستیسیتی سیناپسی و نیز بروز بیماریهای نورودژنراتیو و صرع دخیل دانسته شده است. مشارکت سیستم کولینرژیک در فرایند کیندلینگ نشان داده شده است. پیلوکارپین (آگونیست رسپتورهای موسکارینی استیلکولین) فرایند کیندلینگ و جوانهزنی فیبرهای خزهای را تسهیل می کند درحالیکه اسکاپولامین (آنتاگونیست رسپتورهای موسکارینی استیلکولین) فرایند کیندلینگ را به تاخیر انداخته و جوانهزنی فیبرهای خزهای را مهار می کند (Adams et al., 2002). همچنین مشخص شده است که کاهش NGF باعث مهار شکل گیری کیندلینگ و جوانهزنی فیبرهای خزهای می شود (Adams et al., 1997). با توجه به شواهدی که تائید می کنند دریافت کورپیریفاس در ابتدای دوره پس از تولد نقائص ساختاری و عملکردی سیستم کولینرژیک و نیز کاهش فاکتورهای تروفیک بویژه NGF را باعث می شود احتمالاً این تغییرات، در کاهش درجه تشنج طی کیندلینگ و تاخیر در بروز آن نقش دارند. با توجه به اینکه اثرات تخریبی کورپیریفاس بر سیستم کولینرژیک در موشهای صحرایی ماده شدیدتر بوده است این مکانیسم ممکن است در تاثیر وابسته به جنس کورپیریفاس بر فرایند کیندلینگ نیز دخیل باشد. تاثیر دریافت کورپیریفاس در روزهای اول پس از تولد بر کیندلینگ در زمان بلوغ تاکنون مطالعه نشده است بااینحال در تنها گزارش موجود از تاثیر کورپیریفاس بر کیندلینگ در موشهای نابالغ این ترکیب اثر تسهیلی بر کیندلینگ نشان داده است.Wurpel و همکاران در سال ۱۹۹۳ نشان دادند تزریق زیر پوستی کورپیریفاس در محدوده غلظت mg/kg10-3/0 به موشهای ۱۶ یا ۱۷ روزه بطور وابسته به غلظت کیندلینگ الکتریکی آمیگدال را تسهیل می کند که تائید کننده افزایش تحریکپذیری آمیگدال در حضور کورپیریفاس است. در مطالعه مذکور تاثیر حاد دریافت کوپیریفاس بر کیندلینگ الکتریکی آمیگدال مطالعه شده بعلاوه تاثیر عمده تسهیلی کورپیریفاس بر کیندلینگ در محدوده غلظتهایی که مهار قابل توجه آنزیم استیلکولین استراز رخ میدهد مشاهده شد درحالیکه در مطالعه حاضر اثرات درازمدت دریافت غلظت پائین کورپیریفاس (که مهار قابل توجه آنزیم استیلکولیناستراز را به دنبال ندارد) بر کیندلینگ شیمیایی بررسی شده است که می تواند مبنای تفاوت تاثیر بر فرایند کیندلینگ در دو مطالعه باشد. مطالعه یادگیری فضایی موشهای کیندل شده نشان داد تعداد خطای حافظه مرجع در موشهای نر گروه کورپیریفاس در روز دوازدهم بطور معنیداری از گروه DMSO کمتر است .در حالیکه تعداد خطای حافظه مرجع در موشهای ماده تفاوت معنی داری را نشان نداد. تعداد خطای کاری موشهای ماده در روز یازدهم افزایش معنیداری نسبت به گروه DMSO نشان داد در حالیکه تعداد خطای حافظه کاری در موشهای نر معنی دار نبود. شاخص حافظه نرهای گروه کورپیریفاس در روزهای۳، ۵، ۷ و ۱۲ افزایش معنیداری نسبت به گروه DMSO نشان داد. شاخص حافظه مادههای گروه کورپیریفاس در روز یازدهم نسبت به گروه DMSO کاهش معنی داری داشت. Levin و همکارانش در سال ۲۰۰۱ گزارش کردند، تزریق غلظت ۱ میلیگرم بر کیلوگرم کورپیریفاس در روزهای ۴-۱ پس از تولد به نوزادان موش صحرایی باعث تخریب حافظه فضایی می شود به این صورت که موشهای صحرایی ماده که در اوایل دوران پس از تولد در معرض کورپیریفاس قرار گرفته اند،کاهش در خطای حافظه مرجع و کاری در ماز نشان دادند، در مقابل، موشهای صحرایی نر گروه کورپیریفاس افزایشی در میزان خطا در طی مراحل آزمون داشتند. کورپیریفاس ممکن است از طریق مکانیسمهای غیرکولینرژیک شامل مداخله کردن در تکثیر و تمایز سلولی، بر هم زدن الگوی اکسوژنز و سیناپتوژنز و درنهایت نقص در عملکرد سیناپسها، باعث برهم زدن عملکرد مغز شود. با توجه به اینکه در تحقیق حاضر هر دو گروه موشهای دریافت کننده کورپیریفاس و DMSO با تزریق مکرر پنتیلینتترازول کیندل شدند، در توصیف تاثیرات رفتاری مشاهد شده باید تداخل اثر فرایند کیندلینگ در دوره بلوغ با اثرات کورپیریفاس با فرایندهای مرتبط با تکوین مدنظر قرار گیرند. پنتیلنتترازول بعنوان یک آنتاگونیست گیرنده گابا عمل می کند. همچنین پنتیلنتترازول آنزیم گلوتامات دهیدروژناز را مهار و سبب افزایش غلظت گلوتامات در مغز می شود. در نتیجه با مهار گیرندههای گابا باعث کاهش کارایی سیستم مهاری و غلبه تحریک و نهایتاً بروز تشنج می شود. تشنج خود سبب فعالیت شدید و کنترل نشده نورونهای گلوتاماترژیک (بویژه در هیپوکامپ) شده و با تکرار تشنج مسیرهای گلوتاماترژیک به تدریج تسهیل شده و این زمینه ساز کیندلینگ است. افزایش فعالیت سیستم گلوتاماترژیک به دنبال کیندلینگ با پنتیلنتترازول می تواند نقش مهمی در مرگ نورونی داشته باشد (Lacoste et al., 1988, Rauca et al., 1999). Almeida و همکاران در سال ۲۰۰۵ مرگ سلول آپوپتوز ناشی از گلوتامات را در نورونهای هیپوکامپ موش نشان دادند. Szyndler و همکارانش نیز در سال ۲۰۰۶ نشان دادند، تشنجهای کیندلی سبب کاهش نورونی در نواحی مختلف لیمبیک مثل نواحی: CA1، CA3 و جیروس دندانی هیپوکامپ و قشر انتورینال می شود. هیپوکامپ یک ساختار مهم در فرایند یادگیری و حافظه فضایی است، بنابراین مرگ نورونی در هیپوکامپ و آسیب به این ناحیه از مغز می تواند سبب آسیب به حافظه فضایی شود. .Mortazavi و همکاران در سال ۲۰۰۵ نشان دادند کیندلینگ با پنتیلن تترازول سبب مشکلات عاطفی و شناختی و همچنین آسیب حافظه فضایی و افزایش تعداد خطای حافظه مرجع و کاری می شود. کیندلینگ با پنتیلن تترازول سبب جوانه زدن فیبر خزه ای در شکنج دندانه دار و از دست رفتن سلول های ناحیه CA1 هیپوکامپ می شود. درحالیکه بر اساس گزارش Levin و همکاران دریافت کورپیریفاس در ابتدای دوره پس ازتولد به حافظه فضایی موشهای نر در زمان بلوغ آسیب زده و حافظه فضایی موشهای ماده را بهبود میبخشد، ظاهراً کیندلینگ شیمیایی الگوی اثر فوق را تعدیل می کند. بنظر میرسد فرایند کیندلینگ تغییر در سیستمهای نوروترنسمیتری ناشی از مجاورت با کورپیریفاس (که نشان داده شده در بسیاری موارد دارای جنبه های وابسته به جنس است) را به گونه ای تغییر میدهد که تاثیر مورد انتظار از مجاورت با کورپیریفاس را تقریباً معکوس می کند. این احتمال وجود دارد که تغییرات سیستمهای نوروترنسمیتری ناشی از مجاورت با کورپیریفاس علاوه بر تعدیل فرایند کیندلینگ، بر تغییرات ناشی از کیندلینگ از جمله تغییرات سیناپسی در مدارهای دخیل در کیندلینک و باز آرایی[۱۰۷]های ساختاری (از جمله جوانهزنی فیبرهای خزهای در هیپوکامپ) اثر گذار بوده و از این طریق الگویی ویژه و وابسته به جنس از برهمکنش تیمار کورپیریفاس و کیندلینگ بر عملکرد شناختی را باعث شود. با توجه به تعدد سیستمهای نوروترنسمیتری متاثر از مجاورت با کورپیریفاس و کیندلینگ، تعیین جزئیات این برهمکنش به مطالعات بیشتر نیاز دارد.
در شرایط طبیعی سیستم کولینرژیک در فرایندهای دریافت، تثبیت و فراخوانی انواع حافظه از جمله حافظه فضایی دخیل است و مهار رسپتورهای کولینرژیک (بویژه رسپتورهای موسکارینی) باعث نقص حافظه می شود. Icenogle و همکارانش که در سال ۲۰۰۴ نشان دادند تزریق اسکاپولامین سبب افزایش تعداد خطاهای حافظه کاری در موشهای صحرایی می شود.Vader stay و همکاران در سال ۲۰۰۵ نشان دادند، اسکاپولامین مخصوصاً باعت افزایش خطای حافظه کاری در مقایسه با حافظه مرجع می شود. در حیوانات کیندل شده، پنتیلنتترازول سبب آسیب مغزی و کاهش نورونهای کولینرژیک و در نهایت کاهش استیلکولین و آسیب به حافظه می شود Ben- Ari et al., 1981)). در این مطالعه مشخص شد که تزریق اسکاپولامین در غلظت ۱۲/۰ سبب افزایش معنیدار تعداد خطاهای حافظه کاری در موشهای نر دریافت کننده کورپیریفاس گردید درحالیکه این تاثیر در مورد گروه DMSO معنیدار نبود. بر این اساس بنظر میرسد اختلال عملکرد سیستم کولینرژیک در موشهای کیندل شده که کورپیریفاس دریافت نموده اند کمتر از گروهی است که DMSO دریافت کردند. در موشهای نرمال به دلیل وابستگی شدید یادگیری فضایی به سیستم گلوتاماترژیک، عوامل مداخله کننده با این سیستم از جمله MK-801 باعث نقص حافظه فضایی می شود (De lima et al., 2005). با اینحال در صورت آسیب این سیستم تاثیر تعدیلی MK-801 بر حافظه فضایی به میزان قابل توجهی کاهش مییابد. در این مطالعه پیشتیمار MK-801 خطاهای حافظه مرجع و کاری را در موشهای صحرایی نر و ماده افزایش داد اما اثر غلظتmg/kg 2/0این دارو در گروه کورپیریفاس نسبت به سالین به طور معنیداری شدیدتر بود. همچنین غلظت mg/kg2/0 داروی MK-801 باعث کاهش معنیدار شاخص حافظه در گروه کورپیریفاس نسبت به سالین و گروه DMSO شد. غلظت mg/kg1/0 این دارو نیز موجب کاهش شاخص حافظه گروه کورپیریفاس نسبت به گروه DMSO شد که حساسیت بیشتر مدار گلوتاماترژیک را در گروه کورپیریفاس نسبت به این دارو نشان میدهد. اختلال حافظه ای که به دنبال تشنجات ایجاد می شود می تواند با آزاد شدن گلوتامات یا آسپارتات[۱۰۸] ارتباط داشته باشد. در بعضی از مطالعات بالا رفتن سطح گلوتامات در طول تشنجات یا بلافاصله پس از شروع تشنجات در انسان گزارش شده است (Rauca et al., 1999). مکانیسمهای اکسیتوتوکسیک[۱۰۹] فعال شده به وسیله گلوتامات در تغییرات خارهای دندریتی[۱۱۰] القاء شده به وسیله حملههای صرعی درگیر است (Wong, 2005). یافتههای این تحقیق در تائید کاهش آسیب سیستم گلوتاماترژیک موشهای تیمار شده با کورپیریفاس پیشنهاد می کند که قرار گرفتن نوزادان در معرض این ترکیب در ابتدای دوره پس از تولد، با نقص نسبی که در سیستم گلوتاماترژیک ایجاد می کند مانع از فعالیت بیش از حد این سیستم طی فرایند گلوتاماترژیک شده و احتمالاً از این طریق از آسیب شدیدتر سیستم گلوتاماترژیک جلوگیری می کند. Pung و همکاران در سال ۲۰۰۶ با مطالعه برهمکنش کورپیریفاس و استرس بیحرکتی و شنا بر سیستمهای نوروترنسمیتری نشان دادند دریافت حاد کورپیریفاس افزایش آمینواسیدهای تحریکی در هیپوکامپ القاء شده توسط استرس را کاهش میدهد. اگرچه به دلیل تفاوت در زمان تیمار، غلظت و روش مطالعه تعمیم تاثیر مشاهده شده به مطالعه حاضر ممکن نیست با اینحال یافته فوق نشان میدهد عامل مختل کننده یک سیستم نوروترنسمیتری می تواند از آسیب ناشی از فعالیت بیشاز حد همان سیستم نوروترنسمیتری در شرایط خاص جلوگیری کند. ۵-۲( نتیجه گیری کلی یافتههای این تحقیق نشان داد دریافت کورپیریفاس در ابتدای دوره نوزادی ضمن کاهش شدت تشنج در طی کیندلینک، باعث کاهش نقص حافظه و مشارکت بیشتر سیستمهای کولینرژیک و گلوتاماترژیک در یادگیری فضایی می شود. احتمالاً کاهش نسبی فعالیت سیستمهای کولینرژیک و گلوتاماترژیک در موشهای تیمارشده با کورپیریفاس باعث کاهش اثرات توکسیک ناشی از فعالیت شدید این سیستمها شده و آسیب ثانویه ناشی از این فعالیت را کاهش میدهد. ۵-۳) پیشنهادات برای مطالعات آینده بررسی فاکتورهای احتمالی دخیل در تعدیل روند کیندلینگ ناشی از کورپیریفاس با چالشهای دارویی طی فرایند کیندلینگ. مقایسه میزان مرگ نورونی در هسته NBM و میزان پایانه های کولینرژیک مغز قدامی در موشهای کیندل شده از گروه کورپیریفاس و DMSO. بررسی میزان جوانه زنی فیبرهای خزه ای در مغز موشهای گروه کورپیریفاس و DMSO. مقایسه ویژگیهای انتقال سیناپسی و بروز کیندلینگ ناشی از تحریکات مکرر در برشهای مغزی حاوی مدار هیپوکامپ موشهای گروه کورپیریفاس و DMSO. فهرست منابع: Abegg, M. H., Svic, NEhrengruber, M. U., McKinney, R. A., Gahwiler, B. H. (2004). Epileptiform activity in rat hippocampus strengthens excitatory synapses. J. Physiol. 554: 439-448. Adams B.,Sazgar M.,Osehobo P.,Van der Zee C. E.,Diamond J., Fahnestock M.,Racine R. J. (1997).Nerve growth factor accelerates seizure development, enhances mossy fiber sprouting, and attenuates seizure-induced decreases in neuronal density in the kindling model of epilepsy.J Neurosci. 17: 5288-96.
Adams B, Vaccarella L, Fahnestock M, Racine R. J. (2002). Thecholinergicsystem modulates kindling and kindling-induced mossy fiber sprouting. Synapse. 44: 132-8.
Aldridge, J. E., Seidler, F. J., Slotkin, T. A. (2004). Developmental exposure to chlorpyrifos elicits sex-selective alterations of serotonergic synaptic function in adulthood: critical periods and regional selectivity for effects on the serotonin transporter, receptor subtypes, and cell signaling. Environ. Health Perspect.112 : 148–۱۵۵٫ Aldridge, J. E., Levin, E. D., Seidler, F. J., Slotkin, T. A. (2005a). Developmental exposure of rats to chlorpyrifos leads to behavioral alterations in adulthood, involving serotonergic mechanisms and resembling animal models of depression. Environ. Health Perspect. 113: 527–۵۳۱٫ Aldridge, J. E., Meyer, A., Seidler, F. J., Slotkin, T. A. (2005b). Alterations in central nervous system serotonergic and dopaminergic synaptic activity in adulthood after prenatal or neonatal chlorpyrifos exposure.Environ.Health Perspect.113 :1027–۱۰۳۱٫ Almeida, R. D., Manadas, B. J., Melo, C. V., Gomes, J. R., Mendes, C. S., Grãos, M. M., Carvalho, A. P., Carvalho, R. F., Duarte, C. B. (2005). Neuroprotection by BDNF against glutamate-induced apoptotic cell death is mediated by ERK and PI3-kinase pathways. Cell Death Differ. 12: 1329-1343. Arican, N., Kaya, M., Kalayci, R., Uzun, H., Ahishali, B., Bilgic, B., Elmas, I., Kucuk, M., Gurses, C., Uzun, M. (2006).Effects of lipopolysaccharide on blood–brain barrier permeability during pentylenetetrazole-induced epileptic seizures in rats. Life Sci. 79: 1-7. Armijo, J. A., Shushtarian. M., Valdizan, E. M., Cuadrado, A., Cueuas, I. and Adin, J.(2005). Ion channels and epilepsy.Current pharmaceutical Design. 11: 1-27. Badawy, R. A., Harvey, A. S., Macdonell, R. A. (2009). Cortical hyperexcitability and epileptogenesis: understanding the mechanisms of epilepsy - part 1. J. Clin. Neurosci. 16: 355-365. Barone, S., Das, K. P., Lassiter, T. L., White, L. D. (2000). Vulnerable processes of nervous system development: a review of markers and methods. Neurotoxicol. 21: 15–۳۶٫ Baxendale, S., Holdsworth, C. J., Meza Santoscoy, P. L., Harrison, M. R., Fox, J., Parkin, C. A., Ingham, P. W., Cunliffe, V. T. (2012). Identification of compounds with anti-convulsant properties in a zebrafish model of epileptic seizures. Dis. Model Mech. 5: 773-774. Beck H, Elger C. E. (2008). Epilepsy research: a window on to function to and dysfunction of the human brain. Dialogues. Clin. Neurosci. 10: 7-15. Ben-Ari, Y., Tremblay, E., Riche, D., Ghilinic Naquet, R. (1981). Electrographic, clinical and phathological alteration following systemic administration of kainic acid, bicucullin or pentetrazol: metabolic mapping using the deoxy glucose method with special reference to the pathology of epilepsy. Neuroscience. 6: 1361-1391. Berger-Sweeney, J., Hohmann, C. F. (1997). Behavioral consequences of abnormal cortical development: Insights into developmental disabilities. Behav. Brain Res. 86: 121–۱۴۲٫ Berkovic, S. F., Mulley, J. C., Scheffer, I. E., Petrou, S. (2006). Human epilepsies: interaction of genetic and acquired factors. Trends Neurosci. 29: 391–۳۹۷٫ Bialer, M., White, H.S. (2010). Key factors in the discovery and development of new antiepileptic drugs. Nat. Rev. Drug. Discov. 9: 68-82. Bikson, M., Ghai, R. S., Baraban, S. C., Durand, D. M. (1999).Modulation of burst frequency, duration, and amplitude in the zero-Ca2+ model of epileptiform activity. J. Neurophysiol. 82: 2262-2270. Bloom F, Nelson CA, Lazerson A. (2001). Brain mind and behavior.3ᵗ edition. Educational Broadcasting Corporation, pp: 276-313. Brazhnik, E. S., Vinogradova, O. S. (1988). Modulation of signal transmission by the septal neurons of the rabbit during action on the cholinergic system. Zh. Vyssh. Nerv. Deiat. Im. I. p. pavlova. 38: 701-709. Brioni, J. D., Nagahara, A. H., McGaugh, J. L. (1989). Involvment of the amigdala GABAergic system in the modulation of memory storage. Brain Res. 487:105-112. Bushnell, P. J., Pope, C. N., and padilla, S. (1993). Behavioral and neurochemical effects of acute chlorpyrifos in rats: Tolerance to prolonged inhibition of cholinesterase. J. Pharmacol. Exp. Therap. 266: 1007-1017.
Byers, D. M., Irwin, L. N., Moss, D.E., Sumaya, I. C., Hohmann, C. F. (2005). Prenatal exposure to the acetylcholinesterase inhibitor methanesulfonyl fluoride alters forebrain morphology and gene expression. Dev. Brain Res. 158: 13-22.
Bymaster, F.P., Heath, I., Hendrix, J.C., Shannon, H.E. (1993). Coparative behavioral and neurochemical activities of cholinergic antagonists in rats. J. Pharmacol. Exp. Ther. 267, 16-24. Carew T J. (2000). Behavioral neuorology. Sinaure associates. inc. pp:375-413.
۴-۷. احتمال وقوع سرمازدگی در مرحل مختلف رشد گیاه برنج سرمازدگی بر خلاف یخبندان رخ دادی است که می تواند در تمام طول سال و در هر دمایی بر گیاه وارد گردد، و بروز دمای صفر و پائین تر برای این کار الزامی نیست.
یک گیاه در طول دوره رویشی خود نیاز به دمای مناسب دارد که گیاه در دامنه این دمای مطلوب قادر به ادامه رشد می باشد و پائین تر ویا بالاتر از این دامنه مطلوب می تواند بر گیاه اثرات مضری داشته باشد و در نهایت عملکرد گیاه را تحت تاثیر قرار دهد. اگر دمای محیط از حد مطلوب گیاه بالاتر رود گیاه دچار گرما زدگی شده و منجر به تنش گرمایی در گیاه می گردد اما اگر از دامنه مطلوب پائین تر بیاید گیاه دچار سرمازدگی شده و تنش سرمایی بوجود می آید. یک گیاه در مراحل مختلف رویش و زایشی خود دارای دامنه دمایی مطلوب متفاوتی می باشد که ممکن است با هم تفاوت نیز داشته باشند. در این قسمت به سرما زدگی گیاه برنج در مراحل مهم رشد توجه شده و احتمال وقوع دماهای آستانه پائینی مراحل مختلف گیاه برنج مورد بررسی قرار می گیرد. برای محاسبه این مهم بایستی زمان مراحل مختلف رویشی گیاه محاسبه گردد و در ضمن دمای اپتیمم هر مرحله و همچنین حد پائین دمای آن در هر مرحله مشخص گردد. ۴-۸. مراحل رشد و نمو گیاه برنج این تحقیق به این دلیل انجام گرفته است تا شناخت بهتری از عوامل خطر زای جوی داشته باشیم و در عین حال اثرات احتمالی بر روی محصول برنج را مشخص نمود. با توجه به کثرت عوامل مخرب جوی که میتواند بر روی گیاه هان اثر گذار باشد، در این تحقیق فقط به مقوله سرمازدگی و یخبندان و اثرات احتمالی آن بر روی گیاه برنج پرداخته می گردد. بنابراین بایستی مراحل مختلف برنج را مشخص کنیم تا بتوانیم رخدادهای جویی که در طول سال آماری بر گیاه وارد شده بررسی شود. ۴-۹. بررسی نرمال دمای روزانه ایستگاههای شهرستان رشت بررسی انجام گرفته بر روی آمار ۲۰ ساله ایستگاههای فرودگاه و کشاورزی رشت انجام پذیرفت. در مرحله اول میانگین دمای روزانه این ایستگاهها برای شش ماهه اول بدست آمد، بدین ترتیب که ابتدا میانگین دمای هر روز با جمع دمای مینیمم و ماکزیمم هر روز و تقسیم آن بر دو بدست آمد. در مرحله بعدی میانگین تمام روزهای دوره آماری در کنار هم قرار گرفت و با میانگین گیری از هر روز در دوره آماری یک عدد نماینده نرمال دمای شهر مورد نظر در طی دوره حاصل گردید. ۴-۱۰. مراحل مختلف فنولوژیکی رشد برنج در ارتباط با عوامل اقلیمی از آنجا که هر فرایند بیولوژیکی رشد گیاهان از آستانه مشخصی به بالا فعالیت خود را شروع می کند روزهایی که متوسط دما از دمای مبنا بالاتر باشد گیاه میتواند رشد نماید و مقدار دمایی که در یک روز بالاتر از مبنا قرار گرفته باشد درجه_روز لازم برای رشد گیاه را فراهم می کند و چون گیاه برنج در حداقل دما ۱۱ درجه سانتیگراد اولین مرحله رشد یعنی جوانه زدن را آغاز می نماید، می توان متوسط دماهای ماه هایی که دوران رشد برنج را شامل می شوند تعداد درجه روز بالاتر از دمای مبنا را جمع نمود که مجموع آن میزان حرارت رسیده به گیاه را دوران رشد معین می نماید (علیزاده،۱۳۷۵). بطور کلی میزان درجه_روز مورد نیاز گیاه برنج در واریته های خیلی زود رس برابر با ۲۰۰۰_۲۱۰۰، واریتههای متوسط رس برابر ۲۴۰۰_۳۵۰۰ و واریته های دیررس برابر با ۳۵۰۰_۴۵۰۰ است (مظفری،۱۳۸۲). ۴-۱۰-۱. مرحله جوانه زنی حداقل دما برای جوانه زدن واریته های مختلف برنج متفاوت است. اپتیمم دما برای جوانه زدن بذر ۲۵ تا ۳۵ درجه سانتیگراد میباشد. حداقل دما برای جوانه زدن بذر ۱۲ درجه سلسیوس است.(مرحله جوانه زدن تا سه برگی شدن در زیر پلاستیک و در شرایط کنترل شده میباشد). زمان انتقال نشاء به زمین اصلی از مهمترین فاکتورهای حیاتی برنج بشمار می آید، زیرا پس از انتقال نشاء به زمین اصلی ، گیاه جوان نسبت به سرمای دیررس بهاره (سرمایی که دمای حداقل محیط کشت را به کمتر از ۱۱ درجه سانتیگراد (صفر بیولوژیک برنج)) برساندحساس است. در بررسیهای انجام شده در مرکز تحقیقات هواشناسی کشاورزی رشت، زمان مناسب برای انتقال نشاء به زمین اصلی با احتمال ۷۵% برای استان گیلان تاریخ ۱۹ اردیبهشت برآورد شده است (مرکز تحقیقات کشاورزی،۱۳۸۹). همچنین صادقی و عسگریان(۱۳۹۲)، مطلوب ترین دما برای جوانه زدن بذر را ۲۵ تا۳۵ درجه سانتیگراد بیان نمودند و بهترین زمان جوانه زنی را اوایل اردیبهشت ذکر نمودند. تنها عامل محدود کننده کشت برنج سرماست. برنج بیش از سایر غلات به حرارت نیاز دارد، به طوری که در طول دورۀ زندگی حدود ۴۰۰۰ درجه-روز حرارت لازم دارد. احتیاج برنج به حرارت بستگی به رقم و طول دوره رشد آن دارد. از زمان تولید جوانه به بعد، بتدریج نیاز آن به حرارت افزایش یافته، در موقع گل دادن به حداکثر رسیده و از آن پس به تدریج تا زمان رسیدن کم می شود. درجه حرارت مناسب برای رشد برنج حدود ۳۰ تا ۳۲ درجه سانتی گراد است (اخوت و وکیلی،۱۳۷۶؛ خدابنده، ۱۳۷۴). بنابراین با توجه به مطالعات صورت پذیرفته، آستانه ۱۰ تا۱۲ درجه روزانه مناسب برای شروع رشد بیان شده بود در این پژوهش عدد ۱۱ را به عنوان صفر فیزیولوِیکی برنج در نظر گرفته شد. سپس احتمال وقوع آن با توجه به آمار روزانه ایستگاههای هواشناسی با بهره گرفتن از نرم افزار spss محاسبه گردید. لازم به توضیح است که در این تحقیق مرحله جوانه زدن به صورت ۳ زیر مرحله تعیین تاریخ کاشت، تعیین تاریخ بذرپاشی و تاریخ نشاء کاری بررسی گردید.بر همین اساس اقدام به بررسی نرمال دمای منطقه شد،که مشخص گردید مناسب ترین دما جهت نشاء کاری برنج چه تاریخی می باشد. به تجربه و علم ثابت شده که کاشت در اول فروردین تقریباً غیرممکن می باشد زیرا با وجود دمای حدود ۱۱ درجه سانتی گراد در طول روزهای اول سال می توان رخدادهای فراوانی را پیدا نمود که دمای میانگین روزانه بسیار پایین تر از صفر فیزیولوِیکی گیاه بوده است و دمای میانگین روزانه حتی به زیر ۵ درجه سانتی گراد هم رسیده است؛ که این واقعه یعنی از بین رفتن کل مزرعه و زیان اقتصادی. لازم به توضیح می باشد که بروز ۵ درجه سانتی گراد برای میانگین دما در یک روز به این معنی می باشد که مینیمم دما میتواند حتی در حد زیر صفر نیز برسد و این حادثه می تواند مزرعه برنج را از بین ببرد. به همین دلیل برای پیدا کردن تاریخ کشت مناسب برای برنج در منطقه به بررسی دمای میانگین روزانه پرداخته شد، که با توجه به مطالب بالا روزی جهت کشت در نظر گرفته شد که: الف- دمای ۱۱ درجه سانتی گراد برای صفر فیزیولوِیکی گیاه در نظر گرفته شد. ب- یافتن اولین روز با دما ۱۱ درجه سانتی گراد که پس از آن دمای هوا به زیر صفر فیزیولوِیکی گیاه نرسد. بر همین اساس تاریخ کشت در منطقه به دست می آید، بدین ترتیب که با بررسی رخدادهای دمایی در دوره آماری روزی را جهت تاریخ کشت در نظر گرفته شد که دمای میانگین روزانه از ۱۱ درجه سلسیوس بالاتر بوده و در طول دوره آماری این دمای میانگین روزانه از صفر فیزیولوِیکی پایین تر نباشد. بدین ترتیب تاریخ کشت مناسب بدست می آید به نحوی که از آن تاریخ به بعد دمای هوا در طول دوره به زیر ۱۱ درجه سلیسیوس نمی رسد. با بررسی های انجام گرفته بر روی منطقه شهرستان رشت تاریخ مناسب جهت کشت یا همان نشاء کاری ۱۱ اردیبهشت ماه هر سال در نظر گرفته شد. ۴-۱۱. تاریخ بذر پاشی با توجه به روش سنتی کار در منطقه برای مشخص کردن تاریخ بذر پاشی معمولاً ۱۰ روز قبل از نشاء کاری می باشد، به این ترتیب با کسر ۱۰ روز از تاریخ کاشت (نشاء کاری) تاریخ بذر پاشی مشخص گردید. به دلیل اینکه عملیات بذر پاشی و جوانه زدن آن در داخل خزانه به انجام می رسد، بنابراین اگر عملیات بذر پاشی و خزانه گیری به درستی اعمال گردد، وقوع رخداد دمایی زیر صفر فیزیولوژیکی در مزرعه نمیتواند به جوانه های حاصل از بذر پاشی آسیب برساند. با توجه به نزدیک بودن دما میانگین در منطقه جلگه ای تاریخ نشاء کاری نزدیک به هم قرار گرفته است، اما در مناطق مرتفع شهرستان این زمان همانند کاشت دیرتر رخ می دهد به همین دلیل تاریخ بذر پاشی در منطقه شهرستان رشت اول اردیبهشت مناسب ارزیابی می گردد. همانطور که در شکل شماره ۴-۱۹مشاهده می گردد آستانه دمایی ۱۱ درجه سانتی گراد شهرستان رشت (منطقه مورد مطالعه) با سایر نقاط استان مقایسه شده است، همانطور هم که بیان گردید این دمای آستانه، جوانه زنی می باشد. شکل شماره۴- ۱۴ نقشه پهنه بندی آستانه ۱۱ درجه جوانه زنی ۴-۱۲. مرحله پنجه زنی این مرحله در صورت وجود شرایط مناسب ، ۱۶ تا ۲۲ روز پس از انتقال به درون زمین اصلی صورت میگیرد. در این مرحله ، دمای آب پای بوته ، در پنجه زنی بسیار موثر است. بطوریکه اپتیمم دما برای مرحله پنجه زنی ۳۲ درجه سلسیوس بوده و در کمتر از ۱۹ درجه عمل پنجه زنی کاملا متوقف میشود. دوران پنجه زنی با توجه به حساسیت نوع برنج در برابر دما و مدت تابش آفتاب ۳۰ تا ۵۰ روز است و نخستین ساقه ها در پایان این دوره ظاهر میگردند (مرکز تحقیقات کشاورزی،۱۳۸۹).شاخص دمای ۱۶ درجه سلسیوس روزانه به عنوان آستانه برای شروع پنجه زنی برنج می باشدکه فراوانی روزهای با دمای ۱۶درجه در هر یک از ایستگاهها در طول دوره رشد محاسبه می شود (صادقی و عسگریان،۱۳۹۲). ۴-۱۲-۱. یافتن تاریخ پنجه زنی در منطقه مورد مطالعه براساس منابع برای این که گیاه برنج به مرحله پنجه زنی برسد بایستی به ۶۸۰ واحد حرارتی بالای صفر درجه سلسیوساز زمان بذر پاشی دریافت نماید تا مرحله پنجه زنی بروز کند(اخگری،۱۳۷۴). بنابراین با محاسبه، مجموع واحد حرارتی بالای صفر درجه سلسیوساز زمان بذر پاشی محاسبه گردید، که روزهای مشخصی جهت بروز مرحله پنجه زنی بدست آمد. مزرعه برنج می تواند به دلایلی چون گستردگی، دریافت آب با دماهای متفاوت، زاویه تابش خورشید، دریافت نور متفاوت و… دارای زمان های متفاوتی در هر مرحله باشد، که این آیتم ها می تواند در مزرعه برنج در عین دریافت واحد حرارتی یکسان در مراحل مختلفی قرار گیرند. بر همین اساس به جای در نظر گرفتن یک روز برای وقوع هر مرحله ۱۱ روز برای آن در نظر گرفته میشود، به این ترتیب ۵ روز قبل و ۵ روز پس از زمان در نظر گرفته شده برای مرحله پنجه زنی می تواند به عنوان زمان های وقوع مرحله پنجه زنی منظور گردد. گرچه گیاه برنج برای ورود به مرحله پنجه زنی نیاز به واحد حرارتی مشخصی دارد اما در هر مرحله گیاه در دامنه دمایی خاصی قادر به فعالیت می باشد که اگر دما از دامنه مورد نیاز گیاه بالاتر یا پایین تر باشد آن مرحله گیاه دچار استرس شده و کاهش عملکرد را به دنبال دارد.دامنه دمایی مطلوب مورد نیاز گباه در این مرحله بین ۲۰ تا ۳۵ درجه سلسیوسمی باشد. ۴-۱۲-۲. تاریخ پنجه زنی در رشت تاریخ وقوع پنجه زنی در این ایستگاه روز ۶ خرداد ماه تعیین می گردد، بنابراین می توان بازه زمانی ۱ خرداد ماه تا ۱۱ خرداد ماه را جهت پنجه زنی برنج در این منطقه در نظر گرفت. همانطور که در شکل ۴-۲۰ دیده می شود آستانه دمایی منطقه رشت با استان مقایسه شده است و در شکل شماره ۴-۲۱ نیز دمای اپتیمم مرحله پنجه زنی با کل استان مقایسه شده است. شکل شماره ۴-۱۵ نقشه پهنه بندی آستانه ۲۰ درجه پنجه زنی شکل شماره ۴-۱۶ نقشه پهنه بندی درجه مطلوب پنجه زنی ۴-۱۳. طویل شدن ساقه رشد ساقه تا اندازه زیادی به عوامل جوی و عمق آب پای بوته و مواد غذایی در دسترس بستگی دارد. بهترین دما برای رشد ساقه ۲۵ تا ۳۵ درجه سلسیوس بوده و دماهای بالاتر از ۴۰ درجه سلسیوس وکمتر از ۱۵ درجه سانتیگراد، سبب تاخیر یا توقف در رشد ساقه میشود. بروز دماهای ۱۵ تا ۱۸ درجه سانتی گراد طی مرحله طویل شدن میان گره، از طول ساقه میکاهد، که ممکن است باعث گردد تا خوشه کاملا“ از غلاف برگ خارج نشده و در نتیجه قسمتهای خارج نشده اکثراً پوک و به سختی خرمن میشوند. برنج در مرحله تشکیل جوانه اولیه خوشه به آسانی تحت تاثیر دماهای پایین قرار میگیرد. استقرار دمای پایین میتواند از تشکیل خوشه جلوگیری و سبب کاهش عملکرد گیاه شود. حرارت پایین آب پای بوته (۱۳ تا ۲۱ درجه سلسیوس) طی مراحل افتراق خوشه و تکامل آن ممکن است منجر به تغییرات فیزیولوژیکی و مرفولوژیکی در گیاه برنج گردد از جمله تقلیل دانه در خوشه و بالا بودن درصد پوکی ، وجود دانه های گرده ناقص و ناتوانی دانه گرده در جوانه زدن بر روی کلاله(مرکز تحقیقات کشاورزی،۱۳۸۹). در مرحله ظهور خوشه برنج در برابر دمای هوا و آب پای بوته و نیز عمقی که آب کشتزار را می پوشاند، بسیار حساس است. بهترین دما برای ظهور خوشه ۲۵ تا ۳۵درجه سلسیوس است و در دمای کمتر از ۲۰ درجه سلسیوس از رشد طبیعی گیاه جلوگیری میشود. حرارت کمتر از ۱۵ درجه سلسیوس سبب پژمرده شدن و خشک شدن برگهای تحتانی گیاه و در هنگام پیدایش خوشه سبب تغییر شکل سنبلکها میگردد با آغاز مرحله تشکیل خوشه نیاز آبی گیاه به حداکثر میرسد (مرکز تحقیقات کشاورزی،۱۳۸۹). صادقی و عسگریان (۱۳۹۲)، شاخص دمای ۲۰ تا۲۱ درجه روزانه به عنوان آستانه شروع برای ظهورخوشه می باشدکه فراوانی روزهای بادمای ۲۰ تا ۲۱ درجه درهریک از ایستگاهها مشخص نمودند. ۴-۱۳-۱. یافتن تاریخ طویل شدن ساقه در منطقه مطالعاتی برای این که گیاه برنج وارد مرحله طویل شدن ساقه یا به عبارتی وارد مرحله ساقه دهی گردد، نیاز به ۱۳۷۰ واحد حرارتی بالای صفر درجه سلسیوس از زمان بذر پاشی دارد(اخگری،۱۳۷۴). اما با توجه به اثر سایر آیتم های اقلیمی بر رشد گیاه و پراکندگی در زمان بروز این مرحله، همانند مرحله پنجه زنی یک بازه زمانی ۱۱ روزه برای این مرحله در نظر گرفته می شود، گرچه گیاه برنج برای ورود به مرحله طویل شدن ساقه نیاز به واحد حرارتی مشخصی دارد اما در این مرحله گیاه در دامنه دمایی خاصی قادر به فعالیت مناسب میباشد که اگر دمای هوا از دامنه مطلوب مورد نیاز گیاه بالاتر یا پایین تر باشد این مرحله از گیاه دچار استرس شده و ممکن است کاهش عملکرد را به دنبال داشته باشد. دامنه دمایی مطلوب مورد نیاز گیاه در این مرحله بین ۲۰ تا ۳۵ درجه سانتی گراد می باشد. و با توجه به فراوانی وقوع دمای روزانه در طی دوره برای هر شهر درصد رخداد مطلوب به درصد محاسبه می گردد. تاریخ وقوع طویل شدن ساقه در این منطقه روز ۵ تیر ماه تعیین می گردد، بنابراین می توان بازه زمانی ۳۱ خرداد ماه تا ۱۰ تیر ماه را جهت طویل شدن ساقه برنج در این منطقه در نظر گرفت. همانطور که در شکل شماره ۴-۲۲ مشاهده می گردد آستانه دمایی ۲۰ درجه سانتی گراد در منطقه مورد مطالعه با استان گیلان مقایسه گردیده است و در شکل شماره ۴-۲۳ دمای اپتیمم این مرحله یعنی دمای ۲۰ تا ۳۵ درجه سانتی گراد با سایر نقاط استان گیلان مقایسه شده است. شکل شماره ۴-۱۷ نقشه پهنه بندی درجه مطلوب طویل شدن ساقه شکل شماره ۴-۱۸ پهنه بندی دمای مطلوب ۲۰-۳۵ درجه روزانه طویل شدن ساقه ۴-۱۴. مرحله گل دادن این مرحله با توجه به باروری گیاه و دگرگونی عوامل جوی ، معمولاٌ ۲ تا ۳ ماه پس از کشت آغاز میشود. بازشدن نخستین گلها بیشتر وابسته به دمای آب و دمای هوا است. برای گل دادن این گیاه دمای هوا معمولاً باید بیشتر از ۲۰ درجه سلسیوس باشد. بهترین دما برای این مرحله ۲۵ تا ۳۵ درجه سلسیوس است.عمل لقاح در کمتر از ۱۵ درجه سلسیوس صورت نمیگیرد و چنانچه در این مرحله و یا در دانه بستن، دمای هوا و آب به کمتر از ۱۵ درجه سلسیوس برسد، بسیاری از گلها تلقیح نشده و دانه نخواهد بست و دانه های تشکیل شده نیز چروک خورده و نامرغوب خواهدشد(رمضانی گورابی، ۱۳۷۴). ولی در بررسیهای انجام یافته در اداره تحقیقات هواشناسی کشاورزی رشت بر روی ارقام در دست مطالعه ، مشخص شده است که در ارقام سپیدرود و بینام و خزر دمای کمتر از ۱۷ درجه سلسیوس نیز تاثیر نامطلوبی بر عمل تلقیح دارد.بارندگی در این مرحله موجب عدم لقاح و پوکی دانه میشود و در صورت تداوم بارندگی خسارت وارده تا ۷۰% عملکرد محصول را شامل میشود(مرکز تحقیقات کشاورزی،۱۳۸۹). ۴-۱۴-۱. یافتن تاریخ گلدهی در منطقه مطالعاتی برای بروز گلدهی در گیاه برنج نیاز به ۱۸۷۰ واحد حرارتی بالای صفر از زمان بذر پاشی می باشد (اخگری،۱۳۷۴). این مرحله نیز به دلیل اثر سایر آیتم های اقلیمی باعث تفاوت در زمان گلدهی می گردد، و به همین دلیل بازه زمانی ۱۱ روزه یعنی ۵ روز قبل و ۵ روز بعد از زمان تعیین شده برای گلدهی به عنوان مرحله گلدهی در نظر گرفته می شود. گرچه گیاه برنج برای ورود به مرحله طویل شدن ساقه نیاز به واحد حرارتی مشخصی دارد اما در این مرحله گیاه در دامنه دمایی خاصی قادر به فعالیت مناسب می باشد که اگر دمای هوا از دامنه مطلوب مورد نیاز گیاه بالاتر یا پایین تر باشد این مرحله از گیاه دچار تنش شده و ممکن است کاهش عملکرد را به دنبال داشته باشد. دامنه دمایی مطلوب مورد نیاز گیاه در این مرحله بین ۲۵ تا ۳۰ درجه سلسیوسمی باشد. و با توجه به فراوانی وقوع دمای روزانه در طی دوره برای هر شهر درصد رخداد مطلوب به درصد محاسبه می گردد. ۴-۱۴-۲. تاریخ گلدهی در رشت در این منطقه زمان گلدهی ۲۵ تیر ماه تعیین می گردد، و با توجه به ۵ روز قبل و ۵ روز پس از این تاریخ می توان بازه زمانی بین ۲۰ تیر ماه تا ۳۰ تیر ماه به عنوان زمان مرحله گلدهی تعیین گردد. همانطوری که در شکل شماره ۴-۲۴ دیده می شود آستانه دمایی ۲۵ درجه سانتی گراد در استان مشخص گردیده است و می توان آن را با منطقه رشت قیاس نمود. و در شکل شماره ۴-۲۵ نیز دیده می شود که اپتیمم دمای مورد نیاز این مرحله در استان مشخص شده است و می توان آنرا با منطقه رشت مقایسه نمود. شکل شماره ۴-۱۹ نقشه پهنه بندی درجه مطلوب گلدهی شکل شماره ۴-۲۰ نقشه پهنه بندی دمای مطلوب ۳۵-۲۵ درجه روزانه گلدهی ۴-۱۵. مرحله شیری شدن دانه
|
|